سفره‌داری در گلستان

«فریده ایزدی» از فعالیت‌های موسسه انصار می‌گوید؛ موسسه‌ای که از کلاس‌های قرآن خانگی متولد شد

در مرز 40سالگی ایستاده و پدر 200 خانوار است. صدایش نشان از زلال بودنش می‌دهد. آرزوهای بزرگی در سر دارد، از آشپزخانه، تولیدی پوشاک تا داشتن مرغداری. «فریده» روانشناسی را در دانشگاه تمام کرد اما شد معلم کلاس قرآن‌ خانگی در اتاق پایین خانه. مادر دو فرزندش بود اما دوست داشت برای بچه‌های محله مادری کند. ماجرای «فریده ایزدی» از چرخ خیاطی گوشه خانه و دار قالی‌اش شروع شد.

زمانی که حامی چند دانش‌آموز مدرسه «سمیه» بود برایشان لباس دوخت و حواسش به درس و درمان‌شان جمع شد. از بندرترکمن تا گنبدکاووس نامش سر زبان‌هاست و او و محبت‌هایش را با نام موسسه انصار می‌شناسند. پای صحبت از بخت و اقبال که به میان می‌آید، لیست بلندبالای عروس ‌و دامادهایی که به کمک خیرین فرستاده خانه بخت خودنمایی می‌کند. حالا چرخ خیاطی‌های فریده و موسسه به خانه زنان روستا راه باز کرده برای چرخیدن زندگی. آشپزخانه هم کمک‌خرج موسسه شده تا مبادا چشمی گریان بماند. سیل که به خانه‌ها زد به همت او و خیرینش سقف‌ها کمر راست کردند. لوازم زندگی کُنج همان خانه‌ها نشستند تا زندگی زیبایی‌هایش را داشته باشد.

«حضور ذهن ندارم با چند بچه شروع کردم»

دهه پنجاهی است. در شناسنامه متولد 58، ساکن آق‌قلاست. مادر پسری دهه 80 و دختری متولد 94. «فریده» روانشناسی را در دانشگاه تمام کرد اما شد معلم کلاس‌ قرآن. تنهایی شروع کرد. از طبقه پایین خانه. به نزدیک‌ترین مدرسه محله سر زد و از بچه‌ها پرسید. بچه‌های بی‌سرپرست و بچه‌هایی که با فقر همسایه بودند.

مدرسه محله را «سمیه» می‌نامند. مدرسه‌ای که مدیرش بچه‌های بی‌بضاعت را شناسایی و به «فریده» معرفی کرد. معیشت، خوراک و پوشاک بچه‌ها را به‌عهده گرفت. بچه‌هایی که اولین‌بار از مدرسه محله، نشانی‌شان را پرس‌وجو کرد. بچه‌ها تحت پوشش خانم معلم کلاس قرآن می‎شدند.«همه کارهای‌شان را به‌عهده می‌گرفتم.»

حمایت از بچه‌ها برای «فریده» یک معنا داشت. تهیه خوراک و پوشاک. پیگیری معالجات و دغدغه درس خواندن و دانشگاه رفتن. برایشان لباس دوخت. عایدی خیاطی را  خوراک خرید و لوازم‌التحریر خرید برای بچه‌ها. «حضور ذهن ندارم با چند بچه شروع کردم.» اوقات فراغتش پشت چرخ نشست و کوک زد. گاهی هم رو به دارقالی نقش‌ها را به هم بافت.

پیش ‌رفت، دو تا رفت، سه تا رفت

نمونه یک پیش رفت

نمونه یک به دو تا رفت (سه تا قهوه به دو تا رفت)

نمونه یک پیش آمد

نمونه یک به دو تا آمد (لاکی به دو تا آمد)

عایدی کوک‌زدن‌ها و قالی‌ها هم شد خرج خانه ایتام.

«نگاه به گذشته حال خوبی دارد»

همه‌چیز از کلاس‌های قرآن خانگی شروع شد. زن‌ها را دور هم جمع کرد برای آموزش قرآن. زن‌ها دور هم حلقه زدند. بارها قرآن ختم شد. آخر کلاس‌ها ختم شد به کمک به ایتام.

دلخوش بود به قد کشیدن بچه‌هایی که از سال ‌قبل قرار شد حامی‌شان شود. بزرگ شدند. درس خواندند. دانشگاه رفتند و شدند حامی بچه‌های کوچک‌تر. سال‌ها حواسش به بچه‌ها و زنان شهرش بوده و هنوز هم هست. به همتش دختران شهرش لباس بخت پوشیدند. پسرها هم به رسم پدران، داماد شدند. جهیزیه‌ها هم چشم به همت «فریده» و شاگردانش دوختند. پول پیش خانه بخت جوان‌ها و ضیافت شب ازدواج‌شان هم همت او را می‌طلبیدند.

داستان مدرسه محله و شاگردان بی‌بضاعت به سال 83برمی‌گردد. لباس دوختن و قالی‌‌بافتن و کاشتن لبخند به لب بچه‌ها و زن‌ها سال‌ها طول کشید. تقویم سال 98 را نشان می‌داد که گذرش به کمیته امداد افتاد. کارهای خیریه دوستانه شد؛ موسسه انصار. موسسه مجوز گرفته از کمیته امداد،کارهای خیر یک‌دهه قبل را به خود ندید. کارهای خیری که تنها ثبت شده بودند در خاطر زنانی که امید بسته بودند به مهربانی‌های فریده و شاگردانش.

مجوز کمیته را که گرفت موسسه را «انصار» نامید؛ یاریگران. کلاس‌های قرآن همچنان برپا بودند تا کارهای خیر حیات داشته باشند.

در حال حاضر هفتصد شاگرد کلاس‌های قرآنند. فریده و 12 کمک مربی همه کلاس را می‌چرخانند. موسسه کلاس‌های قرآن را هم زیر چتر خود آورد. خیرین آمدند پای کار. تعداد ایتام تحت‌پوشش بالا رفت. زنان سرپرست خانوار بیشتری شناسایی شدند. عروس و دامادهای بیشتری رفتند خانه بخت. ماجراهای ماه رمضان و عید قربان هم بود. حالا «فریده» و موسسه انصار را از بندرترکمن تا گنبدکاووس می‌شناسند.«نگاه به گذشته حال خوبی دارد.» به گذشته که نگاه می‌اندازد حس شیرینی می‌دود زیر پوستش. حس دختران دانش‌آموزی که حالا یا دانشجو هستند یا مادر یک خانه.

«فکر می‌کنم اولین دختر حالا خانه بخت باشد»

200 خانوار چشم دوخته‌اند به یاریگران آق‌قلا. خانوارهای لیست انصار تقسیم بر سه می‎شوند. هفتاد خانوار در ردیف اولویت اول. پنجاه خانوار اولویت دومی و 80 خانوار اولویت سوم هستند.

اولویت ‌اولی‌ها کسانی هستند که حتی دوست و فامیلی ندارند برای حمایت‌شان. «خودم بچه‌ها را شناسایی می‌کردم»

به تک‌تک خانه‌های تحت پوشش سر زده. حال و روزشان را دیده و لیست برداشته از نداشته‌های‌شان. «فکر می‌کنم اولین دختر حالا خانه بخت باشد.» سالی که گذشت 25دختر و پسر سفیدپوش روانه خانه بخت شدند.

عروسی‌ها و عزاداری‌ها به پای اوست. جهیزیه می‌خرد، شام عروسی می‌دهد و خانه اجاره می‌کند برای نوعروسان. خانه برای بی‌خانمان‌ها. بازسازی خانه‌های قدیمی مددجویان هم بر عهده یاریگران است.«هر کمکی از دستمان برمی‌آید برای مددجویان انجام می‌دهیم.» مخارج سالگرد همسر مددجویش را به ‌عهده می‌گیرد تا شرمنده دوست و آشنا نشود.«تمام جوانب زندگی مددجویان را به‌عهده می‌گیریم. از ازدواج و خوراک و پوشاک تا مسکن، درمان، مدرسه و ….»

در قبال مددجویانش حس پدری دارد.«خدا را شکر تا امروز شرمنده هیچ مددجویی نشدیم.» باورش این است کلاس قرآن شده برکت موسسه انصار.«هر کاری می‌خواهیم انجام دهیم خدا را شکر وسایلش مهیا می‌شود.»

«ماه رمضان برای افطار و سحر غذا می‌پختیم»

در یک‌سال گذشته پنجاه میلیون تومان هزینه خرید تبلت بچه‌ها شد.«تحت عنوان طرح شاد.»

صدوچهل میلیون معیشت ماه رمضان را به عهده گرفت و 80میلیون تومان معیشت عید قربان شد. «ماه رمضان برای افطار و سحر غذا می‌پختیم.»

120خیر حامی موسسه انصارند. دوست و فامیل و آشنا دورهم جمع شده‌اند تا سفره‌ای بی‌نان نماند. بچه‌ای بی‌رخت و لباس و زن و مردی شرمنده و خجالت‌زده. «الان با مادرهایشان 330نفر دانش‌آموزند.» دانش‌آموزانی که نامشان را در اولویت اول و دومی‌ها ثبت کرده‌اند.

سالی که گذشت دیوارهای چهار خانه بالا رفتند برای مددجویان. سقف‌هایی که لم دادند بالای سر مددجویان تا بگویند تنها نیستند در آق‌قلا.

«روزهای سختی بود اما خوب گذشت»

سیل در کمین خانه‌ها نشسته بود. سیل طغیان کرد و به خانه‌ها زد. سقف‌ها را به آب نشاند.«سیل 98 کارمان سخت بود.» به رسم هر سال مواد خریداری شده بود. پول گوشت و برنج کنار گذاشته شده بود برای غذای ماه رمضان. سیل آمد و موادغذایی ماه رمضان شده غذای گرم برای سیل‌زده‌ها، اما از جاهای دور هم غذا آمد برای آنها. غذای گرم شد بسته‌های بهداشتی برای زنان و کودکان.«زنان و کودکان واقعا در مضیقه بودند.»

سیل که از طغیان میان خانه‌ها دست کشید؛ اهالی ماندند و خانه‌های به گل نشسته. فریده و خیرینش پای کار آمدند. «چهارمیلیارد فعالیت داشتیم.» خیرین اطراف کم بودند از تبریز، ارومیه و تهران هم آمدند و به فریده اعتماد کردند. خانه‌ها همت کردند برای ایستادن میان گل‌ولای. سقف‌ها روی دیوارها خود را پهن کردند. لوازم زندگی هم به کنج خانه‌ها آمدند. «روزهای سختی بود، اما خوب گذشت» مرد روزهای سخت است. این را با لبخند و رضایت می‌گوید.

«عایدی تولیدی و آشپزخانه خرج بچه‌ها و زنان موسسه می‌شود»

آشپزخانه انصار از یک‌سال پیش زیر اجاق‌هایش را روشن کرد. دیگ‌ها را بار گذاشت تا کمک‌حال موسسه شود. آشپزی را پای اجاق مادر آموخت و حالا حال و روز آشپزخانه‌اش خوب است.

شرکت‌ها نام نوشتند برای لیست ناهاری که بهانه‌ای بود برای کمک به بچه‌ها و زن‌ها. اهالی هم سفارش غذا می‌دهند از آشپزخانه انصار. دیگ‌های قد و نیم‌قد روی اجاق‌ها می‌نشینند تا قورمه‌سبزی و قیمه‌ها قوام بیایند. یکی حواسش به پیازداغ‌هاست. دیگری چشم دوخته به قد انداختن برنج‌ها.

خیاطی هم هنر دوست مادرانه بود که به ارث رسید برای دختر. چرخ‌خیاطی‌ها هم آمدند پای کار. چرخیدند و دوختند و کوک زدند برای دخل موسسه.«تولیدی پوشاک را به کمک خواهرم راه انداختم.» چرخ‌خیاطی‌هایی که حالا تصمیم گرفته‌اند به خانه‌های روستایی بروند برای چرخیدن چرخ زندگی. «رفت‌ و آمد از روستاهای افراد برای زنان سخت است.»

عایدی تولیدی و آشپزخانه خرج بچه‌ها و زنان موسسه می‌شود. چرخ‌های خیاطی آمده‌اند تا زنان سرپرست خانوار را خودکفا کنند.

پارچه‌های صورتی، سبز، سفید و نارنجی روی الگوهای بچگانه می‌نشینند. چرخ‌ها وظیفه دوخت و دوز را به عهده می‌گیرند. لباس‌های رنگی بار می‌شوند برای مغازه‌ها. حالا از ترکمن‌صحرا تا گنبدکاووس مغازه‌ها مشتری لباس‌های بچگانه زنان انصارند.

چرخ‌خیاطی‌ها آمدند پای کار تا زنان روستاها دست روی زانوی خودشان بگذارند.«برای خرید چرخ‌خیاطی‌های بیشتر با استاندار صحبت کردم.» با هلال‌احمر، کمیته امداد و استانداری همکاری می‌کند تا دردی روی زمین نماند آرزوی دورش برای موسسه زدن مرغداری است. «دلم می‌خواهد یاریگر کسانی باشم که نیازی دارند.»

 

 

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.