آدینه سیاه ایستگاه هفت خوان 4 ساله شد

گفت‌وگوی «شهروند» با خانواده قربانیان حادثه تلخ قطار تبریز-مشهد

سیما فراهانی|هنوز هم به سوگ نشسته‌اند. چهار سال گذشته. اما داغ‌شان کمتر که هیچ بیشتر هم شده است. پدرهایی که هنوز کلامی حرف نمی‌زنند، چون تصویر جسد سوخته پسران‌شان را از یاد نبرده‌اند. مادرانی که اشک هم آرام‌شان نمی‌کند. خواهرانی که ضجه‌هایشان تمامی ندارد. مراسم تولد، عروسی، نامزدی و جشن‌های زیاد دیگری در این خانواده‌ها برگزار شده. اما همه جشن‌هایشان با قاب عکسی در جمع و گریه‌های بی‌صدا همراه بوده.

چهل‌وهشت خانواده داغدیده قطار تبریز-مشهد حالا بعد از چهار سال هنوز هم به سوگ عزیزان‌شان نشسته‌اند. اما دیگر هیچ پرونده‌ای را پیگیری نمی‌کنند. از آن جدیت و عزم راسخی که تا سال گذشته هم داشتند، خبری نیست.

گله‌مندی خانواده‌ها

می‌گویند به وعده‌ها عمل نشد. می‌گویند این داغ با هیچ پول و مجازاتی آرام نمی‌شود. گله دارند، اما حتی توانی برای بیان گله‌هایشان هم ندارند، فقط از وعده‌های عمل‌نشده ناراحتند، با این حال می‌گویند مهم نیست. هیچ‌کدام از اینها عزیزشان را به آنها برنمی‌گرداند. دیگر تابی برای گله‌کردن هم ندارند. اما زمان هم نتوانسته از ناراحتی و غم‌شان کم کند.

جمعه غم‌انگیز

جمعه بود. جمعه‌ای که فرق داشت. دقایقی به 8 صبح روز جمعه پنجم آذر سال 95 مانده بود. کسی نمی‌دانست که این جمعه قرار است از تمام جمعه‌های دیگر دلگیرتر و غم‌انگیزتر شود. مسافران قطار تبریز-مشهد در واگن‌هایشان بودند. همگی روی تخت‌ها در کوپه‌ها خوابیده بودند. صدای تق‌تق حرکت قطار روی ریل برای گوش‌هایشان عادت شده بود. اما آن صدای وحشتناک و تکان‌های شدید و بعد هم انفجار، همه آنها را غافلگیر کرد. خواب 48 نفر از این مسافران ابدی شد.

مقصر ماجرا

آتش در واگن‌ها می‌تازید و قربانیان بیشتری طلب می‌کرد. دقایقی بعد خبر به تیتر اول رسانه‌های آنلاین تبدیل شد. خانواده‌ها یک‌به‌یک در جریان این حادثه قرار گرفتند. رفتند تا یا جسد عزیزشان را تحویل بگیرند یا در بیمارستان به دنبالش بگردند. 10روز بعد از این حادثه بود که متصدی مرکز کنترل تهران- مشهد در ایستگاه شاهرود، مقصر اصلی حادثه هفت‌خوان معرفی شد. مقصری که خانواده‌ها را راضی نکرد. تا همین سال گذشته همه آنها تنها یک خواسته داشتند، آن هم مجازات مقصران اصلی این ماجرا، ولی حالا دیگر همین خواسته را هم ندارند. دلتنگی هر روز بیشتر آزارشان می‌دهد.

مویه‌های یک مادر تنها

«فقط همین یک فرزند را داشتم. عرفان تنها بچه من بود. اما خدا هم او را از من گرفت و هم شوهرم را؛ حالا تنهام و مجبورم که قوی باشم.» اینها را فریبا مادر عرفان سعادتی، قربانی هجده ساله این حادثه به «شهروند» می‌گوید. مادری که درست یک ماه بعد از مرگ پسرش دوباره عزادار شد.
او این بار برای شوهرش اشک ریخت. حالا چهار سال است که به تنهایی روزگار می‌گذراند: «دیگر هیچ خواسته‌ای ندارم. تنها دلخوشی‌ام این است که سر مزار پسرم بروم. مزاری که هنوز هم مثل روز اولش است. روزی که تمام مسئولان آمدند و کلی وعده دادند. برای درست‌کردن آنجا به ما قول‌هایی دادند. اما از همه وعده‌هایشان تنها یک کتیبه مسی ماند که رویش نوشته بود زائران پرسوخته. ولی این کتیبه را هم دو سال پیش سرقت کردند. دیگر کسی نیامد، حتی یک تابلو در آنجا نصب کند. قرار بود آنجا سرپوشیده شود، از آن وضعیت خاکی دربیاید، اما انجام نشد.»

وادی رحمت را سروسامان دهید

در وادی رحمت تبریز قطعه شماره 44 به قربانیان این حادثه اختصاص داده شد. اما مادر عرفان از وضعیت نابسامان آنجا گله‌دارد: «روز اول آنجا خاکی و نامرتب بود. به ما گفتند اینجا را تبدیل به مکانی تر و تمیز در شأن این قربانی‌ها می‌کنند، ولی به هیچ‌کدام از وعده‌ها عمل نکردند. قرار بود آنجا را سرپوشیده کنند که نشد. حتی گفتند دو قبر برای پدر و مادر قربانی‌ها اختصاص‌می‌دهند، ولی وقتی سراغش را گرفتیم، گفتند پولی است. شوهر من یک ماه بعد از عرفان سکته کرد، در کنار او خوابیده است، ولی قبرش را خریدیم. حتی برق‌کشی و کارهای دیگر را خودمان انجام دادیم. این چیزها مهم نیست. حتی پول دیه را هم دادند، اصلا از آن استفاده نکردم. البته که به وراث رسید. من و پدرش با هم قرار گذاشته بودیم که پول دیه را به خیریه بدهیم. اما پدرش فوت کرد. من هم آنقدر حال روحی بدی داشتم که اصلا نتوانستم پیگیری کنم.»

به سوگ عرفان

فریبا هنوز هم عزادار تنها فرزندش است. عزدار شوهرش است. دیگر حتی نمی‌تواند به قطار نگاه کند. حتی در فیلم و تلویزیون هم وقتی قطار می‌بیند، حالش بد می‌شود: «امروز که سالگرد این اتفاق است، از صبح اصلا در حال خودم نیستم، حتی دلم نمی‌خواهد با کسی حرف بزنم. هر سال همین‌طوری می‌شوم. چون شغلم جوری است که باید قوی باشم، مجبورم خودم را حفظ کنم. من پرستار هستم و به خاطر بیماران مجبورم روحیه خوبی داشته باشم. همین خیلی برایم سخت است. یاد عرفان و شوهرم آزارم می‌دهد. شوهرم آنقدر به عرفان وابسته بود که تاب نیاورد. بعضی وقت‌ها می‌گویم خوش به حالش. کاش من هم رفته بودم. عرفان آن روز با دو نفر از دوستانش برای صفر به مشهد و حرم امام رضا(ع) می‌رفت. سال دوم رشته مهندسی برق و نخبه و جزو نفرات اول کنکور بود. شوهرم هم مهندس شرکت نفت بود. خیلی وقت‌ها خواب‌شان را می‌بینم و به همین دلخوشم. تا سال گذشته دلم می‌خواست مقصران اصلی مشخص و مجازات شوند. ولی دیگر پیگیری نمی‌کنم. یک متصدی را مقصر اعلام کردند. اما حالا می‌بینم حتی مجازات مقصر هم دل پردرد مرا آرام نمی‌کند.»

داغ پسری که قرار بود داماد شود

یعقوب 23 سال داشت. او هم با دوستانش برای عزاداری و زیارت می‌رفت. می‌خواستند برایش به خواستگاری بروند، حتی صحبت‌ها هم مطرح شده بود. اما این اتفاق چهار سال است که خانواده‌اش را عزادار کرده است.
عمه عرفان که از خواهر به او نزدیک‌تر بود، در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» می‌گوید: «از چهار سال پیش همین موقع تا الان خانواده ما نابود شده است. مادر عرفان سال‌ها پیش فوت کرده بود. حالا پدرش مانده با دو دختر. یعقوب تنها پسر او بود. علاقه عجیبی به یعقوب داشت. از وقتی یعقوب رفته، کمتر صدای برادرم را می‌شنوم. کنج اتاقش کز می‌کند و ساعت‌ها به عکس پسرش خیره می‌شود. درست مثل روزهای اولش است. از داغ دلش چیزی کم نشده. او جانباز است و سال‌هاست که بیکار است. هیچ‌کس یادی از ما نمی‌کند. خانواده‌ای نابود شده و نیازهای زیادی دارد، ولی هیچ‌کس سراغی از ما نمی‌گیرد. اگر برادرم شغلی داشت، شاید سرش گرم می‌شد، شاید روحیه‌اش بهتر می‌شد. ولی حالا داروهای زیادی مصرف می‌کند، حرف نمی‌زند و از اتاقش به سختی بیرون می‌آید. نمی‌دانیم باید برایش چه کار کنیم.»

تولدی غم‌انگیز

دیگر از جشن و خوشحالی در خانواده قنبرپور خبری نیست: «چند روز پیش تولد پریسا خواهر یعقوب بود. از صبح تا شب فقط اشک ریختند. هیچ‌کس هنوز هم دل و دماغ جشن‌‌گرفتن را ندارد. خیلی وقت است که پرونده را هم پیگیری نمی‌کنیم. زندگی برای ما دیگر خیلی وقت است که سخت شده. هیچ چیزی نمی‌تواند باعث آرامش ما شود.»

تاوان سنگینی دادیم

حسین فاریابی هم یکی دیگر از قربانیان این حادثه بود. پسر بیست ساله‌ای که در قطار سوخت و خانواده‌اش را برای همیشه تنها گذاشت. پدر و مادر هنوز هم در حسرت پسرشان مانده‌اند. پدر حسین می‌گوید: «پول و دیه نمی‌تواند داغ ما را کم کند. هیچ چیز ما را آرام نمی‌کند. خانواده‌ها همه‌شان هنوز هم غمگین هستند. هنوز هم مثل روز اول عذاب می‌کشند. هیچ‌کس یادی از ما نمی‌کند. این خانواده‌ها در غم عزیزشان هنوز هم به سوگ نشسته‌اند و رنج می‌کشند. اما کسی نمی‌گوید چرا این فاجعه برای ما رخ داد. چرا باید تاوان به این سنگینی را می‌دادیم. چرا باید سال‌ها به عکس جوان‌هایمان نگاه کنیم و اشک بریزیم.»

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.