معلم آرزوها
آموزگار شیروانی داوطلبانه به مناطق مرزی رفته و چراغ امید را در دل دانشآموزان محروم روشن کرده است
بچه شهر است و تنها سه دهه از عمرش سپری شده اما کارنامه آموزگاریاش را که ورق میزنیم، سرشار از تجارب سخت و فعالیتهای داوطلبانه آموزشی برای عقبنماندن دانشآموزان مناطق محروم مرزنشین و عشایرنشین در خراسان شمالی است. قصه، قصه زندگی مقداد باقرزاده، متولد بهمن ماه سال 1369 است. 11 سال سابقه تدریس در مدارس ابتدایی دارد اما 8 سال از این مدت را در سختترین شرایط و با بچههای مناطق محروم استانش سپری کرده است. چوب جادو ندارد اما همه تلاشش را به کار میبندد تا آرزوهای بزرگ و کوچک دانشآموزانش رنگ حقیقت بگیرد. تلاش مقداد برای برآوردهکردن آرزوهای دانشآموزان از سفر به شهر و آشنایی با زندگی شهری گرفته تا خرید تاب و سرسرهای که شادی را به دل بچههای دورافتادهترین روستاهای کشور نشاند، او را به معلم آرزوها مشهور کرده است. با این آموزگار شیروانی درباره زیباترین روزهای کارش و سختترین شرایط تدریس گفتوگو کردهایم.
چهار برادرند، هر چهار برادر به اتفاق مادرِ خانه معلم هستند: «من تهتغاری خانهام، پدرم بازنشسته مخابرات است اما مادرم به اتفاق هر سه برادر دیگر در کسوت معلمی ید طولایی دارند. علاوه بر خانواده آموزگارانی داشتم که همیشه الگوی من برای تعیین سرنوشتم بودند. هر چند دوست داشتم معلم فیزیک شوم اما شرایط جذب دانشجو در دانشگاه تربیت مدرس بجنورد در سالی که داوطلب ورود به دانشگاه بودم این اجازه را نداد و فقط در بخش آموزش ابتدایی جذب میکردند. هر چند رتبه بالای کنکورم اجازه انتخابرشتههای دیگر را هم میداد اما عشق به آموزگاری مانع از فکرکردنم به رشتههای دیگر شد. بعد از فارغالتحصیلی در شرایطی که دوره کاروزی دانشگاه را در مدارس غیر انتفاعی شهر سپری کرده بودم، وقتی صحبت از انتخاب محل خدمت شد بر حضور در دورترین مناطق استان تأکید کردم. این تصمیم با مخالفت مادرم همراه بود اما من که هیچ تصوری از مناطق محروم و دورافتاده نداشتم با پافشاری بر این مهم تصمیمم را عملی کردم.»
او گر چه امروز در یازدهمین سال معلمی به عنوان مدیر یک مدرسه در شیروان مشغول به کار است، اما دلش هنوز پیش بچههای روستاست و با فراهمکردن امکانات آموزشی و رفاهی میکوشد شرایط زندگی بهتری برای این بچهها فراهم کند. در مرور خاطرات یک دهه گذشتهاش برایمان از اولین منطقه فعالیتش میگوید. «آیرقایه» روستای مرزی از توابع راز و جرگلان در شهرستان بجنورد اولین روستایی بود که آقامعلم راهی آن میشود؛ روستایی مرزی که محرومیت از سیمای آن پیدا بود: «اینجا آخر دنیا بود! نه از گاز و تلفن و اینترنت در آن خبری بود نه از آب آشامیدنی و حتی خانهای که معلم در آن ساکن شود. دیوارهای کلاس درس سوراخ بود و عرصه کوچک کلاس گاهوبیگاه به جولانگاه موشها تبدیل میشد. فاصله 280 کیلومتری شهر به روستا مانع از تردد هر روزه میشد و چارهای نبود جز سکونت در خانه آقامعلم پیشین روستا که گویا مدتها کسی در آن حضور نداشت و به لانه پرندگان تبدیل شده بود. این شرایط کمی توی ذوقم زد. با دیدن وضع خانه اعلام کردم که من اینجا نمیمانم اما 5 سال تمام در همین خانه زندگی کردم. درواقع تنها چیزی که مرا در این روستا ماندگار کرد چشمان پرامید و لبخند زیبای کودکانی بود که از همان روز نخست دهانم را بست.»
موتورسیکلت آقامعلم؛ سرویس مدرسه دانشآموزان
ماندگاری آقامعلم در روستا همان و رفاقتش با بچههای روستا همان: «فاصله خانهای که من در آن مستقر شدم با مدرسه کمی زیاد بود و به همین علت این فاصله را با موتورسیکلت طی میکردم؛ همین مسأله باعث شده بود تا حکم سرویس مدرسه را برای تعدادی از دانشآموزان داشته باشم. برای این بچهها عبور از رودخانه خروشان و طی مسیر خانه تا مدرسه سخت بود و اگر همراهی من با آنها نبود، چارهای جز ترک تحصیل نداشتند. البته این موتورسواری هم خالی از دردسر و گرفتاری نبود؛ بهخصوص در ایام سرد سال که بارندگی زیاد بود و چرخهای موتور در گل فرو میرفت. خیلی وقتها هم اسیر سرعت رودخانه خروشان میشدیم و مجبور بودیم عرض رودخانه را در آب سرد پیاده طی کنیم.
سفر به شهر آرزوها
آقامعلم وقتی در کلاس درس روستای دورافتادهاش درباره شهر، زندگی شهری، ادامه تحصیل دختران و زندگی بازیگران تلویزیون و سینما در تهران صحبت میکرد، میدید که یکی از آرزوهای بزرگ بچهها سفر به شهر است؛ به همین علت همه شرایط را مهیا کرد تا با جلب رضایت تعدادی از خانوادهها دانشآموزانش را به سفری مهیج ببرد: «در این سفر اول به بجنورد سپس به مشهد رفتیم و از آنجا با هواپیما به تهران سفر کردیم. سفر با هواپیما برای بچهها همراه با هیجان بسیار زیادی بود. به تهران که رسیدیم همراه بچهها به دانشگاه تهران رفتیم. این سفر برای دختران روستا دستاوردهای بیشتری داشت؛ زیرا در تهران دیدند که دختران هم میتوانند با درسخواندن زندگی مستقل و آیندهای خوب را برای خودشان ترسیم کنند. دیدار با جمعی از بازیگران هم بخش جذاب دیگر این سفر بود.»
تابوی 30 ساله را شکستیم
بازگشت از این سفر همان و عزم جزم دختران روستا برای ادامه تحصیل همان: «ادامه تحصیل دختران در مناطق روستایی راز و جرگلان تابوی 30 ساله بود اما همین که از این سفر برگشتیم با اصرار دختران برای ادامه تحصیل شروع به رایزنی با روحانیون اهل سنت و خانوادههای آنها برای جلب رضایتشان در خصوص ادامه تحصیل دختران کردم. خوشبختانه بعد از این تلاشها، آسیه به عنوان اولین دختر روستایی این مجوز را گرفت و راه را برای دختران دیگر باز کرد. دختران به سمت تحصیل پیش رفتند و کمی از ازدواجهای در سن پایین کاسته شد و نگاه دختران به زندگی تغییر زیادی کرد.»
آشنایی خیرین با روستا
انعکاس این سفر در شبکههای مجازی به وسیله آقامعلم دستاوردهای خوبی برای این روستا و دیگر روستاهای مناطق محروم خراسان شمالی داشت: «روزی که این سفر و دستاوردهایش را در شبکههای مجازی منتشر کردم هیچ هدف خاصی نداشتم فقط خواستم همه در خوشحالی بچهها شریک باشند اما با انتشار ویدیوها و عکس بچهها در این فضا، سروکله خیرین کشور برای ارایه خدمات آموزشی در منطقه پیدا شد. برای اولینبار یک خیّر حدود 2 میلیون تومان برای خرید کامپیوتر و دستگاه کپی به مدرسه کمک کرد و بعد از آن خیرین دیگر برای ساخت مدرسه و تأمین مایحتاج بچهها پیشقدم شدند.»
سرسره شادی
آقا معلم ارادهای آهنین برای تحقق آرزوهای بچهها داشت: «بیش از اینکه معلم بچهها باشم رفیق و همدم آنها بودم. یک روز که دور هم نشسته بودیم صفورا، دانشآموز کلاس دومم، با دلخوری و حسرت گفت وقتی با پدرم به روستاهای دیگر میرویم بچهها در کنار مدرسه تاب و سرسره دارند چرا ما نباید داشته باشیم؟ با شنیدن این حرف مانند پدری که همه عشقش خوشحالکردن بچههایش هست، تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده این تاب و سرسره را برای بچهها تهیه کنم. امکان خرید سرسره پیشساخته را نداشتیم با یکی از آهنگران شیروان صحبت و این تاب و سرسره را آماده کردیم؛ بماند که برای انتقالش به منطقه دورافتاده و صعبالعبور «آیرقایه» چه سختیهایی را کشیدیم اما همه سختیها به یک سو، شادی کودکانه و اشک شوق بچهها هنگام رسیدن سرسره و تاب به روستا یکّ سو. همین عکس العمل بچه ها مرا بیش از گذشته برای برآورده کردن آرزوهایشان ترغیب کرد.»
ادامه فعالیت ها بعد از ازدواج
حتی ازدواج مانع فعالیتهای داوطلبانه آقامعلم نشد؛ بلکه این فعالیتها را بیشتر هم کرد: «هر چند فکر میکردم تنها در دوره مجردی امکان انجام این کارها را دارم و بعد از ازدواج فرصت این کار را پیدا نمیکنم اما خوشبختانه با همراهی و تشویق همسرم این فعالیتها بیشتر شد؛ به طوری که در طول یک سال اخیر با کمک او و سایر دوستان موفق شدم برای هزار دانشآموز روستایی و عشایری ژل ضدعفونیکننده، ماسک و… فراهم کنم. علاوه بر این برای 700 دانشآموز هم وسایل بهداشت شخصی اعم از حوله، مسواک، خمیردندان و شانه تهیه کردیم. همه این فعالیتها برای ارتقای فرهنگ و آموزش بهداشت فردی به بچهها بوده است.»
جنگ با کرونا در مدارس محروم
از روزی که کرونا آمد، آقامعلم دغدغه دانشآموزان مناطق محروم و دورافتادهای را داشت که یا دسترسی به ملزومات آموزش مجازی نداشتند یا به علت نبود اینترنت و تعطیلی مدارس احتمال ترک تحصیلشان زیاد بود: «درست است من دیگر در روستاها تدریس نمیکنم اما هرگز بیخیال دانشآموزان روستایی خود نیستم از سال گذشته تا به امروز تمام تلاشمان را کردیم تا برای 110 دانشآموزدر حاشیه شهر تبلتهای اموزشی تهیه کنیم و در مناطق روستایی فاقد اینترنت درسنامههایی ویژه تهیه کنیم. علاوه براین درسنامهها خودم کتاب ریاضی تحت عنوان ریاضی خودمانی را تألیف و چاپ کردم که حدود 200 نسخه از این کتاب را به صورت رایگان بین دانشآموزان پایه ششم ابتدایی در مناطق دورافتاده فاقد اینترنت توزیع کردیم تا با کمک آن بتوانند خود را به درسها برسانند.»
دغدغههای این معلم جوان در مناطق روستایی تمامی ندارد. او هنوز هم نگران دانشآموزان است و میکوشد با جلب کمکهای خیرین شرایط بهتر زندگی را در این مناطق برای بچهها فراهم کند.