«قاسم» در نیمروز ماندنی شد

گفت‌وگوی «شهروند» با همسر آقای رضایی که اشتباهی به افغانستان دیپورت شده بود

بیست‌وهشت ماه پیش بود که پرونده دیپورت اشتباهی جانباز اعصاب و روان خبرساز شد. پرونده مرگ قاسم رضایی بیشتر شبیه به داستانی سینمایی و تخیلی بود تا حقیقتی دردناک؛ ماجرای تلخ این جانباز گمشده‌ که دور از خانواده بر اثر سرما و گرسنگی جان باخت، یکی از جنجالی‌ترین پرونده‌های ‌سال 97 بود. حالا  بیش از دو سال است که از افشای جزئیات دیپورت اشتباهی قاسم  به افغانستان و مرگ او در غربت در روزنامه شهروند می‌گذرد. ماجرایی که همان روزهای نخست مسئولان و مردم واکنش نشان دادند. خیلی‌ها به نشان همدردی به خانه قاسم رفتند و وعده دادند و قرار شد پیکر این جانباز 30‌درصد به کشور بازگردد، اما همه در حد یک وعده باقی ماند. جسد قاسم در همان افغانستان باقی مانده است، حتی خانواده‌اش نتوانستند به مزار همسر و پدرشان بروند، چراکه به درستی هیچ‌کس نمی‌داند کدام گور متعلق به قاسم رضایی است. او میان 50 مرد بی‌نشان دیگر دفن شده است.

ماجرای دیپورت اشتباهی

فاطمه با گذشت بیش از دو سال  از ماجرای گم‌شدن همسرش از روزهای ملال‌انگیز تنهایی و دوری از قاسم می‌گوید: «از تابستان ‌سال 96 که قاسم در تهران  ناپدید شد، زندگی‌مان زیرورو شد. قاسم به خاطر بیماری اعصاب و روان نتوانست راه خانه‌ را پیدا کند و در پارک افسریه ناپدید شد. به خاطر ظاهرش او را با یک مرد افغانستانی اشتباه گرفتند، از تهران به افغانستان منتقل شد و میان چندین مرد افغان در روستایی دورافتاده در افغانستان رها شد.»

گور بی‌نشان قاسم

شوهرم در آن روستای غریب به دليل گرسنگی و سرمای زیاد فوت شد. همه جا را زیر پا گذاشتیم و در آخر متوجه شدیم به افغانستان منتقل شده است. پسرم برای پیداکردن پدرش راهی افغانستان شد. پسرم قاسم را در ایالت نیمروز در نزدیکی مرز زابل که مکانی با آب‌وهوای بسیار نامناسب است، پیدا کرد. اما تنها یک جمله همه تلاش‌های ما را سیاه کرد. گفتند قاسم بر اثر سرما جان باخته است. یک‌سال تمام به دنبالش بودیم، برای رسیدن جنازه قاسم هم هر کاری توانستیم کردیم، اما فایده‌ای نداشت. به او گفته بودند پدرت بر اثر سرما و گرسنگی در همان روستا جان باخته است.

گویا قاسم در فصل زمستان زمانی که هوا خیلی سرد بوده، در همان روستایی که او را فرستاده بودند، یعنی روستای زرنج، جان باخته بود، آن هم غریبانه و بدون اینکه کسی از خانواده و آشناهایش در کنارش باشند. شوهرم را فقط از روی ظاهرش به افغانستان فرستاده و آنجا رهایش کرده بودند. قرار شد از پسرم تست دی‌ان‌ای بگیرند تا جسد قاسم را شناسایی کنند. در آنجا به او 50 قبر نشان می‌دهند و می‌گویند جنازه پدرش در یکی از این قبرهاست. حتی مردم منطقه هم شهادت می‌دهند، مردی که از ایران آمده، مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد و بر اثر گرسنگی و تشنگی فوت شده است. آنها گفتند که ما این مرد را در همین جا دفن کرده‌ایم، اما نمی‌دانیم کدام یک از قبرها متعلق به او است.

واکنش مسئولان

همان روزها با انتشار این خبر مسئولان زیادی واکنش نشان دادند. رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه 2 مشهد درباره این ماجرای تلخ گفته بود: «قاسم رضایی در پنج مرحله به کمیسیون پزشکی فرستاده شد. درنهایت هم کمیسیون 30‌درصد جانباری را تأیید کرد، 25‌درصد جانبازی اعصاب و روان و 5‌درصد مجروحیت گوش. پس از گم‌شدن این جانباز در پارک افسریه تهران، او دو ماه بعد در قم درحالی‌که هیچ سند و مدرک یا حتی تلفنی در اختیار نداشته، دستگیر می‌شود. پس از آنکه بنیاد شهید از این ماجرا مطلع شد، به خانه قاسم رفتیم و برای هر گونه کمکی اعلام آمادگی کردیم، تا اینکه نامه‌ای از دادسرا آمد که در آن مشخص شد او دستگیر و به مرز فرستاده و بعد هم از مرز رد شده است. به دنبال این اتفاق پسر این جانباز برای یافتن پدر عازم افغانستان شد.»

 وعده‌های بازگشت

همان روز‌ها قرار شد وزارت خارجه و امور اتباع پیگیر این ماجرا باشند تا نبش قبر، شناسایی جسد و همچنین انجام آزمایش دی‌ان‌ای صورت گیرد و در صورت کوتاهی توسط برخی افراد، به خانواده ایشان غرامت پرداخت شود. این درحالی بود که خانواده قاسم از نیروی انتظامی شکایت کرده و دو مأموری که قاسم را دستگیر کرده بودند، در دادسرای نظامی مورد محاکمه و بازجویی قرار گرفتند که  برای آنها قرار منع تعقیب صادر شد.

وعده‌ها تا جایی پیش رفت که مقرر شد اگر خبری از پیکر جانباز رضایی شود، جسد او در قطعه شهدای مفقودالجسد در بهشت رضا(ع)دفن و  شهید محسوب شود.

 

شهید هم محسوب نشد

حالا که از آن تابستان 96 بیش از سه سال می‌گذرد، فاطمه همسر قاسم از وعده‌هایی می‌گوید که در حد حرف باقی مانده است. او به «شهروند» گفت: «گور همسرم  میان 50 قبر دیگر است که امکان شناسایی وجود ندارد. نتوانستند نبش قبر کنند و امکان بازگرداندن جسد وجود ندارد. همسرم در ولایت نیمروز دفن شده است. می‌گفتند کشور در جنگ است و والی ولایت تغییر کرده است. همین‌ها باعث شد که نتوانند جسد همسرم را به کشور منتقل کنند. اما گفته بودند اگر نتوانیم جسد را بازگردانیم او را شهید محسوب می‌کنیم که این هم در حد حرف باقی ماند. وقتی پیگیری کردم، گفتند مگر دشمن او را کشته است که شهید محسوب شود.»

افزایش حقوق نداریم

حتی حقوق شوهرم که باید براساس قانون افزایش یابد، به دلایلی واهی آن را زیاد نمی‌کنند. همسرم ازکارافتاده شهرداری بود. پیش از این از آنجا 1500 حقوق می‌گرفت که درحال‌حاضر دومیلیون تومان شده است. از بنیاد شهید هم به دلیل جانبازی باید چهار‌میلیون و 200‌هزار تومان بگیریم، اما به دلیل اینکه از شهرداری دومیلیون می‌گیریم، تنها یک‌میلیون و 500 هزار تومان از حقوق همسرم پرداخت می‌شود.

شش دختر و پسر دارد. دو دختر و یک پسرش ازدواج کرده‌اند، دو دختر و یک پسر دیگرش مانده‌اند. او حالا تمام حقوقش صرف هزینه‌های زندگی و اقساط ماهیانه می‌شود. فاطمه در ادامه می‌گوید: «همه حقوق همان اول ماه خرج می‌شود، تنها 200‌هزار تومان برایم باقی می‌ماند تا پایان ماه.»

دیه پس از 3‌ سال پرداخت شد

دو هفته پیش اما دیه 330 میلیونی قاسم پرداخت شد؛ دیه‌ای که بین همسر و بچه‌ها تقسیم شد. بچه‌های بزرگ‌تر دیه‌شان را گرفتند و دیه بچه‌های کوچک‌تر به حساب دولت رفت. اما سهم فاطمه از این دیه 41‌ میلیون تومان بود. این همسر چهل‌وچهار ساله نمی‌داند با این سهم ناچیز چه کار باید بکند. زنی که از سیزده سالگی همسر قاسم شد. می‌گوید قاسم برادر شوهر خواهرش بود. دو برادر با دو خواهر ازدواج کردند.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.