امید بچه‌های شرف‌آباد به «آرزو»ست

چند روایت از زندگی آموزگاری که برای 110 دانش‌آموزش مادری می‌کند

شرف‌آباد، سرزمینی محروم در حاشیه شهر کرمان است که این روزها اسم و آوازه‌اش به واسطه آموزگاری مهربان در فضاهای مجازی و حقیقی حسابی پیچیده است. «آرزو تاران» آموزگار 43ساله‌ای که بعد از حادثه‌ای عجیب در زندگی‌اش، راه متفاوتی را در پیش گرفت. فعالیت‌های داوطلبانه‌اش او را به معلم آرزوها در شرف‌آباد مشهور کرده است. کسی که امروز علاوه بر 110 دانش‌آموز مدرسه‌اش برای 300 خانواده محروم و نیازمند هم مادری می‌کند.

وقتی داستان بچه‌های بدسرپرست منطقه‌ای را که در آن معلم است، روایت می‌کند صدایش از پشت گوشی تلفن آمیخته با حس غم و شادی و حسرت است. آنجا که حرف از آینده بچه‌هاست صدایش چنان قدرت و امیدی پیدا می‌کند که انگار هیچ چیز جلودار او برای حمایت از آنها نیست.

درست است که در شناسنامه‌اش تنها نام دو فرزند برای او به ثبت رسیده، اما او خودش را مادر 110 دانش‌آموز قدو‌نیم قدی می‌داند که لبخند هر کدام آنها انگیزه مهم زندگی او است: «تا قبل از اینکه سال 85 پایم به شرف‌آباد باز شود، در مدرسه‌ای غیرانتفاعی تدریس می‌کردم، اما هیچ وقت کار در این فضا مرا راضی نکرد. دوست داشتم دوران آموزگاری‌ام را با خدمت به بچه‌های نیازمند در مناطق محروم سپری کنم، به همین علت راهی شرف‌آباد در حاشیه شهر کرمان شدم. فقر از در و دیوار منطقه می‌بارید، آرزوهای بزرگ و کوچک بچه‌ها زیاد بود و تعداد بچه‌های بدسرپرست از بی‌سرپرست‌ها بیشتر بود. بچه‌هایی بلاتکلیف در میانه میدان زندگی! در پنج سال اول تلاش کردم با تمرکز بر مشکلات دانش‌آموزان کلاس خودم برای رفع این مشکلات قدم بردارم و این کار را با توزیع یک وعده غذای گرم، تأمین مایحتاج زندگی، فراهم‌کردن تجهیزات آموزشی برای آنها و لباس و … دنبال می‌کردم، اما در اوایل دهه 90 زندگی من وارد مسیر جدیدی شد.»

در این منطقه تعداد کودکان بدسرپرست بیشتر از کودکان بی‌سرپرست است. کسی از این بچه‌ها حمایت نمی‌کند و بهزیستی سرپرستی آنها را عهده‌دار نمی‌شود. معصوم‌ترین و مظلوم‌ترین کودکان، همین کودکان بدسرپرست هستند. آرزو دارم خانه‌ای با چند اتاق داشتم و تمامی این کودکان را در آن اسکان می‌دادم. بچه‌هایی که هر روز شاهد مصرف مواد و نزاع پدر و مادرهایشان هستند و این حجم از بدبختی در آینده از آنها کودکانی خشمگین خواهد ساخت.

از مرگ برگشتم

سال 91 خانم معلم ناگهان بیمار شد و حتی مرگ را تجربه کرد: «روزهای بدی بود. یک شوک عصبی بد باعث شد تا به صورت همزمان اسپاسم‌های قلب، ریه و حنجره را تجربه کنم. حیات دوباره‌ام با احیا امکان‌پذیر شد و بازگشتم مسیر زندگی‌ام را تغییر داد. کسی آن روزها امیدی به زنده ماندنم نداشت، هر چند مطمئنا حکمت این زنده ماندن شروع یک زندگی دیگر بود؛ شیوه‌ای از زندگی که تمام لذت آن در نشاندن لبخند به چهره دیگران است.»

شادی را به زندگی دخترک دانش‌آموز آوردیم

درست بعد از ترخیص از بیمارستان بود که با وجود نفس‌کشیدن با کمک اکسیژن دلش طاقت نمی‌آورد و راهی مدرسه می‌شود: «باران شدیدی می‌بارید. شروع کلاس ما ساعت 12:45 بود، اما یکی از شاگردانم در حالی که تمام لباس‌هایش آغشته به گل‌ولای بود، ساعت 13:30 به مدرسه رسید. وقتی علت را از او جویا شدیم، گفت به سرویس نرسیده و مجبور شده مسیر خانه تا مدرسه را پیاده بیاید. ظاهر بچه عادی نبود. همین مسأله باعث شد تا با مدیر مدرسه و خود دانش‌آموز راهی خانه‌اش شویم و فاصله آنجا تا مدرسه را بسنجیم. با خودرو حدود 20 دقیقه در راه بودیم. وقتی رسیدیم، متوجه شدیم منظور این دانش‌آموز از خانه گوشه‌ای از یک طویله کثیف بود که همراه مادرش در آن اطراق کرده بودند. دیدن این صحنه بسیار ناراحت‌کننده بود. تازه فهمیدم چرا این دانش‌آموز هیچ وقت خنده‌ای به لب نداشت. منقلب شدم و با خدا زمزمه کردم حکمتت از اصرار امروز من برای رفتن به محل کار، دیدن این صحنه بود؟! ظرف دو روز با کمک دوستان خانه‌ای برای این مادر و دختر تهیه کردیم و با پیگیری‌هایی که انجام دادیم، آنها تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتند و شادی به زندگی‌شان برگشت.»

 

باارزش‌ترین هدیه عمرم

فاطمه بعد از اینکه همراه مادرش در خانه جدید ساکن می‌شود، تصمیم می‌گیرد برای خانم معلم یک هدیه به مناسبت روز مادر تهیه کند: «فاطمه یک لباس داشت که تنها تزیین و زیبایی آن لباس دکمه بزرگی در میانه‌اش بود. او این دکمه را کنده بود، وسط یک فرفره رنگی چسابنده و این فرفره را روی کاغذی که به نقاشی یک قلب مزین شده بود نشانده بود. با چنان ذوقی این هدیه را به من داد و گفت با اینکه دکمه لباسم را خیلی دوست داشتم، دلم می‌خواست به شما هدیه کنم. چشم‌هایش برق خاصی می‌زند. دل کندن از آن دکمه بزرگ برای او حکم دل کندن از یک لذت زیبا را داشت، اما خستی به خرج نداد و آن را برای خوشحالی من هدیه کرد. اینها درس‌هایی است که من از این نیم‌وجبی‌ها می‌گیرم. این هدیه برای من باارزش‌ترین هدیه عمرم بود.»

 

توزیع یک وعده غذای گرم

بعد از سروسامان دادن فاطمه، خانم معلم با چشمانی دقیق‌تر به دوروبرش نگاه کرد. وقتی کودکانی را دید که برای رفع گرسنگی مجبورند داخل سطل‌های زباله دنبال لقمه نانی بگردند، با همکارانش در مدرسه تصمیم گرفتند یک وعده غذای گرم هر روز صبح بین بچه ها توزیع کنند: «اکثر خانواده‌های ساکن در این منطقه مهاجرانی هستند که به امید بهبود کیفیت زندگی‌شان راهی حاشیه کرمان شده‌اند، اما حقوق روزمزد کارگری، اعتیاد و مشکلات دیگر این روزها آنها را در منجلاب فقر فرو برده است. همین صبحانه کافی بود تا بچه‌ها کمی تقویت شوند. کم‌کم این وعده‌های غذایی را پرمحتواتر کردیم، اما با شیوع ویروس کرونا و تعطیلی مدرسه چاره‌ای نبود جز برنامه‌ریزی برای توزیع یک وعده غذای گرم در بین دانش‌آموزان و خانواده‌هایشان.»

کارآفرینی برای مادران دانش‌آموزان

گستردگی فقر و ضرورت تأمین معیشت خانواده‌های شرف‌آباد، خانم معلم را به این فکر انداخت که با ایجاد بسترهای اشتغال برای مادران دانش‌آموزان آنها را به سمت استقلال مالی هدایت کند: «با سرمایه اندکی که داشتم، مواد اولیه لازم را برای پته‌دوزی بانوان تهیه کردم. حدود 60 نفر از مادران مشغول کار شدند، بعد هم با راه‌اندازی فروشگاه کوچکی در شهر و تبلیغ آن در فضای مجازی شروع به فروش محصولات کردم. خوشبختانه همه چیز خوب پیش رفت، هرچند این روزها کسب‌وکار ما نیز تحت تأثیر کرونا قرار گرفته است.»

 

تأسیس مرکز نیکوکاری محله

افزایش حجم فعالیت‌های خیرخواهانه آرزو در مدرسه کوچک روستا کم‌کم به گوش همه می‌رسد و واریز کمک‌های نقدی مردم باعث می‌شود تا سروسامانی به این فعالیت‌ها در قالب یک مرکز نیکوکاری ثبت‌شده دهد: «حجم کمک‌های مردمی قابل توجه بود و برای ادامه فعالیت‌های قانونی واجب شد تا موسسه خیریه‌ای تحت عنوان «مرکز نیکوکاری محله» راه‌اندازی کنیم. اوایل فعالیت‌هایمان را در همان مدرسه دنبال می‌کردیم اما رفت‌وآمد خانواده‌ها در مدرسه درست نبود، بنابراین به مرکز دیگری رفتیم. هر هفته دوشنبه مرکز خیریه باز است و نیازمندان منطقه با مراجعه به آن و طرح مشکلات از این مجموعه طلب یاری می‌کنند. ناگفته نماند که هفته‌ای یک بار یک وعده غذای گرم در این مرکز تهیه و بین نیازمندان توزیع می‌کنیم.»

 

درمان کودکان بیمار

در کنار تمام دغدغه‌های معیشتی و تحصیلی که خانم معلم برای بچه‌ها دارد، درمان کودکان بیمار منطقه شرف‌آباد هم از دیگر دغدغه‌های او است: «تعداد زیادی از کودکان منطقه بیمار و نیازمند رسیدگی هستند که خوشبختانه با کمک خیرین زمینه درمان آنها در تهران فراهم شده است. بچه‌ها به همراه خانواده‌هایشان به تهران می‌روند و بعد از انجام مراحل درمانی دوباره به روستا برمی‌گردد.»

حتما قصه «فایزه» کوچک اهل زهکوت در استان سیستان‌وبلوچستان را شنیده‌اید. دخترک کپرنشینی که وقتی برای شستن خودش به نزدیکی موتور آب می‌رود موهایش لای موتور گیر کرده و پوست سرش کنده می‌شود. فایزه را آرزو تاران با کمک خیرین درمان کرد و بعدها هم دو واحد حمام برای اهالی روستا ساخت: «فایزه یکی از کودکان مظلوم مناطق محروم است. او وقتی این حادثه پیش آمد، حتی کرایه آمدن همراه مادرش تا کرمان را نداشت. آنها در جایی زندگی می‌کنند که نه آب دارد، نه برق و نه گاز! خوشبختانه با کمک خیرین هزینه‌های درمان فایزه تأمین شد و او امروز تمام مراحل درمان را پشت سرگذاشته است.»

 

آرزوی آرزو

قصه فایزه بغض را میهمان گلوی خانم معلم مهربان می‌کند. از آرزوهای مادرانه‌اش در شرف‌آباد می‌گوید: «در این منطقه تعداد کودکان بدسرپرست بیشتر از کودکان بی‌سرپرست است. کسی از این بچه‌ها حمایت نمی‌کند و بهزیستی سرپرستی آنها را عهده‌دار نمی‌شود. معصوم‌ترین و مظلوم‌ترین کودکان، همین کودکان بدسرپرست هستند. آرزو دارم خانه‌ای با چند اتاق داشتم و تمامی این کودکان را در آن اسکان می‌دادم. بچه‌هایی که هر روز شاهد مصرف مواد و نزاع پدر و مادرهایشان هستند و این حجم از بدبختی در آینده از آنها کودکانی خشمگین خواهد ساخت.»

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
۱ دیدگاه
  1. یگانه. می‌گوید

    بسیار ممنون و سپاسگزاریم از همکار عزیز و گرانقدرمون .انشالله اجر تمام این فعالیتهای انسان دوستانه و مردمی در همین دنیا نصیبتون بشه.پایدار و برقرار باشید.🙏🏽🙏🏽🙏🏽🌿🌺🌿👌👏🙏🏽

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.