داغی که تازه ماند

گفت‌وگوی «شهروند» با خانوده چهار کودک زاهدانی که دو ‌سال پیش در همین روز در مدرسه سوختند

هنوز هم داغدارند. هنوز هم درد و رنج‌شان را فریاد می‌زنند. دلشان پر است، آن هم به اندازه دو‌سال دوری و دلتنگی. به این روز که نزدیک می‌شوند دنیا برایشان تمام می‌شود. زمان می‌ایستد و غم، دلتنگی و رنج در قلب‌شان جا خوش می‌کند. گذر زمان از داغ‌شان کم نکرده است. حتی بیشتر از قبل می‌شود غم را در صدای‌شان احساس کرد. پدران و مادرانی که همراه با دختران کوچک‌شان خاکستر شدند.

چهار مادر و پدری که دو‌سال است به قاب عکس دختر کوچک‌شان نگاه می‌کنند و حسرت می‌کشند. آنهایی که درست دو‌سال پیش در همین روز، صبح زود دختران‌شان را راهی مدرسه کردند. به آنها کمک کردند لباس رنگی مدرسه‌شان را بپوشند. بعد هم با لبخندی شاد آنها را بدرقه کردند. خداحافظی که ابدی شد. چون صبا، یکتا، مونا و مریم در کنار هم سوختند. فریادهایشان در میان آتش‌های مدرسه در زاهدان خاموش شد. زنگ تفریح بود که آتش به پا شد. بخاری نفتی کلاس اول این فاجعه را رقم زد.

به دنبال کشف حقیقت

حالا دیگر 27 آذر ماه برای چهار خانواده زاهدانی عذاب‌آورترین روز‌سال است. دو‌سال از صبح شومی که دست کوچک دختران‌شان را گرفتند و به دبستان «اسوه حسنه» بردند، می‌گذرد، اما هنوز هم نمی‌دانند کودکان‌شان چرا و به چه گناهی قربانی شدند. به دنبال کشف حقیقت همه تلاش خود را کردند ولی هنوز هم به جوابی نرسیده‌اند. فقط یک درخواست دارند، آن هم مشخص شدن واقعیت ماجرا و مجازات مقصران اصلی این حادثه تلخ؛
همه این خانواده‌های داغدار، مدیر و معلم بچه‌ها را مقصر اصلی می‌دانند. نه پول می‌خواهند و نه هیچ چیز دیگر. فقط مجازات مقصران اصلی و اینکه یک نفر باشد به آنها بگوید چرا چنین فاجعه‌ای رخ داد. آنها هنوز هم پیگیر پرونده‌شان هستند تا شاید بتوانند پاسخی درست بگیرند.

 

غم سنگین خواهر دوقلو

یکی از دوقلوهایش سوخت و یکی دیگر از دوقلوها زانوی غم بغل گرفته؛ غم از دست دادن کودکش و دیدن چهره پر از ناراحتی دختر دیگرش او را از پا درآورده است. دختر کوچکش هنوز هم عذاب می‌کشد. عذابی که توان مقابله با آن را ندارد. شاهد ضجه‌های خواهر دوقلویش در کلاس درس بود. حالا پدرومادر مانده‌اند با دنیایی از درد.
پدر یکتا میرشکاری در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» از روزهای سختی که در این دو‌سال داشتند، می‌گوید: «هنوز هم مثل روزهای اول عذاب می‌کشیم. مخصوصا در این شب‌ها. یگانه اصلا حالش خوب نیست. الان باید کلاس سوم باشد. ولی هنوز هم از مدرسه وحشت دارد. روزی که دوباره می‌خواستیم او را به مدرسه بفرستیم گریه کرد و گفت مرا هم می‌سوزانند. من به مدرسه نمی‌روم نمی‌خواهم آتش بگیرم. کابوس می‌بیند. با هر حرف کوچکی به اتاقش می‌رود. عکس خواهرش را برمی‌دارد و بلندبلند گریه می‌کند. در خانه راه می‌رود و با خودش حرف می‌زند. او را نزد روانشناس برده‌ایم. ولی باز هم حالش خوب نیست. این غم برایش زیادی سنگین بود.»

آخرین نظریه کارشناسان

به گفته میرشکاری چند وقتی می‌شود که هیأت هفت‌نفره کارشناسی، نظریه خود را اعلام کرده‌اند. نظریه‌ای که هیچ‌کدام از خانواده‌ها آن را قبول ندارند: «طبق آخرین نظریه، آموزش و پرورش زاهدان 70 درصد، مدیر مدرسه 10‌درصد و استانداری 20‌درصد مقصر اعلام شده‌اند. در این نظریه هیچ‌درصدی از تقصیر معلم مدرسه اعلام نشده است. در صورتی‌که به نظر من او مقصر اصلی بود. به نظر من این پرونده کاملا واضح و روشن بود. اصلا نیاز به بررسی‌های زیاد نداشت.

همان روزهای اول باید مقصر را اعلام می‌کردند. مدیر و معلم مقصران اصلی هستند. چرا مدرسه را بدون مجوز عوض کردند. چرا آن روز معلم چراغ را روشن گذاشت. چرا هیچ‌کدام در آن لحظه‌ها به کمک بچه‌های ما نرفتند. همان روزهای اول مدیر و معلم بازداشت شدند. بعد از 21 روز نیز با قرار وثیقه 50‌میلیون تومانی آزاد شدند. حالا هم که اصلا اسمی از معلم نیست و مدیر هم 10‌درصد مقصر اعلام شده است. این درحالی است که وقتی همسر من در اوج ناراحتی و غم و دردش به معلم بچه ناسزا گفت، او شکایت کرد. خیلی زود به پرونده رسیدگی کردند و همسر من محکوم به پرداخت خسارت شد، اما چنین فاجعه‌ای رخ داده و دو‌سال از آن می‌گذرد، اما کسی پاسخگوی ما نیست.»

دیه‌ای که پرداخت نشده است

میرشکاری در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: «همان روزهای اول از آموزش‌وپرورش به خانه ما آمدند. بابت خسارت و پول بیمه چکی به ما پرداخت کردند. گفتند این پول دیه نیست. فقط پول بیمه است. پول دیه حتما باید پرونده به سرانجام برسد تا پرداخت شود. اما حالا چند وقت است که اعلام کرده‌اند به ما پول دیه داده‌اند. در صورتی‌که اصلا دیه‌ای دریافت نکردیم. البته مسأله ما اصلا پول نیست. ما فقط به دنبال مقصر می‌گردیم، اما صدای فریاد ما به گوش هیچ‌کس نمی‌رسد.»

سوال‌های بی‌جواب مادر

مونا تنها فرزند خانواده بود. حالا از او فقط یک قاب عکس مانده و مادری که با حسرت به این قاب نگاه می‌کند. نگاه‌ها و صدایش پر از سوال است. چرا، چگونه، به چه گناهی و به خاطر چه کسی این داغ بر دلمان نشست. اینها سوال‌هایی است که ذهن این پدر و مادر داغدیده را مشغول کرده است.
پدر مونا در این‌باره به «شهروند» می‌گوید: «من فقط یک خواسته دارم. آن هم این است که واقعیت‌ها روشن شود. چرا بچه‌هایمان را آنطور دردناک از دست دادیم. چرا بچه من سوخت. چطور می‌شود مقصر را پیدا کرد. ما چهار خانواده حالمان خوب نیست. در طول روز شاید فقط یک ساعت به خاطر مشغله‌های زندگی، این قضیه را فراموش کنیم، اما تمام شبانه‌روز فقط به جگرگوشه‌هایمان فکر می‌کنیم. اینکه چطور سوختند و خاکستر شدند. می‌گویند پول دیه داده‌اند. در صورتی‌که اصلا اینطور نیست.

 

همان روزهای اول به خانه‌مان آمدند و گفتند که پول بیمه پرداخت می‌کنیم. من قبول نکردم. نمی‌خواستم ریالی از پول خون بچه‌ام را خرج کنم. اما در نهایت به خاطر همسرم و زندگی‌مان قبول کردم. ولی حالا می‌گویند دیه پرداخت شده است. اما باز هم مهم نیست. کاش فقط یک جواب روشن به ما بدهند تا بتوانیم حداقل کمی آرام‌تر شویم. هرچند که هیچ چیز در این دنیا نمی‌تواند داغ دل ما را آرام کند. هیچ تسکینی برای ما نیست.»

یلدای غم

پدر مریم نوکندی نیز روزهای سختی را می‌گذراند. زندگی‌اش همان ‌سال پیش وقتی مریم را از دست داد، متوقف شد. گله دارد. از روند پرونده و پیگیری این حادثه؛ او دراین‌باره می‌گوید: «از این روزها متنفرم. تا آخر عمرمان شب یلدا نخواهیم داشت. چون دو‌سال پیش در همین روز داغ بزرگی بر دلمان نشست. داغی که مقصرانش مشخص بودند، اما هنوز هم به نتیجه نرسیده است. معلم و مدیر مقصران اصلی بودند. ولی هنوز کسی مجازات نشده است. معلم باید پاسخگو باشد. بچه‌های ما 40 دقیقه در آتش سوخته بودند. در آن زمان معلم کجا بود. چرا کسی بچه‌ها را نجات نداد. اگر تعلل معلم نبود شاید الان بچه‌های ما زنده بودند. در این مدت کسی یادی از ما نکرد. فقط سر ‌سال نماینده امام جمعه شهرستان و چند نفر دیگر به دیدار ما آمدند.»

در سوگ دختر باهوش

پدر صبا عربی دلش از همه پر‌تر است. او نتوانست در آن شهر دوام بیاورد. شهر و دیارش را ترک کرد تا شاید بتواند کمی از درد خود و همسرش کم کند، اما نتوانست. در تهران زندگی جدیدی برای خودش فراهم کرد.

ولی باز هم تصویر صبا لحظه‌ای از جلوی چشمانش دور نمی‌شود: «خیلی وقت است که دیگر حتی پرونده را هم پیگیری نمی‌کنم. از نظر من سیستم مدرسه مقصر اصلی است. معلم و مدیر کجا بودند که بچه‌های‌مان سوختند و خاکستر شدند. چطور در یک مدرسه چهار بچه جزغاله شدند و تمام این فاجعه فراموش شد. بچه من نابغه بود. او در آن مدرسه پیش‌دبستانی رفته بود. می‌خواستم دوره دبستانش را در مدرسه‌ای دیگر بگذراند. اما مدیر مدرسه اجازه نداد. گفت صبا باهوش است. اجازه بده در مدرسه ما درس بخواند. به من کلی قول‌ها داد. من دخترم را به آنها امانت دادم. دختری که با سختی بزرگش کردم تا به آن سن برسد. ولی او را سوزاندند و کسی هم حتی یک دلیل برای ما نیاورد. واقعیت‌ها مشخص نشد. حالا ما مانده‌ایم و روزهای وحشتناکی که به سختی می‌گذرند.»

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.