اگر اجازه می‌دهید کمی خوشحال باشیم

از وقتی یادم می‌آید دلم می‌خواست به استادیوم آزادی بروم؛ از شما چه پنهان که یک‌بار هم قاچاقی رفتم اما شد آن‌چه نباید می‌شد، موقع بازی‌های ملی و البته بازی‌های استقلال عزیزم دلم می‌خواست گزارشگر حتی اگر فردوسی‌پور بود، کمی ساکت باشد تا صدای استادیوم را بشنوم، چشم‌هایم را ببندم و توی دلم تا جایی که می‌توانم پرچم تکان بدهم. جیغ بکشم. جیغ بشنوم. اما از یک جایی به بعد دیگر فوتبال مهم نبود، نه این‌که اصلا مهم نباشد اما آن‌قدر مهم نبود که هر روز استقلال جوان بگیرم و هر هفته جدول بازی‌ها را با تمام احتمالات بررسی کنم، چیزی که مهم بود «حقی» بود که تمام این سال‌ها فکر می‌کردم از من و بقیه زنان دریغ شده است، حقی که اگر به حق‌دار نرسد، اصلا فوتبال و حواشی‌اش چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟

یک‌بار تا پای ورود به آزادی هم رفتیم، آن‌جا که یکی از نماینده‌های مجلس وعده داد که ماشین می‌آید ما چند روزنامه‌نگار را می‌برد داخل (بماند که وعده‌اش کلا محقق نشد) اما این‌طوری نمی‌خواستم، نمی‌خواستم «ما چندنفر» را «ببرند» داخل، می‌خواستم همه ما برویم، همه زن‌هایی که پشت در مانده بودیم. فوتبال را و استادیوم را برای خودش نمی‌خواستم، برای خودم نمی‌خواستم. پنجشنبه‌شب اما ماجرا طور دیگری پیش رفت. هیچ کدام‌مان خوشبین نبودیم اما سایت باز شد. توانستیم قانونی و با نام و نشان بلیت بخریم اما هنوز درحالی ‌که کامیون‌کامیون قند توی دلمان خالی می‌شد، حمله را شروع کردند. از تلاش برای زیرسوال‌بردن شادی‌مان گرفته تا تحقیر آن‌چه که به دست آورده بودیم. از «چرا جایگاه محدود؟»، «چرا جدا از مردان؟»، «چرا بلیت‌فروشی بی‌خبر؟» گرفته تا «واقعا استادیوم مسأله زنان است؟»، «واقعا فکر می‌کنید اگر فیفا نبود، می‌توانستید؟»، «برای چیزی که در همه دنیا یک اتفاق عادی است، خوشحالید؟».

بله از اولین ساعت‌های روز گروه یاس کار خودش را شروع کرد اما ما پشت در ماندیم و هل دادیم، مایی که تمام این مدت سعی کرده بودیم پایمان را لای در نگه داریم، حالا که هنوز پایمان لای در بود تا تعداد بیشتری بتوانند بروند داخل، جایگاه‌های بیشتری برای زنان باز شود، متهم شدیم به «تقلیل مطالبات زنان» به رضایت از «لطف قطره‌چکانی مردان»، نه این‌که این اتهامات تازه باشد، نه اتفاقا از روزی که گفتیم ما هم می‌خواهیم بیاییم روی آن سکوهای لعنتی بنشینیم، ما «حق» داریم روی آنها بنشینیم، اینها را می‌شنیدیم اما در این روز به‌خصوص که خیلی‌هایمان از ذوق اشک ریخته بودند، خیلی‌هایمان ناباورانه تصویر بلیت‌شان را روی شبکه‌های اجتماعی می‌گذاشتیم، این کنایه‌ها یک طور دیگری زخم می‌زدند، البته زخم‌شان چنان کاری نبود که شادی‌مان را زایل کند، ما به همین حداقل قانع نبودیم اما خوشحال بودیم و این خوشحالی را کسی نمی‌توانست از ما بگیرد اما‌ ای کاش آنها می‌گذاشتند همین یک روز را بدون شنیدن زمزمه‌های یأس‌شان بگذرانیم. همین یک روز را از شادی‌مان شاد می‌شدند و صبر می‌کردند که ببینند آیا بعد از آن دست از مطالبه می‌کشیم یا نه. کاش همین یک روز را امان می‌دادید دوستان.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.