چند روایت معتبر از زندگی خصوصی حاج قاسم

ساکنان روستای قنات ملک از سردار پرافتخار ایران می‌گویند

«بلوار سردار حاج‌قاسم سليماني»؛ اين را روي تابلويي آبي‌رنگ وسط ميداني در شهر رابُر و در 180 کيلومتري کرمان نوشته‌اند. چند کيلومتر آن‌طرف‌تر، روستاي «قنات مَلِک» است؛ زادگاه فردي که حالا در دنيا همه او را می‌شناسند.
مردم رابر و روستاهاي اطراف، منطقه خود را ديارِ سليماني مي‌دانند و بسياري از آنها در کنار اصطلاحات ستايش‌آميز در وصف اين فرمانده، خاطراتي هم از او دارند. چند روایت از روستای پدری حاج قاسم را بخوانید.

حاج قاسم به روایت قنات ملکی‌ها

قاسم سلیمانی متولد ۲۰ اسفند ۱۳۳۵ بود. دوران کودکی‌اش را تا ‏پایه ششم در روستای قنات‌ملک ‌ و در مدارس سپاه‌دانش گذراند و پس از آن عازم مرکز استان ‏‌شد. او پیش از انقلاب در کرمان به بنایی مشغول بود و ورزش‌های رزمی را دنبال می‌کرد. آن‌طور ‏که قنات ملکی‌ها می‌گویند سلیمانی مدتی در هتل کسری کرمان به‌عنوان کارگر ‏ساده مشغول به کار بود. در همین دوران، ورزش‌های رزمی را هم دنبال می‌کرد. با گسترش ‏فضای انقلاب قاسم نوجوان هم جذب فعالیت‌های انقلابی می‌شود و در همین روزها با روحانیون مبارز ‏کرمان مانند یحیی جعفری، امام جمعه پیشین کرمان که از دوستان‌ مرحوم هاشمی رفسنجانی بود، فعالیت ‏انقلابی را شروع کرد. سلیمانی اگرچه پس از چند ماه از کارگری ساده به مدیر داخلی ارتقا یافت، ‏اما آن‌طور که بعضی دوستان آن دورانش می‌گویند او نحوه رفتار مدیر هتل با کارگران را تاب ‏نیاورد و درنهایت هم پس از یک بحث و درگیری برای همیشه با این کار خداحافظی کرد. ‏فعالیت در روابط عمومی و پس از آن پیمانکاری در سازمان آب، بخشی از مطالب بیان‌شده درباره ‏نوجوانی و جوانی چهره تأثیرگذار این روزهای خاورمیانه است. او با شروع فعالیت سپاه پاسداران ‏انقلاب اسلامی به‌عنوان پاسدار افتخاری وارد این نهاد شد. شروع جنگ، او را به فرماندهی جنگی ‏تبدیل کرد و به همراه دو برادر دیگرش سال‌ها در خط مقدم حاضر بود. پایان جنگ اما آغاز دوره‌ ‏تازه‌ای از زندگی شخصی بود. در بهمن ۸۹ به درجه سرلشکری رسید. اهالی قنات‌ملک در وصف ‏دوران حضور سلیمانی در سپاه کرمان از نابودی اشرار جنوب‌شرق ایران به دست «فرمانده سایه» ‏می‌گویند. او در فاصله سال‌های ۶۷ تا ۷۶ یعنی پایان دوران جنگ تا آغاز مسئولیتش به‌عنوان فرمانده سپاه ‏قدس در کرمان و سپاه این استان مشغول به کار بود. «صابر» که فارغ‌التحصیل دانشگاه تهران و ‏متولد همین قنات‌ملک است، روایت رایج بین مردم درباره این‌ دوران را این‌طور توضیح می‌دهد: ‏‏«همه پدران ما و حتی افراد سی ساله و بالاتر، دوران جولان اشرار را به خاطر دارند. در ‏سیستان‌و‌بلوچستان و بسیاری از شهرها و روستاهای کرمان رفت‌و‌آمد داشتند و گویا کسی هم ‏جلودار آنها نبود. حالت چریکی داشتند و همیشه بین روستاها و کوه‌ها در رفت‌وآمد بودند. ‏معروف‌ترین سردسته آنها عیدوک بامری بود.» او داستانی را که بسیاری از مردم روستا به شیوه‌های ‏مختلف توصیف می‌کنند، به این صورت ادامه می‌دهد که «گروه بامری در یک تنگه بودند. در دو ‏طرف راه ورودی و روی کوه‌ها، نیرو داشتند و به همین دلیل امکان ورود به پایگاه‌شان وجود نداشت. ‏حالا درباره اینکه چطور سردار به داخل منطقه آنها رخنه می‌کند، روایت‌های مختلفی است، اما من ‏شنیدم که او در پوشش عادی و سوار یک الاغ وارد این تنگه شد و آنجا همین عیدوک را که ‏سردسته اشرار بود، زنده دستگیر کرد.» مشابه این روایت در بین مردم رابر و روستاهای اطراف ‏زیاد شنیده می‌شود؛ روایت‌هایی که هیچ‌گاه هیچ منبع رسمی آنها را تأیید نکرده، اما اصل موضوع ‏این است که قاسم سلیمانی در این دوره به مبارزه با اشرار مشغول بود و موفق شد دوران یکه‌تازی ‏آنها در مناطق مرزی و جنوب‌شرق را به تاریخ بسپارد. ‏

‏ حاجی میگفت امکانات باید به همه روستاها برسد

‏شب پرستاره و سرد روستا با آفتاب کم‌رمق پشتِ ابر به پایان می‌رسد. سه روستا در کنار ‏هم، ساکنانی از طایفه سلیمانی‌ را از ده‌ها ‌سال پیش در خود جای داده است. قنات ملک هر ‏امکاناتی از قبیل گاز تا آب، سالن ورزشی، مسجد و هر امکانات دیگری دارد، بقیه هم دارند. این را جوانی از ‏روستای نصرت‌آباد در چند کیلومتری قنات ملک می‌گوید. «البته از حق نگذریم، هرچه به قنات ملک ‏می‌دهند، خیلی سریع به بقیه روستاها می‌رسد. حاج‌حسن خیلی روی این موضوع حساس بود و ‏می‌گفت اگر امکاناتی هست باید برای همه این روستاها باشد.» حاج‌حسن، پدر قاسم سلیمانی است ‏که سال 96 در نودوپنج سالگی ساکن دیار باقی شد. روز تشییع و مراسم ترحیم او را همه مردم روستا به ‏خاطر دارند و از خاطره حضور چهره‌های شناخته‌شده سیاسی ایران در قنات ملک می‌گویند. «رضا» اهل روستای نصرت‌آباد ‏می‌گوید که «به روستای ما یک‌سال بعد از قنات ملک آب و گاز دادند، ولی اگر اصرار حاجی نبود، ‏شاید هنوز هم آب نداشتیم. حضور حاج‌حسن و همسرش خیلی به این منطقه کمک می‌کرد. ‏می‌توانستند راحت بروند و ساکن تهران شوند، ولی اینجا ماندند و همیشه هم از این مردم احترام و ‏عزت دیدند.»‏

 

 

 

‏ کودکی جسور در خانوادهای فقیر

در طایفه سلیمانی‌، حاج‌حسن هیچ‌گاه فرد ثروتمندی نبود، اما دارایی‌اش کفاف زندگی فرزندانش را ‏می‌داد؛ آن‌طور که مردم روستا می‌گویند زندگی خانواده سلیمانی و پنج فرزندش از راه کشاورزی ‏می‌گذشت. بزرگ‌ترین فرزند این خانواده دختری حدودا شصت‌وچهار ساله‌ است که حالا در روستایی ‏چسبیده به قنات ملک؛ باغشا، زندگی می‌کند. «حسین» نام مستعار یکی از ‏همرزمان این فرمانده در دوران جنگ هشت‌ساله است که همیشه ساکن روستای قنات‌ ملک بوده است. ‏او نخستین‌بار در دوازده‌سالگی عازم خط مقدم شده و در گردانی با فرماندهی سلیمانی نخستین تجربه‌های ‏حضور در جنگ را پشت سر گذاشته است. حسین از «کم‌لطفی‌ها به رزمندگان و بی‌عدالتی‌ها» دلگیر ‏است، اما به دلایل شخصی و علاقه‌نداشتن به «حرف‌های نچسب مردم روستا» نمی‌خواهد چیزی از ‏زبان او نقل شود. می‌گوید حاج‌قاسم فرزند وسط حاج‌حسن  است و یک خواهر و برادر بزرگ‌تر ‏دارد: «حاجی قبل از انقلاب ساکن کرمان بود. بچه بود که از روستا رفت. کرمان هم ورزش رزمی ‏می‌کرد و هم بنایی. کاراته‌کا بود و مربی پرورش اندام. همه می‌دانند که آدم جسور و نترسی بود. ‏برادر کوچک‌ترش هم پیشش بود. حاج‌قاسم و سهراب ‏با دو پسرخاله‌شان در یک اتاق زندگی می‌کردند. حاجی همان موقع هم هوای بقیه را داشت.»

در گویش لری به شکسته‌بندهای محلی «بیتال» می‌گویند و «خسرو محمدی» هم که کدخدای ‏قنات ملک و طایفه سلیمانی بوده، به بیتال این روستاها هم معروف بوده است. آن‌طور که چندین ‏تحقیق و پژوهش دانشگاهی درباره تاریخچه عشایر سلیمانی نوشته‌اند، این طایفه قبل از مهاجرت به ‏کرمان، در بویراحمد زندگی می‌کردند. کدخدا خسرو این‌روزها ساکن جیرفت است و تابستان‌ها به ‏روستای نصرت‌آباد برمی‌گردد. او یار غار و رفیق گرمابه و گلستان حاج حسن یعنی پدر سردار بود و ‏قاسم را  از کودکی می‌شناسد.

‏ارزاق فرمانده برای بیسرپرستان در عید نوروز

آسمان دودل است و ابر زمستانی فضای روستا را پوشانده. عقربه‌های ساعت به ۱۰ قبل از ظهر ‏رسیده ‌است، اما هوا همچنان گرگ‌و‌میش و کوچه‌های پر از درخت گردوی لخت و بی‌برگ قنات ملک ‏خلوت است. زنی حدودا شصت ساله، ماسک‌ سفید‌ش را تا زیر چانه پایین می‌برد و با لهجه‌ نزدیک به ‏کرمانی و با صدای بلند به گودال جلوی خانه‌اش اشاره می‌کند. کمی نزدیک‌تر، می‌خواهد که این ‏کانال پر شود: «پسرم دو روز دیگر برمی‌گردد، ولی اینجا را کنده‌اند و نمی‌شود ماشینش را داخل ‏بیاورد. خدا خیرتان دهد همین جلوی در را پر کنید. پنج روز پیش آمدند اینجا را کندند و رفتند.» ‏درون کانال نوار پلاستیکی و‌ زردرنگ شرکت گاز خودنمایی می‌کند و پیرزن هم مدام بحث را تغییر ‏می‌دهد. اسم قاسم سلیمانی را که می‌شنود، انگار گوشش تیز می‌شود: «بله، همیشه اینجا می‌آمد. ‏وقتی هم که می‌آمد معمولا به همه سر می‌زد یا در همین مسجد سخنرانی می‌کرد.» وسط حرف‌هایش به نگرانی اصلی‌اش برمی‌گردد، به اینکه آخر هفته پسر معلمش ‏برمی‌گردد و وقتی ماشینش کنار در خانه نباشد، ممکن است آسیب ببیند. اینها را می‌گوید و در ‏پاسخ به این پرسش که آیا سلیمانی به شما کمک می‌کرد، می‌گوید: «بله، به همه کمک می‌کرد. عید برنج، گوشت، قند و از این چیزها می‌آورد و بین همه مردم تقسیم می‌کرد. به ما که ‏بی‌سرپرستیم هم یک بن بیشتر می‌داد.»

 از لبنان آورده‌اند!

‏«یدالله» هم مانند بسیاری از ساکنان قنات ملک روزهای جنگ در خط مقدم و در کنار فرمانده ‏قاسم بوده است. ظاهرش تصویر درستی از پابه‌سن‌گذاشتن این رزمنده دوران جنگ هشت‌ساله نمی‌دهد، ‏اما واقعیت‌ این است که او آن‌قدر که چهره‌اش نشان می‌هد، جوان نیست. کاپشنی نظامی پوشیده و ‏کنار در ورودی خانه ایستاده است. دورتادور باغی که ساختمان هم در گوشه‌ای از آنجا خوش ‏کرده، دیوار است. درختان خانه‌‌باغ پدری قاسم سلیمانی هم رخت زمستانی پوشیده‌اند؛ بی‌برگ ولی ‏ایستاده در مقابل سرمای استخوان‌سوز منطقه کوهستانی قنات‌ ملک. یدالله بعد از مرگ مادر سردار در ‏سال ۹۲، همدم حاج‌‌حسن بوده و حالا تنها به امورات باغ و خانه می‌رسد. به نظر می‌آید این خانه و باغ، ‏بزرگ‌ترین خانه روستاست، هر چند که تفاوت چندانی هم با بقیه بافت‌های روستا ندارد. در این بین ‏بعضی اهالی روستا از شایعاتی می‌گویند که «قبلا در این خانه آهو هم وجود داشت یا بعضی ‏درخت‌های این باغ از لبنان آورده شده‌اند» و بلافاصله چنین ادعاهایی را در حد شایعه می‌دانند. ‏‏«بابک محمدی سلیمانی» یکی از جوانان کارآفرین روستای نصرت‌آباد در چند کیلومتری قنات‌ملک، همه این موارد را شایعاتی غیرمستند می‌داند: «درباره سردار شایعاتی همیشه اینجا نقل می‌شود ‏که درست نیست. مثلا درباره همین درخت لبنانی بگویم که سیب درختی این منطقه به اسم سیب ‏لبنانی معروف است و به این معنی نیست که حاجی از لبنان درخت آورده باشد. تنها تفاوت این باغ با ‏بقیه باغ‌ها، همین چند درخت زیتون معمولی است.»‏

من هیچ‌وقت ندیدم کسی بگوید از سردار پول گرفته است. علاقه‌ای به این ‏کارها نداشت، ولی بعضی موارد برایش مهم بود. همین سوله و زمین را از پولی که دیگران در اختیار ‏او قرار می دادند که به نیازمندان کمک کند یا کارهای خیر برای روستاها انجام دهد، ساخته است.

 سالن ورزشی روستا  هدیه فرمانده به جوانان قناتملک

«کمال» دانش‌آموزی است ‏که یک‌بار سردار را در همین سالن ورزشی دیده است. او می‌گوید که سلیمانی علاقه‌ فراوانی به ‏ورزشکار بار آمدن جوانان هم‌روستایی‌اش داشت: «اینجا معمولا مسابقات برگزار می‌شود، از بقیه ‏روستاها هم می‌آیند، ولی جام رمضان از همه پرشورتر است.» او  با لهجه کرمانی و با صدایی آرام و ‏بدون هیچ هیجانی درباره یکی از این مسابقات جام رمضان می‌گوید: «آن ‌سال خود ‏سردار هم در مراسم اهدای جام بود. بچه‌ها عکس‌هایش را هم دارند که بعضی توی اینستاگرام هم ‏منتشر کردند. دو زانو بین بچه‌ها نشسته بود. حاجی چند دقیقه حرف زد و به همه هدیه‌ای ساده داد. ‏به تیم قهرمان هم سفر به مشهد.» آن‌طور که کمال می‌گوید همین سوله و زمین چمن هم از «لطف ‏و برکت سردار» است: «من هیچ‌وقت ندیدم کسی بگوید از سردار پول گرفته است. علاقه‌ای به این ‏کارها نداشت، ولی بعضی موارد برایش مهم بود. همین سوله و زمین را از پولی که دیگران در اختیار ‏او قرار می‌داد که به نیازمندان کمک کند یا کارهای خیر برای روستاها انجام دهد، ساخته است.»

 در مسجد ساخت فرمانده

نماز ظهر و عصر که به پایان می‌رسد، دانش‌آموزان ابتدایی مسیر کوتاه مسجد تا مدرسه را می‌دوند و ‏شادی پایان یک روز دیگر درسی را با جیغ و داد جشن می‌گیرند. چند دقیقه بعد چند مرد میانسال ‏و حدود ۱۰زن هم از مسجد خارج می‌شوند. آخرین بازمانده‌ها هم امام جماعت مسجد به همراه دو ‏نفر از اعضای بسیج مقاومت‌اند. فرمانده بسیج در بسیاری از جبهه‌های سوریه و عراق در کنار فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده است، اما مسائل امنیتی او را از بیان ‏خاطرات و خطرات آن‌روزها بازمی‌دارد. امام جماعت جوان اما از خدمت سلیمانی به روستا می‌گوید و ‏مسجد بزرگ و دوطبقه روستا را حاصل همکاری سردار می‌داند. ساخت مسجد قنات‌ملک با گنبد ‏فیروزه‌ای و حیاط کوچکش،‌ سال ۸۸ شروع شد و سه‌سال بعد به بهره‌برداری رسید.

روایت کدخدایی که خود را «بیتال» فرمانده میداند

در گویش لری به شکسته‌بندهای محلی «بیتال» می‌گویند و «خسرو محمدی» هم که کدخدای ‏قنات ملک و طایفه سلیمانی بوده، به بیتال این روستاها هم معروف بوده است. آن‌طور که چندین ‏تحقیق و پژوهش دانشگاهی درباره تاریخچه عشایر سلیمانی نوشته‌اند، این طایفه قبل از مهاجرت به ‏کرمان، در بویراحمد زندگی می‌کردند. کدخدا خسرو این‌روزها ساکن جیرفت است و تابستان‌ها به ‏روستای نصرت‌آباد برمی‌گردد. او یار غار و رفیق گرمابه و گلستان حاج حسن یعنی پدر سردار بود و ‏قاسم را  از کودکی می‌شناسد. محمدی شیفته سردار است و ‏می‌گوید شب و روز برای سلامتی‌اش دعا می‌کند. براساس گفته‌های ساکنان قنات‌ملک هر وقت ‏سردار به روستا می‌آید، یک نفر را با ماشین به نصرت‌آباد می‌فرستد که خسرو را پیش سردار ببرد. ‏کدخدا خسرو درباره این دیدارها و نسبتش با سردار می‌گوید: «حاجی چشمه زلال معرفت و ‏انسانیت بود. هیچ چیز را برای خودش نمی‌خواست. باید بدن این مرد را می‎دیدید تا بدانید چه زحمتی ‏می‌کشید و خدا چقدر او را دوست داشت. من بیتال این مردمم و هر وقت پیش سردار می‌رفتم، سعی ‏می‌کردم اگر کمردردی، پادردی، چیزی داشته باشد، دستی به این دردها بکشم.» خسرو خاطرات زیادی از حاج قاسم دارد: «حاجی دست خیر داشت و خیران زیادی هم از او می‌خواستند که مواردی را به ‏نیازمندان بدهد. هر‌سال قبل عید ارزاق می‌آمد و بین همه روستاهای این منطقه و ‏جنوب کرمان که مردم محتاج‌تری دارد، تقسیم می‌کرد. ارزاق فقط مختص به قنات ملک نبود و ‏حتی به بقیه شهرستان‌های جنوب کرمان هم فرستاده می‌شد.» او می‌گوید فرزند رفیق قدیمی‌اش ‏هرجا که قدم می‌گذاشت، منشأ خیر و برکت می‌شد: «قبل از اینکه حاجی وارد سپاه (کرمان) شود، قبل از ۶۷ ‏این منطقه ناامن بود، جنوب کرمان ناامن بود، سیستان‌و‌بلوچستان ناامن بود، اما حاجی این مشکلات ‏را با  درایت رفع کرد. به هرکسی که توانست تأمین داد؛ یعنی موتور آب به آنها می‌داد و اسلحه‌شان ‏را می‌گرفت و خیلی از آنها الان کار می‌کنند. همین الان چند نفر از اشرار معروف که با تأمین حاجی ‏کشاورز شدند، حالا از کشاورزهای معروف این منطقه‌اند.»‏

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.