رنجها و شطرنجها
نقدوبررسی سریال گامبی وزیر(3)/ گفتوگو با احسان قائممقامی، قهرمان جهان و اولین استاد بزرگ شطرنج ایران
«بهترين حركت در لحظه، گاهى ميتواند عجيبترين حركت باشد! پرداخت قيمت هر چيزى يكى از درسهاى شطرنج است.» این حرف های احسان قائم مقامی است. او که سابقه قهرمانی جهان را هم دارد، اولین استاد بزرگ شطرنج ایران هم محسوب می شود.
با این استاد بزرگ درباره سریال گامبی وزیر به گفتگو نشسته ایم. دنیای پیچیده شطرنج و این سریال را از زاویه نگاه او ببینید.
هر کسی سریال «گامبی وزیر» را دیده باشد، شاید نوعی قرابت معنایی بین شخصیت اصلی این سریال و عنوانی که برای سریال انتخابشده احساس کند. اگر مایل باشید راجع به همین عنوان شروع کنیم.
کویین در شطرنج به معنای وزیر یا ملکه است که به نوعی ذهنیت شخصیت اصلی داستان را نشان میدهد. در سریال گامبى وزير هم از این تلاقی معنایی برای ساختن این فضا به گونهاى كه بتواند با مخاطب ارتباط مفهومى ساخته شود، وام گرفته شده است. «گامبى وزير» نام يكى از شروعبازىهاى شطرنج است كه با پيش راندن دو خانهاى پياده جلوى وزير سفيد در حركت اول آغاز میشود و در پاسخ به حركت متناظر (مشابه) از جانب سياه، بلافاصله سفيد اقدام به قربانى يك پياده میكند. از اين لحاظ با توجه به داستان، انتخاب نام سريال در نظر شطرنجبازان نهتنها تحسينبرانگيز كه شگفتانگيز جلوه میكند. شخصیت اول داستان در واقع ملکهای است که در ذهن خودش میتواند منتهای قابلیتهایش را به سمت هدف پیش ببرد و هیچ چیزی را سر راه خودش به عنوان مانع نمیپذیرد؛ یعنی باور به تاجدار بودن را فرد از ابتدا به محض ورود به حیطه شطرنج در خودش پرورش داده است. زندگى ملكه داستان، پيش از آشنايى با شطرنج هم با قربانىهاى مهم و البته ناخواستهاى همراه بوده است. سر و نگاه قهرمان داستان همیشه رو به بالاست و همیشه بالاتر و جلوتر را بررسی میکند. او با محاسبه ذهنى همه شاخهها را روى صفحه ذهن ساخته و روى سقف يا ديوار مجسم میكند، یعنی همیشه رو به جلو و رو به بالا نگاه میکند برای ترقیِ بیشتر و به دست آوردنِ بیشتر. خیلی اوقات هم برای اینکه بتواند به محیط مسلط شود، از فضای پیرامونی خودش و هر آنچه در آن میگذرد، فاصله میگیرد؛ از خود صفحه شطرنج، افراد دوروبر و حرفهایی که ردوبدل میشود و میشنود. صداها در سریال خیلی مواقع بهعنوان پسزمینه حذف میشود و دنیایی اختصاصی برای ذهن این شطرنجباز ساخته میشود که برای یک شطرنجباز حرفهای کاملا ملموس و طبيعى است، اما خب باورش برای افرادی که شطرنج را جدی بازی نکردهاند، سخت است. در حقيقت اينجاست كه او میتواند يك دنياى اختصاصى و متفاوت براى خود بسازد. یک شطرنجباز حرفهای در دقایقی محدود و معدود، برای یافتن بهترین راهها زمان صرف میکند؛ برای یافتن حرکت مناسب. در واقع در دنیایی سیر میکند که نسبت به دنیای عادیاش کاملا متفاوت و متمایز است؛ گویی دنیای در جریان پیرامونی را فراموش کرده؛ دنیایی که میتواند دغدغههای فراوان زندگی عادی را به همراه داشته باشد. این سریال این نوع جهان منحصربهفرد را خیلی زیبا به تصویر کشیده است؛ یعنی جدایی فرد از دنیای پیرامونی، مشکلات زندگی و سپریکردن لحظات در دنیای شطرنج. تصميم! و به خصوص تصميم در لحظات بحرانى آن چيزى است كه سرنوشت افراد را دگرگون میكند. تا به اينجا، ملكه داستان، از انتخاب مسير كهكشانى شطرنج راضى است و لذت میبرد. او با دنياى ناشناخته عظيم و جذابى آشنا شده است.
چه چیزی در این سریال برای بث هارمن، کاراکتر اصلی ماجرا، در نقش یک شطرنجباز مهم است؟ شهود، محاسبه، موفقیت؟
اینکه فرد را از دغدغهها جدا میکند و به او نوعی نگاه میبخشد؛ در واقع همان تعقیب هدف، موضوع اصلی است، یعنی میخواهد بگوید که اگر من محاسبه کنم، اگر ببینم، اگر بخواهم، اگر مانعی را سر راهم نبینم، اگر روی آن چیزی که انجام میدهم، تمرکز داشته باشم، میتوانم بهترین خودم باشم. در اين راه خيلى اوقات كليشهها و قالبهاى خشك و تكرارى را به لطف باورهاى محكمش كنار میگذارد، كارى كه بسيارى از انسانها در كل دوران زندگىشان شايد نتوانند انجام دهند. او با سختىهاى شطرنج آشنا میشود و زندگى را آسانتر میبيند، با خودش روراست زندگى میكند، خواستههايش را میگويد، خودش را سانسور نمیكند و تعارفى با كسى ندارد؛ او در حال ساختن خود واقعیاش است. در اين بين باورهايش به چالش كشيده میشود و درك میكند كه هنوز چيزهاى زيادى را بايد ياد بگيرد! اينجاست كه او به اين پى میبرد كه بايد به دنيا، ديگران، اصول و بسيارى از چيزهاى ديگر هم توجه داشته باشد، البته كه هنوز احترامى كه او براى اين موضوعات قائل است، كافى نيست. مثلا لحظهای که اشک از چشمش میآید، موقعی که باختش را باور ندارد (جلوی آن بازیکن روس)، چقدر برايش سخت است. در واقع براى او پيش رفتن و موفقيت مهم است و شهود و محاسبه ابزارهايى هستند كه او از آنها بهره میگيرد.
ما همواره بايد يادمان باشد كه شطرنج صرفا يك ورزش و يك بازى نيست؛ شطرنج گفتوگوى انديشههاست و هدف اصلى از پرداختن به آن اين است كه انسان بتواند عميق و پرمغز و با انديشه موفق و رو به تعالى زندگى كند.
اتفاقا به نکته جالبی اشاره کردید. مقابل بورگف بود در بازی دوم که اشکش سرازیر میشود. اما خواستم بپرسم واقعا شکست در شطرنج تا این حد میتواند سخت باشد؟
بله! دقیقا برای من تداعی خاطره میکرد؛ یعنی مواقعی که در وضعيت بازنده قرار میگیرم يا میخواهم تسلیم بشوم، یک دقیقه، خلوت اختصاصی برای ذهنم ایجاد میکنم که هم بتوانم خودم را تخلیه کنم و آماده تبریک گفتن به حریف بشوم، مهمتر از آن، ناراحتى خودم را فرو بنشانم، هم اینکه به نوعی به خودم ثابت کنم که حتما یک جایی کمکاری کردهام تا برای آینده بیشتر تلاش کنم. ما همواره بايد يادمان باشد كه شطرنج صرفا يك ورزش و يك بازى نيست؛ شطرنج گفتوگوى انديشههاست و هدف اصلى از پرداختن به آن اين است كه انسان بتواند عميق و پرمغز و با انديشه موفق و رو به تعالى زندگى كند. خب دستاندرکاران این سریال مسائل مذكور را بهخوبی توانستهاند به تصوير بكشند و جا بيندازند و به خاطر همین است که خيلىها بعد از تماشای آن، عاشق شطرنج شدهاند، یعنی به مسائلی اشاره کرده که قبلا با اين وضوح به تصویر کشیده نشده بود. ما کلوپهای شطرنج دنیا را كه رصد میکنيم، میبينيم مراجعه به کلوپهای شطرنج و تقاضا براى کلاسهای آنلاین شطرنج، در کل دنیا، حداقل در اين برهه زمانى چند برابر شده است، چراكه «گامبى وزير» پرستیژ خوبی از شطرنج با نمایی نسبتا واقعی ارایه کرده. در کنار اینها، سریال این را به بیننده القا میکند که یک شطرنجباز، یک فضای اختصاصی ذهنی دارد که میتواند کمکش کند برای اینکه بهنوعی امضا برسد و اصالتی برای خودش تعریف کند. مثلا در جایی از سریال، آن خانمی که مدل است، میآید به او میگوید همه به اینکه تو این شکلی هستی، غبطه میخورند و من آرزو دارم که زندگیای مثل تو داشته باشم. چرا؟ به خاطر اینکه تو در مغز خودت میتوانی جلو بروی و پیشرفت کنی، ولی ما در خیلی شغلهای دیگر، چنین آرمانی برایمان تعریف نمیشود؛ با اینکه شاید از دور بگویند که فلانی درآمد خوبی دارد، وضع مالیاش خوب است، چقدر خوشقدوبالا است، چقدر خوشلباس است، در فلان هتلها اقامت دارد، اجرای مد میکند و باورهای اینچنینی. در اينجا به اثرات و ارزشهاى كاركردى و معنوى و شخصيتى شطرنج به خوبى پرداخته میشود. به نظرم اینها همه کارکردهای مثبت این سریال است. اینکه روی بُعد اصالت شخصی تمرکز میکند؛ پیگیری هدف، تعقیب هدف، تأثیر نگرفتن از بعضی حرفهای بیمحتوای دور و بر. همه اینها کمک میکند که بیننده جذب شطرنج شود و موضوع را جدی دنبال کند. از یک جایی به بعد حس همذاتپنداری مخاطب را هم برمیانگیزد؛ اینکه فرد را درگیر آسیبهای اجتماعی نشان میدهد، ولی قدرت برونرفت از مشکلات را هم از طریق عشق به شطرنج به تصویر میکشد. در واقع افراد را ترغیب میکند که به این مهارت مسلط شوند تا بتوانند آدمهای بهتر و موفقتری باشند. بله، پذيرش باخت براى يك قهرمان سخت است، ولى در دنيا چيزهاى بسيار مهمترى هم هست كه بىتوجهى به آنها سختىهاى بزرگترى را باعث میشود. مهم اين است كه همواره در مسير يادگيرى باشيم. پس میتوانيم يك بازى را ببازيم و خوشحال باشيم از اينكه چيزهاى جديدى از تجربهمان ياد گرفتهايم، حتى شكست بخوريم و با رضايت لبخند بزنيم.
درباره نمایش نوعی پرستیژ مترقی برای یک شطرنجباز گفتید که نکته بسیار درستی بود، چون دستکم برای بعضی مخاطبان عام یا افرادی که از این بازی صرفا نوعی تصویر بیرونی عامیانه دارند، شطرنج صرفا ممکن است یک سرگرمی حتی پیشپاافتاده به نظر برسد. درحالیکه کلیت این سریال حرکت میکند به سمت اصالت بخشیدن به شطرنج و معنا دادن به زندگی یک شطرنجباز. ضمن اینکه گاهی میبینیم رفتارهای بث هارمن در زندگی عادی و نوع نگاهش به زندگی هم در بازی شطرنجش نمود پیدا میکند. این مسأله چقدر در واقعیت وجود دارد؟ آیا واقعا کسی که محتاط است، محتاط بازی میکند؟ کسی که جسور است، سبک تهاجمی در بازی به خود میگیرد؟ در واقع سوالم این است که زندگی یک شطرنجباز و رفتار و منش او چقدر در سبک بازیاش مؤثر است؟
همه اینها میتواند بر سبک فرد تأثیر بگذارد و همواره میتواند نتايج و دستيافتهايش را دستخوش تغيير کند. گاهى بايد این دو جریان را با هم در نظر گرفت؛ زندگی و شطرنج. این جذابترین وجه زندگی است برای فردی که عاشق یک حرفه، رشته، بازی یا هر حوزه دیگر مهارتی و هنری میشود. هرچند من فکر میکنم اوج این ماجرا باز در شطرنج است. چرا؟ چون بهواسطه تخصص، نوعی درونگرایی خاص برای فرد ایجاد میشود؛ نوعی درونگرایی که فرد را مرتب به دنیایی ناشناخته فرو میبرد تا او را به کشفشدن این جهان ترغیب کند، یا به او انگیزه ببخشد برای کشف چیزی که بهصورت مطلوب در آینده منتظرش است. مقصودم در نظر گرفتن دو دنیای جدا از هم است که کاملا به هم مرتبط هستند؛ دو جهانی که در عین استقلال، خیلی وقتها با هم تلاقی پیدا میکنند، اشتراكات زيادى با هم دارند و در بسيارى از موارد رویدادهای يكى به ديگرى قابل تعمیم است. خب این اتفاق، اتفاق جالبی است. برای شطرنجباز، لحظاتی به وجود میآید که میتواند از تجربههای هر کدام برای دیگری درس بگیرد؛ از زندگی برای شطرنج و از شطرنج برای زندگی. مثلا در این سریال گاهی افراد دامی برایش میچیدند، ذهنش را منحرف میکردند یا حتی خودش اصول خودش را دقایقی قبل از بازی یا ساعاتی قبل از بازی زیر پا میگذاشت، ولی بعدا یاد میگرفت که در لحظه مشابه دیگر آن اشتباه را تکرار نکند؛ حتی بهرغم وسوسههای قدرتمندی که وجود دارد. البته در نگاه افراطیتر شاید میشد بعضی جنبهها در این سریال پررنگتر هم بشود؛ هرچند باورپذیری ماجرا را هم سختتر میکرد و از قالب زندگی عادی فاصله میگرفت. دليل ديگر كه شطرنج را از حيث ايجاد ساخت يك دنياى جديد در كنار زندگى معمول فرد از ساير زمينهها كمى متمايز میكند، نقش تربيتى شطرنج است كه همواره طى رويدادهايى ناخودآگاه اشتباهات افراد را بدون وابستگى به هيچ عامل بيرونى ديگرى خيلى جدى و گاهى بىرحمانه تنبيه میكند تا فرد را به آگاهى برساند. قهرمان داستان موقعى پيشرفت اساسى خود را تجربه كرد كه توانست شخصيت خود را رشد دهد. اينجا بهنوعى میتوان گفت كه شطرنج، بازى شخصيت است. شطرنج براى اين قهرمان نقش معلم زندگى را هم بازى میكند، دقيقا اين موضوع براى من هم در زندگىام صدق میكند؛ مرتبا فرد را در ورطه بازبينى خود براى اصلاح رفتارهاى غلط قرار میدهد يا تصميم نقش اول داستان به خريد خانهاى كه قرار بود بدون هيچگونه پرداختى مال او باشد؛ بدون مكث! اين يعنى اينكه بث هارمن توقف را نمیپذيرد. بهترين حركت در لحظه، گاهى میتواند عجيبترين حركت باشد! پرداخت قيمت هر چيزى يكى از درسهاى شطرنج براى او بوده است.
در عین حال دستاندرکاران و نویسندگان سریال نکتهای مهم را هم در نظر داشتند؛ اینکه تمام اینها برای بیننده عادی که هیچوقت به شطرنج به شکل یک شیوه تفکر نگاه نکرده و با این بازی آشنای ندارد، قابل فهم باشد.
بله، هدف اصلى کارگردان و نویسنده تأثير بر كسانى است که شطرنج را نمیشناسند، برای همین ساخت این سریال به نظر من خدمتی بزرگ به جامعه شطرنج بوده. وقتی این سریال با چنین محتوایی وارد خانههای مردم میشود، میتواند تضمین یا تأییدی باشد برای اینکه به افراد نشان بدهید میتوانند چطور از طریق شطرنج به منتهای موفقیت نزدیک شوند. جالب اين است كه قرار بود این سریال سال 2008 توليد شود، اما طى جرياناتى با 12 سال تأخیر ساخته شد.
ولی گمان میکنم پخش سريال «گامبى وزير» در این زمان، یعنی در اوج شیوع ویروس کرونا و رو آوردن مردم به خانهنشینی و سرگرمیهای خانگی، براى اشاعه شطرنج مؤثرتر هم بوده.
در اينجا هم میبينيد كه زندگى و شطرنج چقدر از هم كمك میگيرند.
تأخير دوازده ساله شايد هم به نفع شطرنج بوده و هم به نفع اين سریال. آخرین اخباری که دارم نشان از رشد 360درصدی فروش کالاهای مربوط به شطرنج دارد؛ یعنی نزدیک به چهار برابر. البته هنوز خیلیها ندیدهاند و در ادامه اقبال به شطرنج بابت این سریال، بیشتر هم خواهد شد.
بله، الان این سریال هنوز سریال گرانی حساب میشود و هنوز با خدمات رایگان در خارج عرضه نشده. من هم اعتقاد دارم وقتی یک مدت از آن بگذرد و همهگیریاش راحتتر شود، تأثیر بيش از پيشى بر شطرنج خواهد داشت.
این سریال دست گذاشته روی کارکرد شخصیت فرد، ویژگیهای شخصی فرد و اینکه یک فرد خوب با سن کمتر ولی با آرمانهای بزرگتر، با کار کردن روی شخصیت خودش میتواند متمایز باشد و شطرنجباز بزرگی بشود.
در عین حال اگر بخواهید به عنوان یک متخصص به این سریال نگاه کنید، چه نکاتی را هم میتوانید به عنوان اشتباه یا نکات منفی سریال گوشزد کنید؟
فکر میکنم ساخت این سریال به لحاظ تکنیکی میتوانست خیلی بهتر باشد، اما دوست ندارم توضیحاتم از ارزش کار انجامشده کم کند. قبل از اینکه آن موارد را به قول شما بگویم، باز تأکید میکنم نیمه پر لیوان آنقدر غلبه دارد و آنقدر این سریال در جهت همهپسندکردن شطرنج موفق عمل کرده که قسمت مثبتش کاملا قسمت منفی را تحتالشعاع قرار میدهد؛ میتوانیم حتی بگوییم محو میکند. به لحاظ تکنیکی این سریال با مشکلات زیادی همراه بود؛ یعنی میتوانست از مشاورههای خیلی بهتری بهره بگیرد. قهرمان جهان، ماگنوس کارلسن هم به یکی، دو موردش پرداخته. مثلا بازیکن دارد مات میشود، ولی حواسش نیست و یکباره از ماتشدنش جا میخورد! چنین چیزی برای یک شطرنجباز حرفهای اصلا اتفاق نمیافتد. یک شطرنجباز حرفهای دقیقا میداند چه اتفاقاتى در حرکتهای آتی در شرف شكلگيرى هستند، موضوع بازی کجاست، بازی به چه سمتی میرود و هدف حریف چیست. در واقع اینطور نیست که یک شطرنجباز حرفهای از صحنه ماتشدنش جا بخورد یا یکباره متوجه شود برده است و از خودش خارج شود و بپرد بالا! یکسری اشکالات تکنیکی ریز هم داشت که این به نظر من قابل اغماض است و خیلی چیز تعیینکنندهای نیست.
موضوع انسان در قرن بیستویکم، زنده نگه داشتن توانمندیهای شخصی است. جایی که القائات اجتماعی، ابزارهای تکنولوژیکی، خود واقعی انسان را از او میدزدند، به نظرم کار کسانی که این باور را هنوز در انسان زنده نگه میدارند، خیلی اهمیت دارد. کارکرد اصلی این سریال، همانطور که میگویید در این موارد هم خیلی ارزشمند است.
پرسش دیگر درباره این سریال و گاهی بعضی داستانها و فیلمهای قهرمانمحور این است که چطور باعث ایجاد انگیزه در بیننده و خواننده میشوند؟ چطور میشود زندگی یک آدم فوقستاره را ببینند و در عین حال احساس کنند میتوانند شبیه به او باشند؟
این سریال دست گذاشته روی کارکرد شخصیت فرد، ویژگیهای شخصی فرد و اینکه یک فرد خوب با سن کمتر ولی با آرمانهای بزرگتر، با کار کردن روی شخصیت خودش میتواند متمایز باشد و شطرنجباز بزرگی بشود. این فرد، یک آدم سوپرتلنت (فوقاستعداد) نيست يا آدمی بینظیر و نابغهای غیرقابل تکرار. ولی این نکته را به بیننده القا میکند که تو هم برو ثبتنام کن، تو هم شطرنج را یاد بگیر برای اینکه آدم موفقتری باشی؛ تو اگر شطرنج بازی کنی، میتوانی یک شطرنجباز موفق باشی؛ در عین حال تو ممکن است مشکلات فراوانی داشته باشی، ولی میتوانی آدمی قویتر باشی، میتوانی روی اهدافت پافشاری کنی و برای انتخاب بهترینها تصمیم بگیری. این آدم خیلی اوقات تصمیمهای چالشی میگیرد و فیلم نیامده این چالشها را سانسور کند. مثلا خیلی مواقع نشان میدهد این فرد مثل یک آدم دیگر میتواند در زندگی اشتباه کند، میتواند یک باور غلط را امتحان کند و خیلی مسائل دیگر که ممکن است برای بقیه آدمها هم اتفاق بیفتد. همانطور كه پيشتر گفتم در واقع بیشتر روی شخصیت به عنوان محور موفقيت در زندگى و شطرنج تأکید میکند و روی سازندگیای که شطرنج برای شخصیت دارد. موضوع سریال شطرنج است و کارکرد شخصیتی یک شطرنجباز پيگير و متمركز که به نظرم در این جنبهها خیلی موفق عمل کرده است.
جالب اینجاست که از یک زندگی کاملا شکستخورده و نابودشده شروع میکند؛ یک زندگی که در نگاه اول هیچ آینده روشنی ندارد. اما این زن میآید و با توسل به شطرنج، نهتنها زندگی خودش بلکه زندگی مادرخواندهاش را هم از آن وضعیت افسرده بیرون میکشد. شما خودتان نمونهای واقعی سراغ داشتهاید که با توسل به شطرنج توانسته باشد مشکلاتش را حل کند؟
ببینید؛ موضوع انسان در قرن بیستویکم، زنده نگه داشتن توانمندیهای شخصی است. جایی که القائات اجتماعی، ابزارهای تکنولوژیکی، خود واقعی انسان را از او میدزدند، به نظرم کار کسانی که این باور را هنوز در انسان زنده نگه میدارند، خیلی اهمیت دارد. کارکرد اصلی این سریال، همانطور که میگویید در این موارد هم خیلی ارزشمند است. این اتفاق هم برای شطرنجبازهای زیادی افتاده است. ما بین استادان ایرانی هم نمونهای داشتیم که دچار بیماری شدند. ایشان بیماریهای خیلی سخت را در دو مرحله از زندگیاش به کمک شطرنج شکست داد؛ بیماریای که باور شکستدادنش شاید در آدمهای عادی هیچوقت ایجاد نشود و شاید در همان گام اول بعد از دانستن مریضیشان تسلیم بشوند، اما آن فرد توانست همان بیماریهای سخت را با شطرنج پشت سر بگذارد و قوی بایستد و تا آخرین روزهای زندگیاش هم خیلی خوب و سرحال ایفای نقش کرد. خب در موارد دیگر دیدیم که افراد توانستهاند التهابات و مشکلات زندگی خودشان را با ابزاری به نام شطرنج به نوعی تلطیف کنند؛ طوریکه زندگیشان در لحظات سخت برایشان قابل سپریکردن باشد و صرفا تسلیم نشوند. اینجا، در این سریال هم یک دختر تنها و کمپناه با سبقهای نامناسب، افکاری دارد که بعضا به سراغش میآید و سعی میکند آنها را دور کند؛ افکاری که میتواند ویرانگر باشد و ایجاد عقدههای فراوان کند. این فرد اما خودش را مسلح به یک سرگرمی میکند؛ به یک تخصص و هدفی که همه این افکار را از او دور میکند و متمرکزش میکند روی خواست خودش.
از مقاطع تأثیرگذار سریال اگر بخواهید صحنهای را مثال بزنید، کدام یکی بیشتر به چشمتان آمد؟
چیزی که الان خاطرم میآید زمانی بود که این دختر رفت به محل زندگی سابقش در یتیمخانه سر بزند. بعد میرود سراغ همان جایی که در کودکی، نگهبان یتیمخانه به او شطرنج را آموزش داده بود. وقتی میبیند که این آدم قبل از مرگش تمام روزنامهها و مجلاتی را که راجع به موفقیتهای این دختر بوده، جمع میکرده و آنقدر عاشقانه و پدرانه و دلسوزانه کارهای این دختر را دنبال میکرده، ناگهان يكه میخورد و در خودش فرو میرود. اينجاست كه او پى به غفلت خود میبرد. درست موقعى كه به موفقيت رسيدهاى گاهى زود دير میشود و ما چقدر كم میدانيم. تمام اینها در حالی است که این مرد حتی یک بار نیامده بود بازیهای این دختر را از نزدیک ببیند. این مرد آنقدر قوی و دلی و معنوی کارهای این دختر را دنبال میکرد؛ يك هوادار عاشق واقعى و بىادعا! واقعا آن صحنه تأثیر فوقالعادهای داشت؛ بدون اینکه فیدبک نشان بدهد، بدون اینکه جایی اصلا گفته باشد که مثلا من به این شطرنج را آموزش دادم؛ یعنی تا این حد بیغلوغش. در آن لحظه این دختر بهواسطه غروری که داشته و اصلا به ياد این پیرمرد (كسى كه به او شطرنج را آموخت) نبود و او را فراموش کرده و حتی در این مدت به او سری نزده، بلافاصله اشک از چشمهایش سرازیر میشود و میفهمد که چقدر از مهربانیهای آدمهایی که در همین زندگی پرمشکل به او کمک کردهاند، غافل بوده. بله، هميشه چيزهاى مهمترى هم وجود دارند! در واقع این سریال میتواند روی نسل جوان تأثیرگذار باشد؛ نسلی که برخی از ارزشها را فراموش کرده است. بهخصوص اگر یک مشاور آگاه، یک راهنمای خوب، یک دوست فرهیخته در کنار جوانها باشد و جوانها این فیلم را با او ببینند و بعد به نقدش بنشینند، اين مجموعه میتواند نکات معنایی فراوانی برای جوانترها داشته باشد؛ میتواند تصویر جلوههای بسیار زیبایی از انسانیت را در کنار تخصص، شهرت و مقام برای فرد معنا کند. این هم به نظرم جزو نکات برجسته و تحسينبرانگيز سریال بود.
به عنوان آخرین سوال، بخشهای مختلف از سریال روی این نکته تأکید میشد که هیچ چیز بدون تلاش و بهخصوص مطالعه به ثمر نمینشیند. البته میدانم کتابها در حوزه شطرنج خیلی فراوان هستند، اما اگر برای مخاطبان بخواهید پیشنهادی در این زمینه بدهید، چه کتاب یا آثاری را پیشنهاد میکنید؟
سوال جالبی پرسیدید. ببینید؛ شطرنج بهعنوان یک تکزمینه، با اختلاف، نسبت به سایر زمینههای فعالیتی، بالاترین سطح محتوای توليدشده را دارد. من از یکی از دوستانم که تحقیق کرده بود، شنیدم فقط پزشکی با تمام زیرشاخههایش نسبت به شطرنج محتوای علمی بيشترى تولید کرده است. حالا شما مثلا دندانپزشکی را در نظر بگیرید که اصلا محتواى تولیدشده در آن قابل مقایسه با شطرنج نیست. در واقع هیچ تكزمینه فعالیتی دیگری در تاريخ بشر به اندازه شطرنج، فعال و مولد نبوده است. در این سریال هم تأکید میشود که فرد باید حتما به میزان استانداردی به عنوان پایهای از آگاهیها و دانش قبلی و شناخت نسبت به فعاليتى كه در آن مهارت مىآموزد، رسیده باشد. در واقع این موضوع را به عنوان یک پیششرط قرار میدهد و لحاظ میکند و نمایش میدهد. از طرف دیگر اتفاقا این فرد باورش این نیست که مدام باید بخواند. خیلی مواقع هم وقتی به مشکل برمیخورد، وقتی به ابهام میرسد، میرود قضیه را با تلاش و ممارست ذهنى به صورت انفرادى دنبال میکند. اتفاقا استفاده از قرص در آن لحظات، دغدغه رسیدن به آرمان این فرد را، یعنی تعقیب شخصى هدف از جانب او را میرساند؛ ولى با روش نادرست! نكته جالب ديگر ايجاد تصور شانس در بينندگان است. گاهى شرايط افراد با هم مقايسه میشود، اما قهرمان داستان، وقتى خودساخته میشود كه تا حدود زيادى از آرمانهايش فاصله میگيرد! البته كه شخصيت كاريزماتيك او باعث شده كه دوستان مهربان و وفادارى داشته باشد! ملكه دوست دارد هر طور شده مسأله را حل کند، ولی خب با یک روش غلط و با نوعی اعتیاد. هرچند بعدها فردی مناسب سر راهش قرار میگیرد و به او میگوید چرا فکر میکنی که قرص برای تو میتواند کاری بکند که مثلا بقیه آدمها نمیتوانند؟ او هم میپذیرد و از این اعتیاد فاصله میگیرد. چون آن فرد میگوید مگر تو همان آدم نیستی؟ قرص را بقیه هم مصرف میکنند، چرا آنها چیزی نمیشوند؟ پس تأثیر قرص نیست و این فقط عادت ذهن تو است. میگوید تو میتوانی بدون قرص هم یک آدم فوقالعاده موفق باشی. این نکته را هم باز خیلی خوب به تصویر کشیده بود؛ اینکه همه چیز شدنی است و وابسته نباش. وابستگی است که آدم را عقب نگه میدارد. نکته دیگر همکاری و همراهی و همفکری آدمها بود؛ اینکه آدمها باید این آیین سپاس را دائما در چرخه زندگیشان زنده نگه دارند؛ اینکه یک معلم سطح پایینی که شاید حتی فوقدیپلم هم نداشت، ولی به من خوب آموزش داد و مرا ترغیب کرد، مرا به راه آورد و شطرنج را او به من یاد داد. اینها را در پازل زندگی، هیچوقت نباید فراموش کرد. به نظرم اين مضامين در این سریال بهخوبی به نمایش درآمد.