مرگ پایان «حسام» و «نوید» نبود
گفتوگوی شهروندآنلاین با خانوادههای بوکسور جوان و پسربچه سه ساله که اعضای بدنشان را اهدا کردند
در عرض چند ثانیه زندگی شان برای همیشه تمام شد اما توانستند آغازی باشند برای زندگی و نفس کشیدن دوباره چند بیمار دیگر؛ یکی سه سال و دیگری بیست ودو سال بیشتر نتوانست زندگی کند. با اینکه زیر خروارها خاک خوابیده اند اما قلبشان هنوز می تپد. آنها با بخشندگی خانواده هایشان بعد از مرگ توانستند قهرمان زندگی چند نفر دیگر باشند و مانع از مرگ آنها شوند. حسام سه ساله و نوید بیست ودو ساله دو پسری بودند که بعد از یک تصادف غمانگیز دچار مرگ مغزی شدند و توانستند به بیمارانی که نفسهای آخرشان را میکشیدند، زندگی دوباره ببخشند. حسام به همراه خانوادهاش در خودروی تازه خریداری شده پدرش تصادف کرد و نوید که قهرمان بوکس کشور بود، زیر چرخهای موتور دوستش له شد. خانواده این دو پسر جوان در گفتوگو با شهروندآنلاین از تصادف غمانگیز دو پسر گفتند.
خوشحالم قلب پسرم همچنان میتپد
تازه دو روز بود که خودروی خود را خریده بود، اما خودرو هرگز به پارکینگ خانهشان نرسید. در اولین سفرشان وقتی از شهرستان به خانه برمیگشتند، در یک پیچ خطرناک زندگیشان برای همیشه نابود شد؛ حسام سه ساله از بین خانواده آنها جدا شد، یکی پایش شکست و دیگری صورتش کبود شد. از بین خانواده پنج نفریشان فقط حسام سه ساله بود که رفت و آنها را تنها گذاشت ولی با رفتنش توانست ناجی زندگی سه بیمار شود و به آنها نفسی دوباره ببخشد. پدر حسام که هنوز هم مرگ عزیزدردانهاش را باور نکرده است، ماجرای تصادف غمانگیزشان را روایت کرد.
- دقیقا چه روزی و کجا تصادف کردید؟
31 شهریور ماه ساعت 6:30 عصر بود، داشتیم از شهرستان ملایر در همدان برمیگشتیم و چند روزی را در خانه پدرم و اقوام همسرم مانده بودیم؛ درواقع تعطیلات تابستانی بود و چون مدرسه بچهها شروع میشد، داشتیم به خانهمان در کرج برمیگشتیم. از سمت ساوه وارد جاده اخترآباد به سمت ماهدشت کرج شدیم در یک پیچ خطرناک ناگهان خودرو از مسیر اصلیاش منحرف شد و وارد شانه خاکی شدیم و در آنجا هم به یک تپه برخورد کردیم.
اهدای اعضای بدن یازدهمین بیمار
دکتر کریمی؛ رئیس واحد فراهمآوری اعضای پیوندی بیمارستان آیتالله طالقانی کرمانشاه در این باره میگوید: «این رضایتگیری برای اهدای اعضای بدن بیمار مرگ مغزی در کمتر از پنج ساعت صورت گرفت و درنهایت با اعلام رضایت خانواده بیمار، هماهنگیهای لازم برای انتقال بیمار از بیمارستان طالقانی کرمانشاه به بیمارستان امام خمینی (ره) تهران انجام و بیمار با آمبولانس مخصوص و یک تیم عملیاتی از کرمانشاه رهسپار تهران شد. در طول یک سال گذشته خوشبختانه تیم واحد پیوند اعضا در کرمانشاه تلاشهای زیادی برای اخذ رضایت خانواده بیماران مرگ مغزی انجام داد و نتیجه این تلاش، موفقیت در زمینه رضایتگیری 11 بیمار مرگ مغزی بوده است.»
- چند نفر بودید؟
من و همسرم و دختر هشت سالهام با حسام و پسر شانزده سالهام؛ همه خانواده با هم بودیم. - بقیه چه آسیبهایی دیدند؟
پسرم صورتش کبود شده و ورم کرده است، همسرم هم همینطور، من هم آسیبهایی دیدم و دخترم هم پایش شکست؛ اما در این میان فقط حسام بود که ضربه مغزی شد. - خودروی شما چه بود؟
یک خودروی 206 بود؛ تازه دو روز بود که آن را خریده بودم. آن را از شهرستان خریده بودم و تازه داشتم آن را به خانهمان میبردم؛ درواقع همسرم و فرزندانم از 15 روز قبل به آنجا رفته بودند. من هم چند روزی بود به آنها ملحق شده و خودرو را هم از آنجا گرفته بودم. داشتیم برمیگشتیم که این اتفاق افتاد. - حسام از همان ابتدا دچار مرگ مغزی شده بود؟
اولش به من نگفته بودند؛ خودم هم بستری بودم. من خیلی به حسام وابسته بودم و او هم همینطور. تمام عشق و زندگی من این بچه بود؛ برای همین همسرم به من نگفت. فقط میگفتم میخواهم حسام را ببینم اما برادرم موضوع را به من نگفت. میگفت حالا او را میبینی تا اینکه شب گفتند باید به بیمارستان بروم و پسرم را ببینم. همانجا فهمیدم قضیه از چه قرار است، فورا به بیمارستان رفتم و دیدم پسرم مثل فرشتهها روی تخت خوابیده است و به هوش نیست؛ آنجا بود که فهمیدم مرگ مغزی شده است. - چه شد که تصمیم گرفتید اعضای بدنش را اهدا کنید؟
یک خانم دکتر مرا به اتاقش برد و با من صحبت کرد. گفت حتی اگر یک سلول زنده هم در مغزش مانده بود، باز هم امید داشتیم ولی هیچ امیدی نیست و میتوانید اعضای بدن پسرتان را اهدا کنید. خیلی برایم سخت بود ولی با خودم گفتم حداقل با این کار میتوانم از مرگ چند نفر جلوگیری کنم؛ همین که قلب پسرم بتپد، کافی است. برای همین قبول کردم و همسرم هم راضی شد. - اعضای بدن پسرتان را به چند نفر بخشیدید؟
قلب و کلیهها و کبدش به سه بیمار منتقل شد. الان خیلی راضیام و میدانم که روح پسرم هم شاد میشود. حسام مثل فرشته بود، بچه بسیار باهوش و باگذشتی بود؛ از همان بچگی گذشت میکرد اصلا اینطور نبود که اجازه ندهد کسی به وسایلش دست بزند. هر بچهای میآمد اسباببازیهایش را در اختیارش میگذاشت. روحیه باگذشتی داشت، مهربان بود و همیشه به من میگفت باباجونی تو عشق منی. وقتی یاد این جمله معروفش میافتم، قلبم میگیرد ولی میدانم که با توجه به روحیه بخشندهاش، ما بهترین کار را کردیم. برای آینده حسام کلی رویا داشتم؛ فکر میکردم بزرگ میشود و باعث افتخار من میشود ولی قسمت نبود.
آخرین قهرمانی یک مبارز
تازه به اردوی تیمملی دعوت شده بود. میخواست دو روز دیگر راهی آبادان شود و در مسابقات کشوری بوکس شرکت کند، اما تصادف مرگبار باعث شد داستان این قهرمان بوکس کشور تمام شود. او با مرگش هم توانست قهرمان زندگی چند نفر شود. نیمههای شب پنجم مهرماه امسال، نوید، قهرمان بوکس کشور در یک سانحه تلخ موتورسواری به خواب ابدی رفت و دچار مرگ مغزی شد. هادی رستگاری؛ دایی نوید تکلو درباره حادثهای که باعث شد خواهرزادهاش راهی بیمارستان شود، اینطور میگوید:
- چه شد که نوید تصادف کرد؟
پنجم مهرماه بود که با پدر نوید تماس گرفتند و گفتند که او تصادف کرده است. پدر خانواده با شنیدن این خبر خودش را به بیمارستان طالقانی شهرشان کرمانشاه رساند. آن شب خانواده نوید تلخترین ساعات عمرشان را پشت سرگذاشتند. پسر 22ساله آنها روی تخت بیمارستان بود. معاینات پزشکان حاکی از آن بود که ضربه شدیدی به سرش وارد شده و امیدی به بازگشت او به زندگی نیست، این دومین خبر تلخی بود که خانواده تکلو آن شب شنیدند، تا چند ساعت قبل از آن پسرشان زنده بود و از اینکه قرار است دو روز دیگر در مسابقات بوکس کشوری شرکت کند خوشحال بودند، اما حالا انگار همه چیز تمام شده و تمام آرزوهایی که برای پسرشان داشتند، به باد رفته بود. - ماجرای تصادف چه بود؟
آن شب نوید و دوستانش برای تفریح سوار موتورهایشان شده و از خانه بیرون رفتند. حدود ساعت دو نیمه شب وقتی درحال برگشت به خانه بودند، به خاطر شنهای ریخته شده روی آسفالت، نوید تعادل موتور را از دست داده و به زمین میخورد، متاسفانه در آن لحظه دوستش که پشت سرش بوده از راه میرسد و با موتور از روی سرش رد میشود. - از همان ابتدا دچار مرگ مغزی شده بود؟
فقط یک روزنه کوچک امید وجود داشت تا نوید دوباره به زندگی بازگردد، اما پس از گذشت چند روز و با توجه به اینکه پزشکان بیمارستان طالقانی کرمانشاه تمام تلاششان را کردند تا پسر جوان دوباره سلامتیاش را به دست بیاورد، ولی نوید به دلیل شدت صدمه به سرش دچار مرگ مغزی شد. - چه شد که تصمیم به اهدای اعضای بدن نوید گرفتید؟
وقتی درجریان ماجرای مرگ مغزی او قرار گرفتیم و مسئولان بیمارستان پیشنهاد دادند که اعضای بدن او را به چند بیمار نیازمند اهدا کنیم، ماجرا را با خواهرم و همسرش درمیان گذاشتم. همسر خواهرم از همان ابتدا رضایت خودش را اعلام کرد و گفت من رضایت میدهم، اما تصمیم نهایی با مادر نوید است. - مادرش رضایت قلبی داشت؟
برای یک مادر دل کندن از فرزند سخت است، حدودا پنج ساعت با خواهرم صحبت کردم و در نهایت او نیز قبول کرد رضایت بدهد. وقتی خواهرم برای اهدای اعضای نوید رضایت داد درحالیکه اشک میریخت و بیقرار بود گفت: «چند وقت پیش در خانه مشغول تماشای تلویزیون بودیم، برنامهای درباره اهدای عضو درحال نمایش بود، نوید با دیدن این برنامه رو به من کرد و گفت مادر قول بده اگر یک روز دچار مرگ مغزی شدم حتما اعضای بدنم را اهدا کنید، امروز وقتی مرگ مغزی او را اعلام کردند و گفتند بهتر است اعضای بدنش را اهدا کنیم به یاد حرفهای آن روزش افتادم و حالا که واقعا او دیگر به زندگی برنمیگردد بهتر است به خواسته پسرم عمل کنم.» به این ترتیب با همکاری واحد فراهمآوری اعضای پیوندی بیمارستان آیتالله طالقانی کرمانشاه، رضایت خانواده بیمار مرگ مغزی گرفته و عملیات انتقال بیمار برای پیوند اعضای او به چند بیمار نیازمند آغاز شد.