«فرمانده سایه‌ها»

رئیس اسبق موساد، افسر سابق سازمان سیا، فرمانده عملیات‌های جنگی و دیپلمات‌های آمریکایی از «قاسم سلیمانی» چه گفته بودند؟

شهید حاج‌قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و معمار قدرتمند ایران در نابودی داعش و تحولات خاورمیانه بارها سوژه گزارش‌ها و مستندهای خبری شده است. او حتی از نگاه دشمنان درجه یک جمهوری اسلامی هم یک فرد باهوش، بانفوذ و وطن‌دوست بود. «دکستر فیلکینز» نویسنده مجله آمریکایی نیویورکر در گزارشی که قبل از شهادت سلیمانی منتشر شده بود، این فرمانده ایرانی را «فرمانده سایه‌ها» (Shadow Commander) یا «فرمانده پنهان» لقب داده بود. لقبی که دستمایه ساخت یک مستند غیرواقعی درباره تأثیرگذاری و نقش او در تحولات خاورمیانه توسط شبکه خبری بی‌بی‌سی ساخته شد. در این مستند رئیس اسبق موساد، افسر سابق سازمان سیا، فرمانده عملیات‌های جنگی و دیپلمات‌های آمریکایی از دیدگاه و تصورشان نسبت به شخصیت کاریزماتیک شهید سلیمانی می‌گویند. امروز به مناسبت سالروز ترور و شهادت سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی نگاهی داریم به بخشی از این مستند که روایتگر دیدگاه فرماندهان آمریکایی، اسراییلی و عراقی است. روایتی که در نگاه دشمنان درجه یک ایران هم نفوذ، محبوبیت، هوش و اقتدار شهید قاسم سلیمانی مثال‌زدنی و مشترک بود.

پروفسور علی انصاری، استاد تاریخ مدرن با گرایش خاورمیانه در دانشگاه سنت‌اندروز اسکاتلند

«قاسم سلیمانی» پیش‌زمینه‌ای بزرگ دارد. او واقعا همزمان با انقلاب اسلامی ایران توانست روی کار بیاید.

او به‌شدت به انقلاب پایبند بود، چراکه انقلاب چیزی بود که بهش انگیزه داده بود. نگرش آیت‌الله خمینی(ره) نسبت به دنیا، نگرشی کاملا ضدغربی بود و حتی اسراییل را به‌عنوان یکی از بزرگترین دشمنان جهان اسلام برمی‌شمرد. قاسم سلیمانی با تمام وجود به ایده این انقلاب اعتقاد داشت. او یک انقلابی تمام عیار بود و وفاداری‌اش به رهبری مثال‌زدنی بود. نیروی قدس همان نیرویی است که تحت نیروهای جنگ نرم می‌شناسیم‌شان که اساسا شامل انواع نفوذ به درون دشمن و امکان ساخت شبکه‌ها، دستکاری و واردشدن به انواع جوامع است. می‌شود گفت این کارها اساسا نوع جنگ ایرانی‌ها را تشکیل می‌دادند.

دنی یاتوم، رئیس پیشین موساد

هروقت که شما در مورد مداخلات ایران صحبت می‌کنید، باید بدانید که مغز متفکر تمامی اینها کسی نیست جز «قاسم سلیمانی»؛ کسی که تمامی این پروسه‌ها را مدیریت می‌کند هم قاسم سلیمانی است. فلسفه نهفته شده در پس پرده انقلاب اسلامی این بوده و هست که دنیا باید تحت مدیریت یک خلیفه‌ شیعه مسلمان باشد.  حالا دو مانع بر سر ایرانی‌ها وجود داشت که یکی از آنها ایالات متحده آمریکا بود که آنها تحت عنوان«شیطان بزرگ» خطابش می‌کردند و مورد بعدی هم دموکراسی اسراییلی بود که آنها «شیطان کوچک». استراتژی قاسم سلیمانی، همان استراتژی ایران است. او می‌خواهد راهی بین تهران و سواحل سوریه در مدیترانه بسازد که از عراق هم عبور می‌کند.

بدین ترتیب شما می‌توانید تجهیزات نظامی به مراتب بیشتری نسبت به هواپیماهای حمل بار جا‌به‌جا کنید. به علاوه این کار به آنها کمک می‌کرد تا اسراییل را به شکل دایره‌ای محاصره کنند. مقامات رسمی ایران بارها اعلام کردند که می‌خواهند اسراییل را از صحنه روزگار محو کنند و البته ما به آنها اجازه چنین امری را نخواهیم داد. کاری که آنها سعی داشتند انجام دهند این بود که راکت‌های حزب‌الله را تغییر دهند تا قدرتش را بالاتر ببرند. ما باید به اتفاقاتی که در این خط‌مقدم می‌افتد، توجه داشته باشیم، چراکه امروز حزب‌الله چیزی حدود 120 تا 150‌هزار راکت دارد.

 

دنی یاتوم، رئیس پیشین موساد

 

جان مگوایر، افسر سابق سازمان سیا

یک بار «قاسم سلیمانی» را به‌طور تصادفی دیدم. راستش ظاهرش خیلی شباهتی به یک رهبر نیروهای چریکی نداشت. او مردی کارآزموده بود، فردی توانمند که قدرت مدیریت نظامی داشت. در یک کلام او مردی حرفه‌ای بود. آن آدم رده‌پایینی که ۲۵ سالش است و بدون جلیقه ضدگلوله دارد، در یک گروه شبه‌نظامی می‌جنگد، چگونه ممکن است با دیدن قاسم سلیمانی انگیزه نگیرد؟ وقتی می‌بیند رئیسش که هم‌سن پدربزرگش است، با یک پیراهن دارد در میدان جنگ و در میان شلیک گلوله‌ها قدم می‌زند. این کار یک پیام الهام‌بخش برای آن سرباز است که ترس در وجود این آدم وجود ندارد و ما هم باید همین‌گونه باشیم. من واقعا اعتقاد دارم که افرادی مانند سلیمانی احساس می‌کنند دارند تقدیرشان را رقم می‌زنند و اگر هم کشته شدند، خب کشته شده‌اند. من معتقدم آدمی مثل او اینطور فکر می‌کند.

جان مگوایر، افسر سابق سازمان سیا

 

رایان کراکر، دیپلمات آمریکایی و سفیر سابق واشینگتن در عراق و کشورهای خاورمیانه

ما می‌توانیم از «قاسم سلیمانی» به‌عنوان فرمانده‌ای قدرتمند در زمینه مشخص‌سازی سیاست‌های امروزی شرق یاد کنیم. فرمانده سایه‌ها. من از بمباران آوریل ‌سال 1983 که درونش سفارت ما نابود شد، جان سالم به‌در بردم. آنها آمده بودند آنجا تا سربازخانه‌ آمریکایی‌ها را بمباران کنند. این کار را ایران به این دلیل در خارج از مرزهایش انجام داد که اثبات کند واقعا یک ابرقدرت منطقه‌ای به حساب می‌آید و ما بعدها فهمیدیم که قاسم سلیمانی فرمانده ارشد ایران برای نیروهای خارج از مرزهایش است. راستش من صبح روز حادثه یازده سپتامبر عازم نیویورک بودم. شما می‌توانستید دودی را که از ساختمان اولی بلند شده بود، ببینید و همان‌طور که در فرودگاه فرود آمدیم، به دومین برج حمله شد. آن لحظه بود که فهمیدم این تنها یک تصادف نبوده و در اصل یک حمله عمدی بوده است.

ما همگی فهمیدیم که تمام این جریانات، لحظه‌ای را به وجود آورده که به واسطه‌اش ایران و ایالات متحده می‌توانند با هم یک همکاری مشترک داشته باشند. ما هر دو دشمنی مشترک در افغانستان داشتیم. بلافاصله با اولین پرواز عازم ژنو شدم تا با نماینده ایران درباره راه‌های شکست طالبان مذاکره کنم. یک دیپلمات ایرانی نقشه‌ای تهیه کرده بود که چگونگی حرکت‌های جنگی طالبان در افغانستان را نشان می‌داد؛ با اشاره به اینکه قبل از حمله باید یکسری از اهداف را دنبال کنیم. من به او گفتم می‌شود یادداشت بردارم؟ او  گفت می‌توانی نقشه را برداری. خیلی از کارهایی که ما انجام می‌دادیم و درباره‌شان صحبت می‌کردیم تنها به خاطر قابلیت قاسم سلیمانی در انجام سریع کارها بود.

ما اصلا درباره گذشته بدمان با هم صحبت نکردیم، اینکه ما با ایران چه کار کردیم و ایران با ما چه کرد. ما و آنها فقط می‌خواستیم هر چه سریع‌تر کار شروع شود. چند شب بعد یکی از همراهانم مرا از خواب بیدار کرد و به من گفت:  «رئیس مطمئن هستم از خبری که می‌خواهم به تو بدهم خوشت نمی‌آید» و دقیقا درست می‌گفت من اصلا از این خبر خوشم نیامد! جورج بوش پس از حادثه یازده سپتامبر سخنرانی علیه ایران و ایران را محور اصلی شرارت‌ها در منطقه اعلام کرده بود. او گفت کشور ایران و متحدان تروریست‌شان نمادی از شیطان هستند. فقط یک شب بعد از موقعیتی که درونش با ایران برای انجام کار مفیدی در افغانستان همکاری می‌کردیم، گذشته بود که با سخنرانی بوش، ورق برگشت و این بخش، سرفصل جدیدی در رابطه ما با ایران باز کرد. شیطنت‌های بعضی‌ها درهای این همکاری را بست و از آن تاریخ تا به حال هم باز نشده است.

قاسم سلیمانی همیشه به نتایج کارها و تمامی اقداماتی که باعث نامتعادل‌سازی کشور عراق می‌شد، توجه می‌کرد، بنابراین دیگر مهم نبود که چه کسی در بغداد حکمرانی کند. هیچ‌کس نمی‌توانست کاری کند که صدام‌حسین با ایران کرد، یعنی کسی دیگر نمی‌توانست ماهیت ایران را به خطر بیندازد. بعد از مدتی و در زمان جنگ با داعش شاید به خاطر آشنایی با قدرت مدیا بود، اما نهایتا او موقعیتی پیدا کرد که بتواند خودش را نشان دهد و بعد از تمام آن سال‌ها فعالیت در سایه‌ها و تاریکی در معرض دید قرار گرفت.

تکامل پیدا کردن قاسم سلیمانی از فرمانده سایه‌ها به ستاره قهرمان این جنگ واقعا حیرت‌انگیز بود . این مسأله نشان می‌داد تاثیرگذاری سلیمانی بی‌اندازه است. وقتی شما در وضع به‌اصطلاح «ژنرال پیروز»در جنگ هستید، قطعا نفوذتان به طرز چشم‌گیری افزایش می‌یابد. همان‌طور که می‌دانید ما خیلی دوست داریم در آمریکا از افراد بد و ناجوانمرد نفرت داشته باشیم و قاسم سلیمانی خیلی خوب این ویژگی را دارد. راستش او حتی دست شیطان را هم از پشت بسته است.

رایان کراکر، دیپلمات آمریکایی و سفیر سابق واشینگتن در عراق و کشورهای خاورمیانه

 

دیوید پترائوس، فرمانده سابق نیروهای آمریکایی در عراق

ما «قاسم سلیمانی» را به شکل یک فرد توانا، کاریزماتیک، مستعد و بااعتمادبه‌نفس می‌بینیم.

ایران بخشی از سیاست‌های پیچیده در منطقه بود که ما می‌خواستیم به آنها رسیدگی کنیم. آنها بخشی از نیروهایی بودند که ما باید به شکلی اجتناب‌ناپذیر به آنها توجه می‌کردیم. ایران به شکلی روزافزون نه‌تنها سعی در کسب تأثیر در مدیریت اتفاقات عراق بود، بلکه سعی در افزایش قابلیت خود برای مقابله با قدرت‌های دیگر در منطقه بود. یادم نمی‌آید اولین بار که اسم قاسم سلیمانی را به‌عنوان یک فرمانده شنیدم چه زمانی بود، اما رفته‌رفته خیلی بیشتر و بیشتر برایمان مشخص شد که آنها دارند از نیروهای عربی و شیعه عراق استفاده می‌کنند. بعد از ماجرای حمله نیروهای آمریکایی به یگان دیپلمات‌های ایرانی آنها بسیار سریع عکس‌العمل نشان دادند. از خودروهای مشکی‌رنگ با همان چراغ‌های چشمک‌زن و سایر ویژگی‌هایی استفاده کردند که ما برای انتقال نیروهای‌مان از آنها استفاده می‌کنیم. هنگام ورود به پایگاه هم موفق شدند نگهبان‌ها را فریب بدهند.

عملا بدون هیچ مشکلی وارد پایگاه شدند، سپس به سرعت و غافلگیرانه تعدادی از آمریکایی‌ها را دستگیر کردند. حمله به آن کاروان، ما را وارد مرحله جدیدی از جنگ کرد. این حمله منعکس‌کننده تشدید تنش‌ها بود. مسأله، دیگر صرفا شبه‌نظامیان با کلاشنیکف نبود، بلکه این عملیات واقعا یک عملیات ویژه بود که با مهارت کامل توسط افرادی انجام شد که به‌شدت آموزش‌دیده بودند. یک روز «جلال طالبانی» رئیس‌جمهوری وقت عراق به من خبر داد که پیامی از ایران دریافت کرده است. او گفت از یک جلسه با قاسم سلیمانی بیرون آمده است. نه‌تنها این جلسه خودش یک اتفاق متحیرکننده بود، بلکه رئیس‌جمهوری عراق گفته بود از ژنرال سلیمانی یک پیام برای من دارد که پیامش این بود: «ژنرال پترائوس، بهتر است بدانید که من، قاسم سلیمانی، سیاست ایران را در عراق کنترل می‌کنم و همین‌طور در سوریه، افغانستان و غزه» و غیره. درواقع منظورش این بود که بهتر است با «من» وارد مذاکره شوید. دیپلمات‌های ایرانی و سایر افراد را فراموش کنید.

بهتر است «ما» توافق کنیم.» و تا اندازه‌ای بی‌راه هم نمی‌گفت، چون اگر واقعا فکرش را بکنید، من به نوعی آن زمان شیخ قوی‌ترین قبیله در عراق بودم. طالبانی به من نگاه کرد و منتظر بود؛ پرسید چه پاسخی به قاسم سلیمانی بدهم؟ گفتم به او بگویید برود کشکش را بسابد. من نمی‌خواستم با ژنرال یک‌ستاره یا دوستاره‌ای ملاقات کنم که فرمانده عناصری بود که داشتند سربازان ما را می‌کشتند. اصلا امکان نداشت که با او سر یک میز بنشینم و وارد مذاکره شوم.

بعد از پنج‌سال زمان و یک ائتلاف فوق‌العاده جهانی، لازم بود تا داعش از عراق بیرون رانده شود و غرب مطمئنا این موفقیت را مدیون قاسم سلیمانی بود. همین هم شد که سلیمانی از یک شخصیت درون دنیای سایه‌ها تبدیل به یک نماد انقلابی در ایران و سراسر منطقه شده بود. این جریانات به ما نشان داد که او تأثیر بسزایی در منطقه دارد و البته وقتی شما به‌عنوان یک ژنرال پیروز از نبرد بیرون بیایید، تمامی اینها به‌شدت روی تأثیری که شما دارید، بیشتر تأکید خواهد داشت. پیروزی‌های قاسم سلیمانی محدود به عراق نبوده‌اند. فرمانده سایه‌ها در جنگ طولانی‌مدت داخلی در کشور سوریه هم نقش کلیدی داشت. من هیچ وقت نمی‌توانم در مورد اینکه آمریکا به دنبال کشته شدن قاسم سلیمانی است، نظری بدهم، اما مایل هستم به این موضوع اشاره کنم که وقتی من فرمانده جنگی بودم، او هیچ وقت پایش را در عراق نگذاشت، چه برسد به اینکه با حوثی‌ها عکس سلفی بگیرد. اما راستش را بخواهید جالب می‌شود اگر بتوانیم آخرش قاسم سلیمانی را نابود کنیم.

دیوید پترائوس، فرمانده سابق نیروهای آمریکایی در عراق

 

 استنلی مک کریستال، فرمانده سابق عملیات‌های ویژه آمریکا در عراق

«قاسم سلیمانی» در ابتدا شروع کرد به تبدیل شدن به یک فرمانده و یک جور جاسوس. ولی به نظر می‌رسید از هر فرد همتراز خودش در ارتش ما قدرت بیشتری در اختیار داشت. با تهاجم آمریکا به عراق، ایران با خودش فکر کرد که حالا آمریکایی‌ها در شرق، غرب و جنوب کشور حضور دارند.

به نظرم این دوره می‌توانست بسیار تهدیدآمیز باشد. ایران نگران حضور نیروهای آمریکایی و بی‌ثباتی بود که در نتیجه سرنگونی صدام‌حسین، در عراق رخ داد. یادم نمی‌آید اولین بار چه زمانی نام قاسم سلیمانی را شنیدم. شاید داشتم اطلاعات جاسوسی‌مان را می‌خواندم که در بین گزارش‌ها اسمش به چشمم خورده بود. ‌سال 2006 ما متوجه شدیم که یگانی درحال ورود به بخش شمالی عراق است و طبق گزارشات تصور می‌کردیم که قاسم سلیمانی هم در بین آنهاست. ما داشتیم تصمیم می‌گرفتیم که حالا باید چه‌کار کنیم؟ آیا با نیروهای زمینی به آنها حمله کنیم؟ بمباران‌شان کنیم؟ یا هیچ کاری نباید انجام دهیم؟ اول باید مطمئن می‌شدیم که سلیمانی صد‌درصد در بین آن نیروهاست و دوما می‌خواستیم ببینیم آیا از نظر منطقی به صلاح ما است که برویم سراغ سلیمانی و نهایتا او را بکشیم یا نه؟ این کار تقریبا خیلی خطرناک بود و اصلا شباهتی به عملیات‌های ضد تروریستی همیشگی‌مان نداشت. این کار بیشتر شبیه به عملیات‌های پلیسی شده بود. با این حال ما حمله کردیم و پنج نفر هم دستگیر شدند، اما آنها اعلام کردند که همگی دیپلمات هستند. ما در طول بررسی‌ها و بازجویی‌های‌مان متوجه شدیم که همه‌ آنها می‌توانند جزو نیروهای امنیتی باشند. ولی هیچ‌وقت نتوانستیم دقیقا تأیید کنیم که آیا قاسم سلیمانی بین آن نیروها بود یا نه.

استنلی مک کریستال، فرمانده سابق عملیات‌های ویژه آمریکا در عراق

 

ما فکر کردیم او آنجاست و بعدها هم هیچ دلیلی برای نبودنش در آن یگان پیدا نکردم؛ احتمالا در یک نقطه خاصی پیاده شده بود. بعد از ماجرای حمله به یگان ایرانی‌ها، انتقامجویی آنها سریع و مرگبار بود. ما با حمله‌ای مواجه شدیم که کاملا برنامه‌ریزی شده بود. آنها می‌خواستند وارد پایگاهی شوند که در آن سربازهای آمریکایی ساکن بودند و بعد هم این عملیات را انجام دادند که در نتیجه این حمله یک سرباز آمریکایی کشته شد و جسد چهار سرباز دیگر نیز چند روز بعد در یک خودرو پیدا شد.

ما چند خودرو را پیدا کردیم که جسد سربازان آمریکایی در آنها بود. یکی از آنها پیش از مردن اسمش را با خاک و خون نوشته بود. بنابراین، این عملیات حجم زیادی از احساسات را برانگیخت و ما به‌شدت معتقدیم که ردپای نیروی قدس در سراسر این عملیات وجود دارد. فرض ما این بود که هر کاری که نیروی قدس انجام می‌دهد، تحت کنترل قاسم سلیمانی است. آن موقع سلیمانی کم‌کم داشت به یک فرد فوق‌العاده قابل ‌احترام تبدیل می‌شد. نمی‌خواهم بگویم یک شخصیت اسطوره‌ای، اما باید بگویم فردی بود که نفوذ چشم‌گیری داشت.

با توجه به اینکه داعش یک پدیده تاریک و شیطانی بود، سلیمانی نقش شوالیه‌ای را داشت که علیه‌اش مبارزه می‌کرد. با ظهور یک پدیده شرور و شیطانی به نام داعش، سلیمانی نقش شوالیه سفید را در مقابل آن پیدا کرده بود. من خیلی موافق دیدن او به‌عنوان فرد بدی نیستم. من فکر می‌کنم او را باید به شکلی عادی ببینم، همان‌طور که من به کشورم ایمان دارم، قاسم سلیمانی هم به کشورش ایمان دارد. همان‌طور که من سعی در برآورده کردن خواسته‌های کشورم دارم، او هم سعی در برآورده کردن خواسته‌های کشورش دارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.