تمام خانواده‌اش کشته شدند اما…

به مناسبت انتشار ترجمه‌ای ویژه از کتاب خاطرات ویکتور فرانکل، یکی از بزرگ‌ترین چهره‌های روانشناسی قرن بیستم

مادر، پدر، برادر و همسر باردار ویکتور فرانکل همه در اردوگاه‌ها کشته شدند. او بعدها تبدیل شد به یکی از بزرگ‌ترین روانپزشکان و عصب‌شناسان قرن. هرچند در کتاب خاطراتش می‌گفت هر چیزی که می‌شد از یک زندانی گرفت، از دست داده بود. زندانیان هر روز در اردوگاه‌ها از خود می‌پرسیدند باید در مقابل افرادی كه قدرت از بین‌بردن آزادی آنها را داشتند، تسلیم شوند یا نه؟

«روی تخت‌هایی خوابیدیم که به‌ صورت ردیفی ساخته شده بودند. در هر ردیف (به ابعاد 2 در 2.5 متر)، 9 نفر خوابیده بودند. به 9 نفر، دو پتو داده بودند و البته فقط می‌توانستیم به پهلو بخوابیم و به هم بچسبیم که برای رهایی از سرمای سوزان خوب بود.» در واقع آدم‌ها را به این اردوگاه می‌آوردند که کار کنند و کار کنند و کار کنند تا بمیرند. ویکتور فرانکل درباره این شرایط می‌گوید: «پزشکانی که بین‌مان بودند، اول از همه فهمیدند کتاب‌ها به ما دروغ می‌گویند.» چون در کتاب‌های پزشکی می‌نویسند انسان بعد از مدت معینی بی‌خوابی یا بی‌غذایی می‌میرد؛ هرچند خیلی‌ها کنار فرانکل شکنجه شدند، خیلی‌ها هر روز مردند. اما مهم این است که فرانکل لابه‌لای روایت تأثیرگذار و عمیق خود از این روزهای عجیب و وحشتناک، ناگهان می‌گوید: «مهم نیست چه انتظاری از زندگی داریم، مهم این است زندگی چه انتظاری از ما دارد.» اینها جملات مردی عادی نیست که از این و آن شنیده باشد؛ تجربه عینی مردی است که مادر، پدر، برادر و همسر باردارش را از دست داده است. ویکتور فرانکل بعد از سه‌سال شکنجه، تحقیر، توهین و مصیبت‌هایی که بخشی از آنها را حتی نمی‌شود تصور کرد، این‌طور می‌نویسد: «نباید درباره معنای زندگی سوال کنیم. باید خودمان را کسی ببینیم که هر روز و هر ساعت، زندگی از او سوال می‌کند.» اما زندگی از جان فرانکل چه می‌خواست؟ او آن زمان هم روانپزشک بود. هنوز البته شهرت نداشت؛ مردی که بعدها قرار بود یکی از چهره‌های قرن بیستم در حوزه روانشناسی باشد، آن روز مجبور بود تکه‌ای نان یخ‌زده را در هزار پستو پنهان کند، تا بتواند هر از گاهی تکه‌تکه‌هایی از آن را در دهان بگذارد. بعضی روزها همان تکه نان را هم ندارد، بعدها کفش ندارد، کمربند ندارد، پیراهن ندارد و… فقط خدا را دارد….

کدام ترجمه را بخوانیم؟

«انسان در جست‌وجوی معنا» بعد از انتشار  به چاپ‌های پی درپی رسید؛ کتابی کوچک بود که مدت زمانی اندک پس از جنگ جهانی چاپ می‌شد اما سروصدای زیادی به پا کرد، نسخه به نسخه آن دست به دست شد و بعدها هم تبدیل شد به یکی از مشهورترین کتاب‌های خاطرات؛ یکی از عمیق‌ترین و انسانی‌ترین آثاری که می‌شد درباره روزهای تلخ اردوگاه‌‌ها نوشت؛ شب‌های مخوف اتاق‌ها؛ اتاق‌های گاز…. تا پایان قرن بیستم این کتاب دیگر تقریبا به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده بود و ترجمه انگلیسی آن، فقط در انگلستان به چاپ صدم رسیده بود. در ایران هم به فارسی ترجمه‌هایی از آن آغاز می‌شد. هرچند هیچ‌کدام از مترجمان، تخصص ویژه برای ترجمه این کتاب نداشتند. درست است که خاطرات ویکتور فرانکل ساده و کوتاه بود اما به هرحال نویسنده آن یک روانپزشک بود. جدا از اینکه بعدها هم پیوست‌هایی تخصصی و فشرده درباره «معنا درمانی» به آن افزوده بود. به همین جهت نیاز به ترجمه‌ای ویژه داشت؛ ترجمه‌ای که همراه با تخصص باشد. حالا این روزها این ترجمه به‌ تازگی از سوی انتشارات «سنگ» چاپ شده است. کامران محمدی، نویسنده، منتقد، ناشر و کارشناس ارشد روانشناسی، مقدمه‌ای بر کتاب نوشته و آن را ویرایش کرده است تا «انسان در جست‌وجوی معنا» در نهایت با ترجمه مریم حسین‌نژاد در دست مخاطبان فارسی‌زبان باشد. با این مقدمه به نظر می‌رسد بهترین ترجمه فارسی از این کتاب تأثیرگذار قرن، همین ترجمه باشد. آنچه در ادامه می‌خوانید، گزارشی است برگرفته از «نیویورک‎ تایمز» درباره همین کتاب؛ «انسان در جست‌وجوی معنا» نوشته ویکتور فرانکل.

تسلیم شویم یا نه؟

ویکتور فرانکل، روانپزشک، عصب‌شناس و پدیدآورنده «معنا درمانی»، برای نوشتن «انسان در جست‌وجوی معنا» از تجربیات خود در اردوگاه­‌های کار اجباری آلمان در جنگ جهانی دوم استفاده کرده است. نویسنده این اثر ماندگار ادبیات بقا و گشاینده راه‌­های تازه برای روان‌درمانی مدرن به‎عنوان یکی از آخرین روانپزشکان بزرگ وین شناخته می­‌شود. مادر، پدر، برادر و همسر باردار ویکتور فرانکل همه در اردوگاه‌ها کشته شدند. او می­‌گفت هر چیزی که می­‌شد از یک زندانی گرفت، از دست داده بود، به جز یک چیز: «آخرین آزادی‌های بشر برای انتخاب نگرش خود در شرایط خاص؛ برای انتخاب راه خود.» زندانیان هر روز در اردوگاه­‌ها از خود می­‌پرسیدند باید در مقابل افرادی كه قدرت از بین‌بردن آزادی آنها را داشتند، تسلیم شوند یا نه؟

دکتر فرانکل در کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» می­‌نویسد حتی در آشویتس برخی از زندانیان می‌­توانستند معنای زندگی خود را کشف کنند- اگر فقط در طول روز به یکدیگر کمک می­‌کردند- و این یافته‌­ها در اراده و قدرت برای تحمل شرایط به آنها کمک می­‌کرد. فرانکل در این کتاب به‎عنوان یک روانشناس اگزیستانسیالیست به اهمیت جست‌وجوی معنا برای زندگی در سخت‌ترین شرایط زندگی می‌پردازد و ضمن روایت خاطراتش از اردوگاه‌های کار اجباری، تلاش می‌کند نگرش جدیدش را در روانشناسی (معنا درمانی) تبیین کند. بیش از 10میلیون نسخه از این کتاب تأثیرگذار تا زمان مرگ ویکتور فرانکل در سال 1997 در آمریکا فروخته شد، به 24 زبان دنیا ترجمه شد، 73بار تجدید چاپ شد و در دبیرستان­‌ها و دانشگاه­‌ها نیز مورد استفاده قرار گرفت.

پنهان در آستر کت!

ده­‌ها سال بعد، روانپزشکان در مکاتب مختلف درمانی هنوز این کتاب را به بیماران خود توصیه می­‌کنند؛ به‎ ویژه افرادی که از پوچی یا بی­‌معنی‎ بودن زندگی خود شکایت دارند. همچنین معلمان اخلاق و فلسفه از آن استفاده می‌­کنند. نوشته‌­ها، سخنرانی‌­ها و تدریس‌های دکتر فرانکل، همراه با کارهای رولو می، کارل راجرز و دیگران، نیروی مهمی در شکل­‌گیری این مفهوم مدرن بود؛ مفهومی که نشان می‌داد عوامل بسیاری ممکن است در بیماری‌­های روانی و بازکردن دری به روی طیف گسترده­‌ از روان­‌درمانی‌­های کنونی نقش داشته باشند. در واقع تغییر عمد‎ه‌‌‌­ای در مفهوم اراده معطوف به لذت در نسخه فروید، یا آرزوهای برآورده‌نشده برای قدرت و احساس حقارت در نسخه آدلر به وجود آورده بود. از نظر دکتر فرانکل، رفتار بیشتر از ناخودآگاه و نیاز آگاهانه به یافتن معنی و هدف ناشی می­‌شود. دکتر فرانکل پس از فارغ‌­التحصیلی از دانشکده پزشکی دانشگاه وین، در سال 1930 این تئوری را که جست‌وجوی ارزش و معنا در شرایط زندگی فرد مهم‌ترین عامل سلامت روانی است، تکامل بخشید. او می‌­گفت سه‌سالی كه از 1942 تا 1945 در آشویتس و داخائو گذرانده، تفکر او را به ‌طرز چشمگیری تقویت کرده بود.

دکتر فرانکل پس از دریافت مدرک پزشکی، ریاست کلینیک عصب‌شناسی و روانپزشکی در وین را بر عهده گرفت. در دسامبر 1941 او و تیلی گروسر از آخرین زوج‌­هایی بودند که اجازه ازدواج در دفتر ازدواج یهودیان را گرفتند؛ دفتری که برای مدتی توسط نازی­‌ها تأسیس شده بود. ماه بعد، کل خانواده در جمعی از یهودیان دستگیر شدند. آنها انتظارش را داشتند و همسر دکتر فرانکل پیش‌نویس کتابی را که روی نظریه­‌های روان‎­ درمانیِ در حال رشد می‌­نوشت، داخل آستر کت او دوخته بود. آنها به همراه ۱۵۰۰نفر دیگر پس از ورود به آشویتس به سلول‌ه­ایی كه برای 200نفر ساخته شده بود، فرستاده شدند. آنها را وادار كردند روی زمین چمباتمه بزنند و به هرکدام تکه‌­ای نان دادند تا چهار روز دوام بیاورند. دکتر فرانکل را همان روز اول از خانواده جدا کردند. بعد او و دوستش در صف­‌هایی حرکت کردند، او به سمت راست هدایت شد و دوستش به سمت چپ؛ در واقع به سمت کوره‌­های آدم­‌سوزی….

او به زندانی مسنی اعتماد کرده و از دست­‌نوشته‌ پنهان خود گفته بود: «نگاه کن. یک کتاب علمی است. باید آن را به هر قیمتی نگه دارم.» او می­‌گفت زندانی او را به ‌خاطر ساده­‌لوحی‌­اش مسخره کرده بود. بعد لباس‌های شخصی آنها با لباس‌های زندان جایگزین شد و دست‌نوشته هرگز بازگردانده نشد. اما بالاخره آنها را روی تکه‌­های کاغذی که همراهی برای او سرقت کرده بود، بازآفرینی کرد. این یادداشت‌­ها بعدها برای کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» استفاده شد. آنها از انکار وضعیت خود به مرحله بی‌­علاقگی می‌رسیدند و این روند به نوعی مرگ عاطفی منجر می­‌شد. وقتی توهمات‌شان از بین می‌­رفت و امیدهای شان خرد می‌شد، بی­‌هیچ احساسی، شاهد مرگ دیگران بودند. پس از مدتی بسیاری از زندانیان به‌طرز شگفت­‌انگیزی در افسردگی‌­هایی فرو می­‌رفتند که حتی نمی‌­توانستند برای پیوستن به راهپیمایی اجباری حرکت کنند یا به شست‌وشو بپردازند، یا حتی از پادگان خارج شوند؛ هیچ التماس، ضربه یا تهدیدی دیگر تأثیری روی آنها نداشت. او دریافته بود که بین از دست‌دادن ایمان آنها به آینده و این تسلیمِ خطرناک، ارتباطی وجود دارد. دکتر فرانکل می‌­گفت پیامدهای نوشته­‌های قبلی خود را می‌­دید؛ زیرا مشخص شد تنها معنی زندگی در زندان برای او، تلاش برای کمک به زندانیان دیگر برای بازیابی سلامت روانی آنهاست.

چرا خودکشی نمی‌کنید؟

آلمانی­‌ها به زندانیان اجازه نمی‌­دادند از اقدام به خودكشی جلوگیری كنند. برای مثال هیچ‌کس نمی‌­توانست طناب مردی را که قصد داشت خود را حلق‌­آویز کند، ببرد. بنا بر این هدف، تلاش برای جلوگیری از عمل قبل از اقدام بود. زندانیان سالم به افراد ناامید یادآوری می­‌کردند که زندگی انتظار آنها را می‌­کشد: کودکی که خارج از زندان منتظر آنهاست یا کارهایی که آنها باید تکمیل کنند. زندانیان به یکدیگر می‌­آموختند درباره غذا و گرسنگی که هر روز آنها را تهدید می‌­کند، صحبت نکنند؛ در عوض، شوخی کنند، آواز بخوانند، از غروب خورشید تصویری ذهنی به خاطر بسپارند و از همه مهم‌تر، افکار و خاطرات ارزشمند خود را دوباره به یاد بیاورند. دکتر فرانکل می‌­گفت: «حتی در یک اردوگاه کار اجباری، ادامه‌دادن، هنرِ زندگی‌کردن است.» دکتر فرانکل سال‌های بعد به‌عنوان روان­‌درمانگر از بیماران بسیار افسرده به‌طور خاص می­‌پرسید «چرا خودکشی نمی‌­کنید؟» پاسخ‌هایی که دریافت می­‌کرد – عشق به فرزندان، استعدادی که می‌توان از آن استفاده کرد یا شاید فقط خاطرات خوب- اغلب مواردی بودند که سعی می­‌کرد از طریق روان‌­درمانی، الگوی معنا را به یک زندگی پریشان برگرداند.

او پس از جنگ، در سال 1948 دکترای خود را در رشته روانپزشکی گرفت و 33 کتاب دیگر درباره نظریه‌­های روانشناسی نظری و بالینی خود نوشت؛ کتاب‌هایی که روش‌های توصیه‌شده در آنها را «معنا درمانی» نامید و به توسعه روان­‌درمانی انسان­‌گرایانه و فلسفه وجودی در اروپا و ایالات متحده پرداخت. او برای خدمت به‌عنوان استاد مدعو در دانشگاه‌­های هاروارد، استنفورد و سایر دانشگاه­‌های آمریکا دعوت شد و در ایالات متحده و سراسر جهان به سخنرانی پرداخت. در سال 1977 یکی از زندانیان اردوگاه کار اجباری، جوزف بی فابری که به آمریکا نقل‌مکان کرده بود و وکیل موفقی شده بود، مؤسسه «معنا درمانی» ویکتور فرانکل را در کالیفرنیا تأسیس کرد و در سال 1985 دکتر فرانکل، اولین فرد غیرآمریکایی بود که توسط انجمن روانپزشکان آمریکا جایزه معتبر اسکار فیستر را دریافت کرد.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.