امیرمسعود فلاح- یکماهی که تا اعزام وقت داشتم، تمام راهنماییهایی که دوستان معتبرم برای عقبانداختن اعزامم میکردند، بدون استثنا غلط از آب درمیآمد و یکییکی و بهشدت توسط خانم متصدی پلیس10+ تکذیب میشد. سرانجام سه روز مانده به اعزام، متن استعفایم را تقدیم مدیرم کردم. دوستان معتبرم میگفتند مطمئن باش استعفای همچین نیروی باتجربهای قبول نمیشود و بهت میگویند بعد آموزشی، شهر خودت افتادی، بعدازظهرها بیا سرکار. شهر دیگری هم افتادی، صاحبکارت بهت پایه حقوق وزارتکار را میدهد تا بعد خدمت نگهت دارد. اما نمیدانم چرا تا استعفا دادم، مدیرم برایم آرزوی موفقیت کرد و گفت همیشه به یادت هستیم. شبش رفتم خانه، خانواده را جمع کردم که از تصمیمم برای اعزام به خدمت بگویم. گفتنش سخت بود. مطمئن بودم از نبودنم ناراحت میشوند. بالاخره سر شام جرأت کردم و گفتم. بابا غرورش اجازه ابراز ناراحتی نداد و فقط گفت: «با اتوبوس برو و بیا. رانندهها با لباس سربازی ببیننت ازت کرایه نمیگیرن و یه جا کنار خودشون جات میدن.» مامان اما ناراحتیش را نشان داد و گفت: «کاش زودتر میگفتی که ازت فیلم دیدن تو لپتاپت با اکانت فیلیمو رو یاد میگرفتم. حالا که نیستی، چه کار کنم؟» موقع خواب به دختران محل فکر کردم که ببینم یکی پیدا میشود باهاش رِل بزنم و موقع رفتن ازش قول بگیرم منتظرم بماند و او هم بگوید «مطمئن باش» اما بعدش عکسهایش با یک پسرِ معاف از خدمت را ببینم و لایک کنم و در استوری ناله کنم و بالای برجک نگهبانی، گریه کنم اما متأسفانه در محلمان هیچ دختر مجردی نبود. درعوض خانمهای مُسن شوهرمُرده زیاد بودند ولی آنها ولکن نبودند و تا آخرش با آدم میماندند و کار به گریه در برجک و ناله در استوری نمیکشید.
لینک کوتاه:
https://shahrvandonline.ir/45459
کپی شد