من امیدوار می‌مانم

یکی از جذاب‌ترین داستان‌های ایرانی که تقریبا همه ما آن را می‌دانیم و بشدت دلبسته آنیم، داستان نبرد رستم و سهراب است که در شاهنامه به زیبایی و شگفتی نقل شده است؛ داستانی جذاب که بی‌اغراق، زیباترین و در عین حال غم‌انگیزترین داستان شاهنامه هم هست. می‌گویند در عصر صفوی، بسیار بوده‌اند کسانی که به نقالان پول می‌دادند تا جناب نقال داستان را نه با مرگ سهراب که با زنده ماندن او به سرانجام برساند و نقل کرده‌اند که بسیار رخ می‌داد که مردم بر سر نقال می‌ریختند و او را کتک می‌زدند که چرا به رستم خبر نمی‌دهد که سهراب پسر اوست و چرا سهراب را از ندانم‌کاری پدر نمی‌رهاند؟

این خواسته عمومی آن‌قدر شایع بوده که حتی در بعضی طومارهای نقالی، دو روایت برای سرانجام جنگ رستم و سهراب هست و بسته به شرایط نقل و نقالی و واکنش شنوندگان، راوی یکی از دو روایت را نقل می‌کرد و اگر به جان خود بیمناک بود، سهراب را نجات می‌داد. اما هر چه می‌کرد، واقعیت شاهنامه همان است که سهراب مرده بود.

در خبرها آمده که ریاست محترم قوه قضائیه، نمایندگانی را برای دلجویی از خانواده مرحوم سحر خدایاری به خانه او فرستاده است؛ خبری بسیار خوب که در میان این همه خبرهای آشفته و نگران‌کننده، می‌تواند نشانه‌ای از امیدواری با خود داشته باشد؛ این‌که راه مودت و دلجویی بسته نیست و اهمیت دادن به واکنش‌ها و افکار عمومی، جایگاه خود را از دست نداده است. البته می‌توان بر این طبل کوبید و گفت که نوشداروی بعد از مرگ سهراب به چه کار می‌آید و علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد؛ که قطعا سخن درستی است و حتما می‌بایست چنین باشد و اصلا شرط عقل همین است، . اگر شرط عقل آن است که پیران دنیادیده می‌بایست در برخورد با جوانان پرشور، راه مدارا و آشتی و محبت در پیش گیرند، شرط عقل آنانی که از رفتارهای نسنجیده به غلیان می‌آیند، چیست؟

فرستادن نمایندگان رئیس قوه قضائیه به خانه مرحوم «سحر خدایاری» نشان می‌دهد که این قوه متوجه شده که ماجرا چه تاثیری بر جامعه داشته و سعی دارد آب رفته را به جوی بازگرداند؛ گیرم دیر، ولی کدام مهم است؛ این‌که از این رفتار استقبال کنیم یا نه؟ آیا باید این کنش رئیس قوه قضائیه را حمل بر این کنیم که این قوه متوجه اهمیت و اثرگذاری افکار عمومی شده یا بگوییم این یک رفتار مقطعی است، چرا که تجارب گذشته نشان داده در بر همان پاشنه که بود، خواهد چرخید.

شرط عقل کدام است؟ این‌که به استقبال این اتفاق برویم و خواستار تداوم دلجویی شویم یا آن‌که بگوییم «میان من و تو همان خشم و قهر»؟
اما چه زمان می‌توان از جامعه انتظار داشت که این دلجویی را بپذیرد؟ وقتی که بعد از وقوع باشد یا آن‌که ببیند همت می‌کنند و از این پس، علاج واقعه قبل از وقوع می‌کنند. امروز سهراب مرده و سحر رفته است و دیگر بازنمی‌گردد. می‌توان سحرهای دیگر را نادیده گرفت و بر همان مسیر پیشین رفت و آن‌چه جوانان می‌خواهند نادیده گرفت و آتش خشم را تیزتر کرد یا این‌که این دلجویی را به آنهایی که منتظر اتفاقی شیرین هستند، تسری داد و محبت کرد و مودت دید.

برای من این دلجویی که رئیس قوه قضائیه به آن مبادرت کرده، پنجره امیدی است گشوده؛ پنجره‌ای که رو به افکار عمومی باز شده و قطعا در دو سوی داستان کسانی هستند که خواستار بستن این پنجره‌اند. گروهی که هر همراهی با خواسته عمومی را نشانه سستی و کژی در پایه‌های اصول خود می‌بینند و تلاش می‌کنند که این پنجره را ببندند و کسانی که نانشان از همین ناامیدی‌ها بیرون می‌آید و دل به تنور داغ تعارض و خشم و قهر بسته‌اند. دو رویداد اما برای من نشانه آن است که باید امیدوار ماند؛ یکی دستور ریاست قوه قضائیه برای بازنگری در احکام سنگینی که برای فعالان کارگری و رسانه‌ای صادر شده و دیگری هم همین دلجویی اخیر. می‌توان اینها را بی‌اهمیت دانست و همچنان دعوت به قهر کرد یا می‌توان از این دو رخداد استقبال کرد و خواستار تسری آن شد. من اما امیدوار می‌مانم.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.