ماجرا از این قرار است که تسا دختری مبتلا به سرطان است و میداند به زودی با زندگیاش وداع خواهد کرد، پس تصمیم میگیرد فهرستی از آرزوهایش را تهیه کند و سعی کند قبل از مرگ به آنها برسد. ال پارکر بر اساس همین رمان، فیلم پرفروش «اکنون خوب است» را ساخته است.
جنی دانهام، نویسنده و بازیگر سابق انگلیسی که ابتدا بازیگری را پیشه کرد، پس از موفقیت اولین کتابش بهعنوان نویسندهای حرفهای شناخته شد. دانهام پس از «خوشیهای پیش از مرگ»، سه رمان دیگر به نامهای «تو در برابر من»، «نامشخص» و «چیز خشمگین» نوشت که همگی موفقیت فراوانی به همراه داشتند. «خوشیهای پیش از مرگ» در سال ۲۰۰۷ منتشر شد و همان سال به فهرست برترینهای مجله گاردین راه یافت. این کتاب همچنین جایزه لنکشایر، مدال کارنجی، جایزه بوکتراست و برنفورد بوایس را در کارنامه دارد. ماجرای داستان از این قرار است که تسا دختری مبتلا به سرطان است و میداند به زودی با زندگیاش وداع خواهد کرد، پس تصمیم میگیرد فهرستی از آرزوهایش را تهیه کند و سعی کند قبل از مرگ به آنها برسد. ال پارکر بر اساس همین رمان، فیلم پرفروش «اکنون خوب است» را ساخته و نیویورکتایمز درباره این رمان نوشته است: «اهمیتی ندارد شما چندساله هستید، در هر صورت صفحات آخر این کتاب را با هیجان خواهید خواند و این نشانهای از اصالت و الهام ناب آن است.» آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگویی است برگرفته از نشریه نیویورکتایمز با جنی دانهام درباره «خوشیهای پیش از مرگ» و سبک داستاننویسی او. این کتاب با ترجمه محمود قلیپور از سوی نشر «خزه» چاپ شده است.
در «خوشیهای پیش از مرگ» از بیوگرافی و سوابق شما به طرز عجیبی کم گفته شده، فقط اینکه در لندن زندگی میکنید و در رشته تئاتر آموزش دیدهاید. چطور تصمیم گرفتید رمان بزرگسال بنویسید، آن هم درباره این موضوع سرسامآور؟
هفتسال بهعنوان بازیگر با تئاتری محلی در لندن کار کردم. از تکنیکهای بداههپردازی برای انتقال داستان از جوانانی که معمولا به این چیزها دسترسی ندارند، استفاده میکردیم. در زندانها، بیمارستانها، دارالتادیب نوجوانان و شهرکهای مسکونی کار میکردیم. سالهای زیادی را خودم در موقعیتهای خیالی قرار میدادم و بازی در نقشهای مختلفی انجام میدادم که هیچ چیز مشترکی با آنها نداشتم. وقتی فرزند دومم به دنیا آمد، بازیگری را رها کردم. مدیریت دو کودک خردسال خیلی دشوار بود. همیشه مینوشتم، اما بعد از آن با تعهدی واقعی شروع به انجام این کار کردم، کاری که تنها خروجی خلاقانه من بود. از تمام تکنیکهای بازیگریام استفاده کردم. دفترچههایی برای شخصیتها نگه میدارم، درباره آنها تحقیق میکنم انگار میخواهم نقش آنها را روی صحنه بازی کنم. آنچه دوست دارند بخورند را یادداشت میکنم، امیدها و ترسهاشان را. ممکن است همه در کتاب نباشد، اما به من کمک میکند بفهمم چه کسانی هستند. میخواستم برای نوجوانان و درباره آنها بنویسم چون به نظر من، آنها در اوج بزرگسالی هستند. وقتی شروع به نوشتن کردم، نمیدانستم تسا در حال مرگ است. پس از چند هفته مشخص شد تسا بیمار است. میدانستم اگر بهشدت مریض باشد، باعث افزایش دامنه روایت میشود، اما این را هم میدانستم خطرش، از دست دادن تنش در داستان است؛ چون خوانندگان از ابتدا میفهمیدند داستان چطور تمام میشود. بنابراین چالش این شد که وقتی همه میدانند قرار است چه اتفاقی بیفتد، چطور میتوانیم به کتاب جذابیت بدهیم. اینجا بود که فهرست «خوشیهای پیش از مرگ» وارد داستان شد.
در یک رمانِ اولشخص از این نوع، غالبا داستانی شخصی در پسزمینه وجود دارد، اما به گفته ناشر، جزئیات علایم و روشهای درمانی تسا از تحقیقات خود شما ناشی میشود. چطور وارد تجربه یک بیمار سرطانی شدید؟
موقع نوشتن، دفترچه یادداشتهای روزانه تسا را نگه میداشتم و صبح روز خود را با نوشتن ورودی روز قبل شروع میکردم. تسا مقاله میخواند و به اخبار گوش میداد. به پیادهروی میرفت. شروع کردم خودم را جای او گذاشتم و تقریبا خیلی چیزها را با چشمهای او دیدم، چون میدانستم بعدا باید دفتر خاطراتش را بنویسم. ساعتها و ساعتها خودم را صرف تصور احساسات او میکردم. کتابهای زیادی درباره سرطان خواندم و با پرستاران کار کردم تا مطمئن شوم در واقع داستان درست است، اما هرگز قرار نبود داستان پزشکی یا بیمارستانی باشد. تسا چهارسالِ تمام، بیمار است و تشخیص نهاییاش را گرفته. میداند میمیرد. او با شرایط خودش زندگی میکند. با استفاده از روایت اولشخص، میخواستم خواننده در بدن او ساکن شود، به این امید که هم پاسخ درونی و هم احساسی داشته باشد. وقتی بدن تسا صحبت میکند و خواننده با او پونکسیون نخاعی یا خونریزی دارد، به ناچار خواننده را به جسم خود نزدیک میکند. میخواستم بین نابودی بدن تسا و کلمات او در توصیف آنچه برایش اتفاق میافتد، به یک واسطه برسم.
بسیاری از رمانها به مرگ یک کودک یا خواهر و برادر میپردازند، اما تعداد کمی از آنها تلاش میکنند از دید شخصِ در حال مرگ، داستان را روایت کنند. هنگام کار در مورد چگونگی روایت داستان، آثار ادبی خاصی وجود داشته که برای شما الهامبخش یا مفید باشد؟
«بیماری به عنوان استعاره» نوشته سوزان سانتگ برایم بسیار الهامبخش بود، همینطور رمان «مست از بیماری خود» اثر آناتول برویارد و کتاب «اثر عشق» از جیلیان رز. شعرهای زیادی درباره سوگ و فقدان خواندم و الهام خاصی از مجموعه اشعار ریموند کارور به نام «همه ما» گرفتم.
تصور میکنم وقتی برای اولینبار این کتاب را به ناشر دادید با انتقادات و مقاومت زیادی روبهرو شدید. درست است؟ واکنش خوانندگان جوان به این اثر چطور بود؟
در واقع نه، با هیچ مخالفت و مقاومتی مواجه نشدم. دیوید فیکلینگ یک هفته پس از تمامشدن کتابم، پیشنهادی داد و این کتاب در کمتر از 24ساعت پس از زمان پیشنهاد، به هلند فروخته شد. بعد از آن طی دوهفته به 10 زبان دیگر ترجمه شد. این کتاب از 5 ژوئیه در انگلستان در دسترس است و تا به حال تجزیه و تحلیل و واکنشهای خوانندگان جوان بسیار مثبت بوده. چندین پیام و ایمیل داشتم و شنیدن آنچه مردم درباره داستان فکر میکنند، بسیار عالی است. یکی از خوانندگان میگفت حالا که کتاب را خوانده، دیگر کمتر از مرگ میترسد. از بازخورد او به کل مبهوت شده بودم.
میتوانید به ما بگویید در نوجوانی به چه کتابها و نویسندگانی علاقه داشتید؟
وقتی نوجوان بودم به شعر، قصههای عامیانه و افسانهها علاقه زیادی داشتم. آثار برادران گریم و آندرسن و داستانهایی از «هزارویک شب» و یونان باستان را با ولع میخواندم. رمان «من دیوید هستم» اثر آن هولم و «ز برای زکریا» اثر رابرت سی. اوبراین را دوست داشتم، اولین درکم این بود که میتوانم کلماتم را روی صفحهای منتقل کنم.
در حال حاضر، روی اثر جدیدی کار میکنید؟
کتاب بعدیام را شروع کردهام. یک مکان و یک صدا و یک رویداد دارم. به نظر میرسد دوباره برای بزرگسالان است، هرچند کاملا مطمئن نیستم مرا به کجا میبرد. دوست ندارم از قبل همه چیز را بدانم. هرگز ساختاری از پیش تعیینشده ندارم و برایش برنامهریزی نمیکنم. غافلگیری را دوست دارم. منظم هستم، هر روز پشت میزم مینشینم و فقط مینویسم. قسمت اعظم آن در سطل آشغال است، اما میفهمم که بارها و بارها به چیزهایی که فکرم را مشغول کرده، برمیگردم و درنهایت به این میرسم که کتاب درباره چیست.