چرا نشستن در یک اتاق می‌تواند اوج ماجراجویی باشد؟

چرا لئونارد کوهن به صومعه رفت و دکتر میتو ریکارد، زندگی پزشکی را کنار گذاشت و راهب شد؟

چرا لئونارد کوهن به صومعه‌ای در کوهستان پناه برد و متیو ریکارد با وجود داشتن دکترای میکروبیولوژی، یک راهب تبتی شد؟ پیکو آیر در کتاب «هنر آرامش» قصد دارد به این پرسش‌ها پاسخ داد؛ کتابی که با ترجمه رضا اسکندری به‌تازگی از سوی انتشارات «خزه» در ایران چاپ شده است.

«شخصا نه در کلیسایی عضو هستم و نه در فرقه و مسلکی؛ هرگز در هیچ گروه مدیتیشن و یوگایی (و در کل هیچ گروهی) عضو نشدم. این کتاب درباره این است که چطور آدم سعی می‌کند مراقب عزیزانش باشد، کارش را انجام دهد و در این دنیای عجول و دیوانه­‌وار، جهت حرکتش را حفظ کند. این کتاب را عمدا کوتاه نوشتم تا بتوانید در یک نشست بخوانید و بلافاصله برگردید سراغ زندگی پرمشغله و احتمالا زیادی پرمشغله­‌تان!»

اینها جملات پیکو آیر است؛ متولد 1975؛ رمان‌نویس و مقاله‌­نویس هندی‌الاصل بریتانیایی که او را برای سفرنامه‌هایش می‌شناسند. از او تا به حال 12 کتاب چاپ شده و برای نشریاتی نظیر تایم، نیویورک تایمز و هارپر می‌نویسد. پیکو تمام عمرش را از اتیوپی تا کوبا و باقی نقاط دنیا در سفر و تکاپو بوده، اما به این باور رسیده که ساکت و آرام نشستن در یک اتاق می­‌تواند نهایتِ ماجراجویی باشد. او در کتاب «هنر آرامش» به این مضمون می‌پردازد و چنانچه از نام فرعی‌اش برمی‌آید، در واقع «ماجراجویی در سفر به ناکجا» است. آیر در این کتاب درباره­ کسانی تحقیق‌می­‌کند که زندگی‌­شان را وقف یافتن آرامش کردند؛ از جمله لئونارد کوهن، خواننده­ سرشناس که لذت­‌های ناشی از زندگی تجملاتی‌اش را فرو گذاشت و در صومعه‌­ای واقع در کوهستان به تمرین ذن پرداخت و همچنین متیو ریکارد که با داشتن دکترای میکروبیولوژی، حرفه­ آتیه‌­دارش را رها کرد تا یک راهب تبتی شود. کتاب «هنر آرامش» با ترجمه رضا اسکندری آذر به‌تازگی از سوی انتشارات «خزه» در ایران چاپ شده است. آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوی این نویسنده است با نشریه اینکوارینگ مایند.

برای کارهای آینده، ایده­ خاصی ذهن شما را به خود مشغول کرده؟

بله، هرچه می‌­گذرد این ایده‌­ها بیشتر می‌­شوند و از این بابت خوشحالم. چند سال پیش مدت کوتاهی دست از نوشتن برداشتم. نمی‌دانم واقعا چه مدت گذشت. اما این تابستان سه کتاب جدید منتشر می­‌کنم و احساس می­‌کنم چیزی در وجودِ ما برای وسعت، توجه و عمق پیدا کردن فریاد می‌­زند. نوشتن می‌­تواند این خلأ را پر کند. حالا دیوانه‌­وار به نوشتن برگشته­‌ام: یک کتاب تازه از یک عمر رفتن به سینما با مادرم، کتابی عجیب و کوتاه راجع به اسرار نوشتن و کتاب جدیدی درباره سفرهایم به اورشلیم، واراناسی، کره‌شمالی و صحرای استرالیا و پروژه‌­های در حال اجرای من درباره رهبانیت و گذشته‌­ام. همه این پروژه‌­ها را در میان کارهای روزنامه‌­نگاری، زیبایی چیزهای عادی و ادبیات پیش می‌­برم. تمام آرزوی من این است که پشت میزم ساکت و آرام بنشینم تا بتوانم به این اکتشافات ناشناخته بپردازم.

هنگام کار روی یک پروژه جدید، چطور ایده‌های‌تان را اولویت‌بندی می‌کنید؟

تنها راهنمایی که یاد گرفتم به آن اعتماد کنم، شهود است. حالا 32 سال است که تنها در حومه‌­ای ناشناس در ژاپن پشت میز کارم می­‌نشینم و می‌­نویسم. با ابرهای بالای سرم در آسمان سازگار شده­‌ام و با عجایب و عادت‌­های خودم هم کنار آمده‌ام. طی آن سال‌های آرام و ساکت، آموختم زندگی برنامه‌­هایی خیلی بهتر از آنچه می‌­توانستم انجام بدهم، برایم می‌­سازد و یادگیریِ گوش‌دادن، خیلی منطقی­‌تر از تلاش برای تحمیل کارهایم به جهان است. سعی می‌کنم از درون وجودم بشنوم چه چیزی عاقلانه‌­تر است و به این تفکر وفادار بمانم که «اگر هفته بعد می‌­مردم، بیشتر دوست داشتم چه چیزی را به اشتراک بگذارم؟» بیشتر از 28 سال را در صومعه بندیکتی گذراندم و پس از 27 سال اشتراک آپارتمانی دو اتاقه در ژاپن، تمام تلاش خودم را کرده‌­ام تا ببینم مهم‌ترین مسأله برایم چیست و اینکه مثلا می­‌خواهم با خواندن وقت بگذرانم یا توییت کردن و دنبال کردن آخرین اخبار مربوط به بعضی مشاهیر یا دیدن برنامه‌­های تلویزیونی. به چیزهای زیادی علاقه دارم و چالشِ زندگی‌­ام این است که ببینم کدام یک از این موارد فوری­‌تر و مفیدتر است.

چه عادت‌های نوشتاری دارید که احساس می‌کنید تغییر آنها غیرممکن است؟

متأسفانه، بیشتر از 30 سال است با تمام عادت‌های نوشتاری‌­ام که کم و بیش زندگی مرا می‌‌سازند، گره خورده‌­ام. اگر هر روز پنج ساعت پشت میز کار نگذرانم و قبل از آن دو فنجان چای ننوشم، احساس خوبی ندارم. اگر نتوانم قدمی بزنم، حداقل 30 دقیقه ورزش کنم و یک ساعت برای خواندن کتابی مهم در سکوت وقت نگذارم، احساس پوچی می­‌کنم و اینکه از یک بُعد محروم شده­‌ام. در ژاپن بدون ماشین زندگی می­‌کنم و هرگز از تلفن همراه استفاده نکرده‌­ام. ساعت نوشتن و مصرف کافیین و پیاده­‌روی­‌ام در محله تقریبا غیرقابل تغییر است، چون به زندگی­‌ام چارچوب می­‌دهد و اطمینان می‌­دهد در روز خود فضاهایی خالی دارم که در آن تخیل می­‌تواند گشت بزند، گم شود و به چیزی غیرمنتظره برسد. وقتی از شغلی هیجان‌­انگیز در میدتاون منهتن به یک اتاق خالی پشتِ خیابان­‌های کیوتو نقل مکان کردم، امیدم این بود که یک روز هزار ساعت طول بکشد و بتوانم فرودگاهی را که در آن زندگی می‌­کردم با کلیسای جامع عوض کنم. وقتی همه جا باشم و دائم حواسم پرت شود، کمترین کمال را دارم. سعی می­‌کنم روزی را ایجاد کنم که به جای حس مسابقه دادن در فرودگاه، احساس قدم زدن در نوتردام، زیر سقف‌های وسیع و کلیساهای آرام و ساکت را بدهد.

حرف آخر؛ اگر هرگز کلمه دیگری نخوانید، می‌توانید به رشد معنوی خود ادامه بدهید؟

اینکه بدانید خواندن، کمترین کاری است که بعضی از ما به آن متوسل می‌­شویم، زیرا نمی‌­توانیم واقعیت را امتحان کنیم، هوشیارانه است. از آنجایی که موادمخدر، مسافرت، آسیب یا رابطه عاشقانه می‌­تواند واقعیت تسلیم‌شدن را به ما تحمیل کند، خواندن می‌تواند یک کارت پستال از کشورهایی که ممکن است آرزو کنیم باشد. اما نمی­‌تواند تنها تکرار تجربه باشد. انسان­‌های عاقل‌تری که می­‌شناسم – دالایی لاما، هیوستن اسمیت – متون عالی را بارها و بارها می‌خواندند و مدیتیشن می‌­کردند. اما من آن را راهی برای حفظ عملی می­‌دانم که در آنها تقریبا تبدیل به عادت شده بود. چند روز پیش یک کتاب راهنما درباره گوشه‌­نشینی خواندم. این کتاب به حقیقتی غیرقابل قبول و جهانی اشاره دارد؛ وقتی گوشه­‌نشینی می­‌کنید، چیزی که باید پشت سر بگذارید کتاب‌ها هستند؛ کتاب­‌های خودتان یا دیگران. ممکن است چند متن عبادی ذهن را درگیر کند، اما بقیه سکوت است. بنابراین به‌وضوح حتی در مرحله رسیدن به قدم اول هم نیستم، زیرا در سلول خود را باز می‌­کنم و نسخه‌­های آبراهام جوشوا هشکل، شونریو سوزوکی، رابرت استون و بلیز پاسکال را با خود حمل می‌­کنم. اگر هرگز یک کلمه دیگر نخوانم، فردی بی‌­نهایت باهوش خواهم بود. در این بین، تنها چیزی که می‌­توانم از خواندن یاد بگیرم این است که چرا نباید این کار را کرد.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.