سفیر دانایی‌ام، اهل روستای «علی چوپان»

فعالیت‌های داوطلبانه مهاجری افغانستانی در ایران او را نامزد جایزه نوبل ادبیات کودکان کرده است

نادر موسوی چهل‌وپنج‌ ساله اهل افغانستان. این معرفی کوتاه و جمع‌وجور از مردی است که 35‌ سال پیش همراه خانواده‌اش به ایران آمد، اما برای شناختن بیشتر نادر باید از فعالیت‌های داوطلبانه‌اش در آموزش دانش‌آموزان مهاجر گفت، فعالیت‌هایی که او را نامزد دریافت جایزه «آستریدلیندگرن» یکی از معتبرترین جوایز ادبی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان کرده که به نوبل کودکان شهرت دارد. فراهم‌کردن بستر آموزش برای کودکان مهاجر، ترویج فرهنگ کتابخوانی بین مهاجران، ترغیب خانواده‌های افغانستانی به ادامه تحصیل دختران‌شان و چاپ کتاب‌هایی با محتوای آموزشی و فرهنگی متناسب با فرهنگ کشور افغانستان، همه و همه در کارنامه کاری این مهاجر افغانستانی می‌درخشد. در گپ‌وگفتی صمیمی با نادر موسوی او از روزگار بیست‌وچند ساله‌اش در ایران برایمان می‌گوید.

اهل روستای «علی چوپان» از توابع مزار شریف افغانستان است. نقطه‌ای ناامن در افغانستان که به علت جنگ مردمش راه کشورهای همسایه را در پیش گرفتند تا از آسیب‌های جنگ در امان بمانند.

نادر هم حدودا هشت ساله بود که دل از این دیار کند و به ایران آمد، اما مقصد او و خانواده‌اش تهران نبود، آنها ابتدا ساکن بندرعباس شدند.

دل‌کندن از علی چوپان برایش سخت بود. از خانه بزرگی که مثل قلعه بود و وقتی گوش می‌انداخت صدای جمعه‌خان، حبیب‌الله و شفیقه را می‌توانست بشنود، دوستانی که همه را جنگ فراری داده بود: «تنها یادگاری‌هایشان روی طاقچه کاهگلی خانه مانده بود، بوجول‌ها (اسباب نوعی بازی) و تشله‌های رنگارنگ! (تیله).»

زمستان 61 به بندرعباس رسید. سرزمینی که قرار بود نادر فصل جدید زندگی‌اش را در آن نقش ببندد: «به محض رسیدن، پدر شروع کرد به آموزش من و خواهر، برادرهایم؛ آن هم به سبک مکتب‌خانه‌های قدیم افغانستان. فراش مدرسه‌ای که در نزدیکی‌های خانه‌مان بود هم برای رساندن من به درس و مشق‌های عقب‌مانده‌ام کوتاهی نکرد. شهریور در آزمون مدرسه شرکت کردم و کلاس سوم را قبول شدم. بعد از دوره ابتدایی، دوره راهنمایی را هم با جدیت دنبال کردم تا جایی که در آزمون مدارس نمونه‌دولتی پذیرفته شدم.»

دیپلم را که می‌گیرد قانون منع انتخاب رشته مهاجران در برخی شهرها اعلام می‌شود: «تهران، مشهد، تبریز، خراسان و شیراز تنها شهرهایی بود که می‌توانستیم انتخاب‌رشته کنیم و خوشبختانه موفق شدم با رتبه خوبی در دانشگاه تهران قبول شوم.»

تأسیس مدرسه فرهنگ

اخذ مدرک لیسانس او از دانشگاه همراه می‌شود با اشغال کامل افغانستان به وسیله طالبان و افزایش مهاجرت هموطنانش به ایران. هموطنانی که خیلی‌هایشان غیرقانونی مهاجرت کرده بودند و به علت نداشتن مدارک کافی بچه‌هایشان از درس‌خواندن بازمانده بودند: «هر روز تعداد زیادی از بچه‌های افغانستانی را می‌دیدم که ترک تحصیل کرده و راهی بازار کار می‌شوند. هضم این ماجرا که جنگ و مهاجرت آینده بچه‌های سرزمینم را نابود کند، برایم سخت بود. با دوستان دوران دانشگاه تصمیم گرفتیم در محله نعمت‌آباد منطقه 19 تهران مدرسه‌ای ویژه این بچه‌ها تأسیس کنیم.»

خانه‌ای اجاره کردند، با عشق در و دیوارش را رنگ کردند، تجهیز مدرسه کار سختی بود، اما اتحاد او و هموطنانش موانع را کنار می‌زد: «به بازار کهنه‌فروشی عبدل‌آباد رفتیم. فرش و موکت دست دوم خریدیم و تخته برای کلاس تهیه کردیم و نام مدرسه را فرهنگ گذاشتیم.»

همان تابستان ۷۹ موفق شدند حدود ۲۵۰ دانش‌آموز افغانستانی را جذب مدرسه کنند: «برای جذب معلم‌ها از دختران دیپلمه افغانستانی دعوت به کار کردیم. بعد از این دوستان فارغ‌التحصیل‌مان در رشته علوم تربیتی را پیدا کردیم و با برگزاری دوره‌های تربیت معلم طی روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته آموزگاران مدرسه را پشتیبانی کردیم.»

تهیه کتاب از میان بازیافتی‌ها

تهیه کتاب برای مدرسه نوپای مهاجران کار آسانی نبود. آموزش‌وپرورش زیر بار این کار نمی‌رفت، اما این مسأله هم آنها را دلسرد نکرد.

به دوستان مهاجر خود در مراکز بازیافت زباله شهرداری تهران سر زدند و از آنها خواستند تمام کتاب‌های درسی مقطع ابتدایی را که قابل بازگشت به چرخه آموزش هستند، برایشان جمع‌آوری کنند: «کار نشد ندارد! درست است یکی، دو سالی مجبور به تهیه کتاب‌ها از این مسیر بودیم، اما از ‌سال 79 که ارتباط‌مان با آموزش‌وپرورش منطقه 19 گل انداخت، دیگر دغدغه کتاب نداشتیم، تنها کمبود مدرسه میز و نیمکت بود.»

برقراری ارتباط با آموزش‌وپرورش منطقه این مشکل را هم برای آنها حل کرد، البته نه با میز و نیمکت‌های نو: «آموزش‌وپرورش اعلام کرد انباری دارند که میز و نیمکت‌های شکسته و بدون‌استفاده‌شان آنجاست و ما می‌توانیم با تعمیر آنها مدرسه‌مان را تجهیز کنیم. وقتی به انبار رفتیم با کوهی از میز و نیمکت‌های تلنبارشده روی هم روبه‌رو شدیم. همه را به هم ریختیم. هر میز و نیمکت نو که پیدا می‌کردیم انگار گنج پیدا کرده بودیم. بالاخره مدرسه ما مجهز به میز و نیمکت شد.»

آموزش دروس با موضوعات افغانستان

حفظ هویت افغانستانی و آموزش فرهنگ افغانستان به بچه‌ها دغدغه نادر بود: «خیلی از بچه‌ها چیز زیادی درباره افغانستان نمی‌دانستند. مجله طراوات را تهیه کردم، با محتوایی سرشار از فرهنگ و قصه‌های افغانستانی، بچه‌ها را هم در این کار مشارکت دادم. هر کدام موضوعی درباره افغانستان برای چاپ می‌دادند.»

بعد از آن سراغ کتاب‌های درسی می‌رود. با الهام از کتاب تعلیمات اجتماعی ایرانی و قصه خانواده‌ هاشمی، کتاب بازگشت را تدوین می‌کند: «کتاب بازگشت، قصه خانواده افغانستانی را روایت می‌کند که بعد از اتمام جنگ به کشورشان بازمی‌گردند و شهر به شهر را به بچه‌هایشان نشان می‌دهند، از آداب و رسوم افغانستانی‌ها می‌گویند و قصه‌های شنیدنی را روایت می‌کنند.»

نادر کتاب‌های ریاضی و مسأله‌هایش را هم متناسب با بچه‌های افغانستانی طراحی و تدوین می‌کند: «تمامی نام‌های به کار رفته، مسأله‌ها و… متناسب با بچه‌های افغانستان است؛ مثلا در مسأله ریاضی اگر قرار است بچه‌ها فاصله دو شهر را محاسبه کنند، آن دو شهر از شهرهای افغانستان خواهد بود.»

پیک گل سرخ

اما یکی از ابتکارات جالب نادر موسوی در حوزه آموزش دانش‌آموزان مهاجر تهیه و تدوین پیک نوروزی ویژه کودکان افغانستانی بود: «از پیک‌های نوروزی آموزش‌وپرورش چیزی سهم ما نمی‌شد. بچه‌ها به‌شدت غصه می‌خوردند. ‌سال اول نشستم و اولین پیک نوروزی مهاجر را با عنوان جشن گل سرخ تهیه و تدوین کردم. تمام کارهای این پیک به صورت دستی انجام و بین همه دانش‌آموزان مهاجر توزیع شد، یک‌ سال به خودمان آمدیم دیدیم که 30‌هزارنسخه از این پیک چاپ کرده‌ایم.»

پیک نوروزی حلقه‌های جدید کار را در میان مهاجران تشکیل می‌دهد: «خیلی از بچه‌ها آموزش نرم‌افزارهای طراحی و صفحه‌آرایی را دیدند و این کار باعث شد تا ما یک تیم تخصصی گرافیک در کنار خود شکل دهیم.»

تشکیل شورای سرپرستی مدارس مهاجران

وقتش رسیده بود که سروسامانی به مدارس مهاجران بدهند تا آموزش کودکان با نظم بیشتری دنبال شود: «با تشکیل شورای سرپرستی مدارس مهاجران کیفیت آموزشی مدارس را ارتقا دادیم. خیلی از متخصصان آموزشی ایرانی به یاریمان آمدند و تلاش‌هایمان موجب شد تا فرمان پذیرش دانش‌آموزان مهاجر در تمام مدارس ایران صادر شود.»

حالا 21‌ سال از تأسیس مدرسه فرهنگ به دست نادر و دوستان مهاجرش می‌گذرد؛ مدرسه‌ای که 1300 دانش‌آموز دارد و دیگر یک مدرسه خودگردان نیست، بلکه مدرسه‌ای بین‌المللی است.

بسیاری از معلمان این مدرسه امروز دانش‌آموزان سال‌های پیش این مدرسه‌ هستند و خیلی‌هایشان برای ادامه تحصیل به کشورهای اروپایی رفته‌اند.

مجتبی از همین مدرسه شروع کرد و امروز پزشک است، متین رشاد در دانمارک تحصیل می‌کند و سمیرا هم در کانادا مشغول تحصیلات تکمیلی است. بچه‌هایی که اگر پایشان به مدرسه فرهنگ باز نمی‌شد، معلوم نبود امروز چه سرنوشتی داشتند.

ترویج کتابخوانی

«یکی از فعالیت‌های مهم ما برای بچه‌ها ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی است و در این مسیر فعالان ایرانی حوزه کتاب ما را یاری می‌دهند.» اینها را نادر می‌گوید.

نمایشگاه‌های «یاد یار مهربان» به وسیله شهرداری تهران فرصتی می‌شود برای تقویت فرهنگ کتاب و کتابخوانی در بین دانش‌آموزان مهاجر: «به محض اطلاع از این نمایشگاه در آن ثبت نام کردم، بعدا اعلام شد که مدارس مهاجران نمی‌توانند در آن ثبت نام کنند، اما نام مدرسه ما دیگر ثبت شده بود. از این طریق موفق شدیم هر ‌سال تعداد قابل توجهی کتاب برای مدارس مهاجران تهیه کنیم و حاصل آن فعالیت حدود ۶ کتابخانه با ۵هزار عنوان کتاب در مدارس مهاجران است.»

مجله طراوتی که نادر در ابتدای کار مدرسه راه انداخته بود هم بعد از سال‌ها جای خود را به مجله کودکان آفتاب می‌دهد: «این مجله ویژه دانش‌آموزان اتباع از ‌سال 96 تاکنون تهیه و منتشر می‌شود.»

نادر موسوی حالا یکی از نامزدهای دریافت نوبل کتاب کودکان است، «آستریدلیندگرن» یکی از معتبرترین جوایز ادبی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان، او امیدواراست این جایزه را از آن خود کند تا بتواند قدم ‌های بزرگی را در مسیر آگاهی بخشی کودکان و نوجوانان بردارد.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
۱ دیدگاه
  1. نورالهدا رونقی می‌گوید

    عزیزان من: خبر خوب بالا را خواندم و از عشق کودکان آفتاب, مدرسه آفتاب ,نادر موسوی, و مژگان نظری از دوری از کودکانی که هر گز آنها را ندیده ام گریه کردم 0 قول میدهم هر چه زود تر مدرسه را بسازیم و از دیدن شما در مدرسه خودتان همگی دلشاد شویم.

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.