به رسم جوانمردی

گفت‌وگو با داوطلب اراکی که هم دستی بر آتش آموزگاری دارد، هم به فعالیت‌های داوطلبانه‌اش شهره است

سی سال تمام آموزگار بود، نه در مدرسه‌های شهر، در روستاهای دورافتاده استان مرکزی، با جاده‌های صعب‌العبور و مردمانی محروم. درست است سال‌های نخست خدمت در این مناطق خواست و انتخاب خودش نبود، اما بعدها ماندن در این مناطق را به رفتن به شهر ترجیح می‌دهد. عباس جعفری، اهل اراک، دبیر بازنشسته آموزش‌وپرورش و از داوطلبان برتر جمعیت هلال‌احمر است. او از پهلوانان ورزش باستانی هم هست و با توسل به راه و رسم این ورزش کهن به دستگیری از نیازمندان در مواقع نیاز می‌پردازد. برای شنیدن قصه فعالیت‌های داوطلبانه او پای روایت‌های شیرینش نشستیم.

تاریخچه فعالیت‌های داوطلبانه‌اش را که ورق می‌زنیم به سال‌های پیش از انقلاب می‌رسیم، به دورانی که لباس پیش‌آهنگی می‌پوشید و به عنوان داوطلب در بخش‌های مختلف فعالیت می‌کرد: «این فعالیت‌های داوطلبانه همراه بود با فعالیت‌های ورزشی من در رشته باستانی. تقریبا از سال 47 به صورت حرفه‌ای در این رشته ورزشی فعال بودم و عناوین قهرمانی زیادی را کسب کرده بودم.»

سال 58 بود که در آموزش‌وپرورش استان مرکزی استخدام شد، مدرسه حسین‌آباد شکرایی یکی از روستاهای توابع خنداب اولین مدرسه‌ای که پهلوان عباس راهی آن شد: «یکی از روستاهای محروم منطقه بود، نه از آب و برق در آن خبری بود، نه از امکانات رفاهی. مسیر صعب‌العبور روستا مجبورم کرد هفته‌ای یک بار برای سر زدن به خانواده راهی اراک شوم. برای رسیدن به روستا از خودروهای عبوری باری استفاده می‌کردم، از وانت و نیسان گرفته تا خودروهای سنگین.»

امکانات بهداشتی و درمانی روستا خیلی محدود بود، تنها حمام عمومی روستا به صورت سنتی و خزینه‌ای بود. اولین کار داوطلبانه پهلوان عباس از ساماندهی همین حمام آغاز شد: «اهالی روستا اغلب کارگر بودند. وقتی مردان روستا به همراه فرزندان‌شان به حمام می‌رفتند، با همان گرد و خاکی که به تن داشتند، داخل خزینه می‌رفتند و آب را آلوده می‌کردند. رفتم و چهار لگن بزرگ خریدم و به اهالی آموزش دادم قبل از رفتن داخل خزینه ابتدا خود را شست‌وشو داده و برای شست‌وشوی نهایی داخل خزینه شوند. حرف معلم خریدار زیادی داشت و این شروع کارهای آموزشی من در کنار درس دادن به بچه‌ها در روستا بود.» بعد از آن اهالی در دیگر کارها با من همراه شدند؛ از نظافت روستا گرفته تا حل مشکلات اهالی با هم.

 

بانی ساخت مدرسه روستا

«استوه» دومین روستایی بود که پهلوان عباس برای درس‌دادن به بچه‌ها راهی آن شد: «یازده سال در استوه بودم. دانش‌آموزان مستعد و درس‌خوانی داشت، اما وضع اقتصادی خانواده‌ها به شدت ضعیف بود، به طوری که خیلی از بچه‌ها از ادامه تحصیل در شهر به خاطر مشکلات اقتصادی خانواده‌ها بازمانده و مجبور به ترک تحصیل می‌شدند: «مهدی یکی از دانش‌آموزانم در آن روستا شاگرد باهوشی بود. پدرش چراغ‌ساز بود. خانواده امکان تأمین هزینه‌های ادامه تحصیل او را در شهر نداشتند، با همکاری دوستانی که در اراک داشتم، او را راهی این شهر کردم. همخانه دو تن از دوستانم در اراک شد و مقاطع تحصیلی را ادامه داد. حالا مهدی یکی از پزشکان مطرح شده و به طبابت در استوه مشغول است.»

مأموریت پهلوان عباس در استوه که تمام می‌شود، راهی روستای اناج می‌شود: «درست است اناج یکی از روستاهای سرسبز و زیبای منطقه بود، اما محرومیت از سر و روی روستا می‌بارید. تنها مدرسه روستا که قرار بود من مدیرش باشم، فرسوده و هر لحظه امکان داشت، فرو بریزد. جان بچه‌های مدرسه از هر چیزی مهم‌تر بود. از اهالی روستا و خیران محلی دعوت کردم تا دست‌به‌دست هم دهیم و مدرسه‌ای جدید بسازیم. اهالی همراهی کردند و اداره نوسازی مدارس هم وقتی همراهی و همکاری اهالی را دید، به یاری ما آمد و مدرسه جدید روستا را به نام مدرسه 15 خرداد با کمک هم ساختیم. شوق و ذوق دانش‌آموزان روستا و اهالی وصف‌نشدنی بود.»

 

حلقه با معرفت‌های شهر

پهلوان عباس تمام عمر آموزگاری‌اش را در روستاهای محروم سپری و حتی در همین روستاها ازدواج می‌کند تا به قول خودش تا پایان دوره خدمت هوای زندگی در شهر به سرش نزند.

بعد از بازنشستگی دست زن و بچه را می‌گیرد و راهی زادگاهش می‌شود: «روستاها دیگر مانند گذشته نبودند و مردم زندگی راحت‌تری داشتند. احساس کردم باید به شهر بروم و کارهای بزرگ‌تری را شروع کنم. به محض ورود به اراک سراغ دوستان زورخانه‌ای‌ام رفتم، پهلوان‌هایی که حالا دیگر موهایشان سفید شده بود، اما مرام و معرفت پهلوانی را فراموش نکرده بودند.»

سال 87 بود که حلقه با معرفت‌های شهر را تشکیل می‌دهد: «پهلوانان شهر دور هم جمع شدند، هر کس به اندازه توانش مشارکت کرد. نیازمندان هر محله را شناسایی کردیم و با تهیه سبدهای کالا به یاری‌شان رفتیم، البته سهم همسرم در شناسایی این افراد و معرفی به ما کم نبود. او به همراه جمعی از بانوان اراکی خانواده‌های نیازمند را شناسایی می‌کند و ما در زورخانه با گلریزان‌هایی که انجام می‌دهیم، به گره‌گشایی از این مشکلات می‌پردازیم، بی‌آنکه آبروی نیازمندانی به خطر بیفتد؛ این اصل کار پهلوانی است.»

در تعامل و همکاری با یکی از کمپ‌های ترک اعتیاد شهر اراک بستر لازم برای پذیرش و ترک اعتیاد این افراد را فراهم کرده‌ایم. خوشبختانه در طول این چند سال شاهد بازگشت تعداد زیادی از جوانان شهر به زندگی بوده‌ایم. هر وقت نگاه‌شان می‌کنم، انگار فرزندان خودم را نجات داده‌ام. با کمک رفقا هزینه‌های درمان آنها را تأمین می‌کنیم و با رایزنی با آنها که دست‌شان به دهان‌شان می‌‌رسد، زمینه اشتغال آنها را فراهم می‌کنیم، چون رمز سلامت بهبودیافتگان اعتیاد اشتغال و امید به زندگی است.

یکی دیگر از بخش‌هایی که پهلوان عباس خیلی جدی به آن ورود کرده و یکی از دغدغه‌های بزرگ زندگی‌اش است، نجات جوانان شهرش از دام اعتیاد است. جوان‌هایی که حالا به علت بیکاری، مشکلات اقتصادی و … درگیر این بلای خانماسوز شده و نیازمند دستگیری افرادی چون پهلوان عباس و رفقای بامرامش هستند: «یکی از مهم‌ترین موانع و مشکلات جوانان در ترک اعتیاد، تأمین هزینه‌های درمان است. معتقدم اگر همه ریش‌سفیدان و معتمدان شهرها در این بخش به صورت جدی وارد شوند، ما معضلی به نام اعتیاد نخواهیم داشت، به همین علت بخش اعظم فعالیت‌هایم را در این بخش متمرکز کرده‌ام.»

پهلوان عباس این روزها امید رهایی خیلی از جوانان اسیر اعتیاد در اراک است. آغوش گرم او برای همه کسانی که قصد قطعی برای ترک اعتیاد دارند، باز است: «در تعامل و همکاری با یکی از کمپ‌های ترک اعتیاد شهر اراک بستر لازم برای پذیرش و ترک اعتیاد این افراد را فراهم کرده‌ایم. خوشبختانه در طول این چند سال شاهد بازگشت تعداد زیادی از جوانان شهر به زندگی بوده‌ایم. هر وقت نگاه‌شان می‌کنم، انگار فرزندان خودم را نجات داده‌ام. با کمک رفقا هزینه‌های درمان آنها را تأمین می‌کنیم و با رایزنی با آنها که دست‌شان به دهان‌شان می‌‌رسد، زمینه اشتغال آنها را فراهم می‌کنیم، چون رمز سلامت بهبودیافتگان اعتیاد اشتغال و امید به زندگی است.»

 

اهداکننده ثابت خون در اراک

پهلوان عباس در کنار تمام فعالیت‌های داوطلبانه‌ای که انجام می‌دهد، نامش به عنوان یکی از اهداکنندگان ثابت خون در اراک هم ثبت شده است: «حقیقتا من خیلی با این بخش آشنا نبودم تا اینکه در سفری خانوادگی به شیراز برای اولین‌بار اهدای خون را تجربه کردم. تقریبا سال 75 بود، درست مقابل حرم شاه چراغ یک کانکس انتقال خون ایستاده بود. نوشته‌های روی بنر را که خواندم دلم خواست خون اهدا کنم، حس خوبی داشت. تا سال 80 گه‌گاه این کار را انجام می‌دادم، اما از سال 80 تا به امروز هر سال 4 واحد خون اهدا می‌کنم. هر فصل یک واحد خون.»

او معتقد است اهدای مستمر خون نه‌تنها به او کمک کرده تا در نجات جان انسان‌ها سهمی داشته باشد، بلکه سلامتی او را هم تضمین کرده است.

 

یار شفیق پهلوان

پهلوان عباس در تمام طول این سال‌ها یار شفیق و همراهش برای تمام فعالیت‌های داوطلبانه را همسرش می‌داند. او حتی از ارثیه پدری‌اش برای کمک به بیماران مبتلا به کرونا گذشت و از پهلوان

عباس و دوستانش خواست برای کمک به این بیماران به میدان بیایند: «همسرم از ارثیه پدری‌اش گذشت و ما هم به یاری‌اش آمدیم و موفق شدیم پنج کپسول اکسیژن با تجهیزات لازم برای بیماران نیازمند تهیه کنیم. این همراهی و همدلی او در تمام طول این سال‌ها برای من بزرگ‌ترین نعمت بوده و همیشه خدا را شاکرم.»

 

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.