از آن چهارشنبه تا این چهارشنبه

از آن چهارشنبه تا این چهارشنبه؛ چه گذشت بر دل و جان و جسم و روح مایی که کاری جز دعا از دست‌مان برنمی‌آمد.

چه شده بر ما؟ چه شده که این‌قدر حال‌مان خراب است؟ کارمان شده دست‌وپنجه نرم‌کردن با آه و افسوس و اشک و درد و رنج. زندگی‌مان پر شده از اخبار بد، روزهای هولناک، شب‌های پراسترس. آرامشی که دیگر نداریمش. وسط این همه گرفتاری دیگر «کرونا» را کجای دل‌مان بگذاریم، هر بار آمدیم کمی ته دل‌مان را راضی کنیم که این ویروس منحوس دارد بار و بندیلش را جمع می‌کند و می‌رود، شوکی به جسم و روح‌مان وارد شد تا دوباره بفهمیم یک ویروس ریز قدرتش از مایی که ادعاهایمان فضای جامعه را پر کرده، بیشتر است.

از آن چهارشنبه تا این چهارشنبه؛ چه گذشت بر دل و جان و جسم و روح مایی که کاری جز دعا از دست‌مان برنمی‌آمد. برای میناوند دستان را به آسمان بلند کردیم، نتیجه نداد. مهرداد که رفت گفتیم شاید یک جای کار ما می‌لنگد، صدایمان را بلندتر کردیم، فریاد زدیم، التماس کردیم و از خدا خواستیم حداقل علی انصاریان را برایمان نگه دارد. دل‌مان را صاف کردیم و فقط خواستیم؛ اما باز هم نشد.

انگار خدا هم گوشش بدهکار نبود؛ شاید پیمانه‌اش پر شده بود، شاید می‌خواست رفیق قدیمی‌اش را تنها نگذارد، می‌خواست برود پیش مهرداد.

انصاریان رفت، اما نمی‌داند که چه گذشت بر دل میلیون‌ها نفر از طرفدارانی که خواسته مادرش را برای دعاکردن اجابت کردند، درست مثل ندانستن آنچه بر سر میناوند آمده؛ او اما انگار می‌دانست، شاید یک نفر از عالم غیب خبرش کرده بود، بی‌تاب بود و رفت تا پازل‌ جوانمرگ‌شده‌های فوتبال را تکمیل کند. گویی دلش اینجا نبود.

انگار علی می‌خواست نشانه‌ای بدهد؛ نشانه‌ای به ما که این روزها مشغول جشن‌گرفتن برای مادران‌مان و انتشار استوری و عکس از آنها هستیم. او آرزو داشت تا روزی زنده باشد که مادرش حمایتش کند، نوازشش کند، دعایش کند. همین هم شد. اگر چه دعای مادر برآورده نشد اما رفتن در روزی که منقش به نام همه مادران است نشانه‌ای است برای مایی که این روزها خیلی چیزها را فراموش کردیم، مایی که ارزش‌ها را زیر پا گذاشتیم و از یاد برده‌ایم آخر این زندگی جز خاک نیست.

خداحافظ آقای خوش‌خنده؛ روحت شاد علی انصاریان.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.