شقایق تاروپود زندگی را به هم می‌بافد

دختر کم‌توان ذهنی ساکن اهواز با تابلوفرش‌هایش خرج خانواده هفت‌نفره‌اش را می‌دهد

منطقه خروسی؛ کوی مدرس. محله‌ای گِز کرده در حاشیه. کوچه‌های باریک بی‌آسفالتی که زمین بازی بچه‌هایند. خانه‌هایی قطارشده، تنگ دل هم. یکی از همین خانه‌های رنجور نشسته در انتهای فاز یک، پناه شقایق است؛ تک‌اتاقی در همسایگی اتاق عمه و عمویش. دار قالی که خزیده به گوشه اتاق. صبح را پشت دار به ظهر گره می‌زند. ناهار و استکانی چای وقفه می‌اندازد میان کار ظهر تا شب. «تا 9شب می‌بافم.» تارها را می‌کِشد میان پودها. شانه‌ها می‌خوابد به روی تاروپودها. گره روی گره می‌اندازد تا رجی به خط آخر برسد و رج دیگری متولد شود. «از کلاس ششم کار می‌کنم.» هنوز به هفت‌سالگی نرسیده بود که راهی آمادگی شد. هفت سال را که پُر کرد شد شاگرد یکی از مدارس ابتدایی اهواز. معلم تخت را سیاه کرد و سرمشق داد. داستان نان دادن بابا را خواند و از آمدن آن مرد در باران گفت اما شقایق فقط نگاه کرد. «تو مدرسه با کسی حرف نمی‌زدم. درس‌ها سخت بود.» همکلاسی‌ها خواندند و نوشتند اما شقایق هر چه کرد به پایشان نرسید که نرسید. «مدرسه نامه نوشت رفتم مدرسه استثنایی.» گفتند کم‌توان ذهنی است. نامش رفت میان لیست دانش‌آموزان با نیازهای ویژه مدرسه حضرت زهرا(س).

لیلا مهداد-  متولد 75 است. یک‌ سالی است دیپلم گرفته و نشسته پشت دار قالی. کارش را با نمد شروع کرد؛ با ساخت جادستمالی، جا موبایلی و رومیزی. «اینها را در مدرسه یاد گرفتم.» مدتی هم عروسک ساخت؛ عروسک‌هایی زاده‌شده از خیال شقایق که روی پارچه و نمد جان می‌گرفتند. «خیلی زود یاد می‌گرفتم.» هر سال یک کلاس را پشت‌ سر گذاشت تا رسید به مدرسه متوسطه؛ مدرسه حضرت فاطمه(س). «کلاس قالیبافی، خیاطی و کامپیوتر داشت.» شقایق از میان چرخ خیاطی و کامپیوتر دار قالی را انتخاب کرد. «معلم‌های خوبی داشتم.» همکلاسی‌های شقایق هم کم‌توان ذهنی بودند؛ شاگردانی که بعدها شدند دوستانش؛ دوستانی که برای درس‌خواندن می‌رفتند خانه شقایق. «من زرنگ‌تر بودم برای همین معروف شدم تو کارهای دستی.» درس و کتاب‌های مدرسه جدید به سختی مدرسه قبلی نبود. «مدرسه عادی درس‌هایش سخت بود.» هر کلاس هشت، هفت دانش‌آموز داشت. کارهای دستی هم بخشی بودند در برنامه‌های درسی. «با روزنامه دیواری فعالیتم را در مدرسه شروع کردم.» شقایق ذوق‌زده از اول‌شدن در روزنامه دیواری مدرسه بقیه کارها را شروع کرد.

میهمان که نیاید، داروها به موقع برسند و بی‌حال نباشد دو ماه و نیمه تابلو قیچی می‌خورد و از دار پیاده می‌شود؛ تابلوهایی که راهی تبریز می‌شوند برای قیچی‌خوردن

«مشتری یک‌میلیون تومان داد.»

خداوندا گل قالیم قشنگه     لچک‌های قالیم رنگ و وارنگه
یه ماشین پر کنم از فرش و قالی      زیارت می‌روم جای تو خالی
زندگی‌اش به نخ‌های رنگی گِره خورده. رج‌ها که روی هم سوار شوند قالی‌اش قد می‌کشد. «اولش پول دار و نخ را نداشتم.» رج‌ها را که به هم بافت معلم‌ها آمدند پای کار برای سفارش‌گرفتن تابلوفرش‌های شقایق. اولین تابلوش کلام «بسم‌الله الرحمن‌ الرحیم» بود. «قیمتش 400هزار تومان بود مشتری یک‌میلیون تومان داد.» نخ‌های قالی، نخ‌های ابریشم‌ها را به آغوش می‌کشند برای زیباترشدن تابلوفرش. کوچ عشایر، سفارش بعدی بود برای تابلوفرش‌شدن. مغازه‌ای کمی آن‌طرف‌تر، حوالی فاز دوم منطقه خروسی، به عهده گرفته سفارش  نخ و نقشه را. «چله‌کشی شده، آماده می‌دهد.» میهمان که نیاید، داروها به موقع برسند و بی‌حال نباشد دو ماه و نیمه تابلو قیچی می‌خورد و از دار پیاده می‌شود؛ تابلوهایی که راهی تبریز می‌شوند برای قیچی‌خوردن.

«دارو نخورم حالم بد می‌شود و نمی‌توانم کار کنم.»

بالارفتن دیوار و سقف خیلی از خانه‌های اهواز و شهرهای اطراف به همت پدر شقایق بوده است. برادرها هم که کمی قد کشیدند شدند وردست پدر. اما کرونا که آمد پدر و برادرها خانه‌نشین شدند. شقایق ماند و خرج خانه. خرجی خانه‌ای که چشم دوخته به بالا رفتن تابلوفرش‌های دختر سوم خانواده. روماتیسم مفصلی و کم‌خونی امان شقایق را بریده. رماتیسمی که زمستان‌ها ناله شقایق را بالا می‌برد. دردهایی که در لیست هیچ بیمه‌ای نیستند و هر چند وقت یک‎ بار 300-400 هزار تومان خرج می‌گذارند روی دست شقایق. «دارو نخورم حالم بد می‌شود و نمی‌توانم کار کنم.» زور دفترچه سلامت اما به آزمایش‌ها و چکاپ هر چند وقت یک‌باره نمی‌رسد. «از بچگی مثل شکلات دارو می‌خورم.» هر رج که تمام شود، پولش می‌شود سه‌ هزار تومان. رج‌هایی که شقایق تصمیم گرفته از این به بعد هفت‌هزار تومان بگیرد برای بالا بردن‌شان. اولین‌بار که قصه‌اش روایت شد، خیّری از شهری دور برایش یک گوشی هدیه فرستاد. «گوشی داشتن، آرزویم بود.» خانواده‌اش فضای اینستاگرام را نمی‌پسندند برای همین واتساپ شده محل تبلیغ تابلوفرش‌هایش. غم برادری که یک عصر خود را گلاویز کرد، هنوز هم بر دل شقایق سنگینی می‌کند. «یکی از برادرهام هم، کلاس ششم رفت استثنایی اما آنجا هم نتوانست درس بخواند.» یکی از خواهرها دوم راهنمایی را خواند و راهی خانه بخت شد. بقیه هم هیچ‌کدام به دبیرستان نرسیدند. «برای آینده‌ام هر چه خانواده‌ام بگویند.» دوست دارد تابلوها زود به زود قد بکشند. تابلوهایی که شوند خرج خانه و پس‌انداز کوچکی برای خرید آنچه شقایق دوست دارد. «بیشتر اوقات تمام پول را می‌دهم خانه.»

بالارفتن دیوار و سقف خیلی از خانه‌های اهواز و شهرهای اطراف به همت پدر شقایق بوده. برادرها هم که کمی قد کشیدند، شدند وردست پدر. اما کرونا که آمد پدر و برادرها خانه‌نشین شدند. شقایق ماند و خرج خانه. خرجی خانه‌ای که چشم دوخته به بالارفتن تابلوفرش‌های دختر سوم خانواده

دستانی که نقش آرزو می‌زنند

تازه فارغ‌التحصیل شده. دانش‌آموزی در دسته کم‌توان‌های ذهنی که در دوره دوم متوسطه آموزش قالیبافی را پشت ‌سر گذاشته. «مقطع دوم متوسطه استثنایی‌ها مثل کارودانش‌هاست. برای توانمندکردن بچه‌ها.» مدیر مدرسه از 63 دانش‌آموز کم‌توان ذهنی مدرسه‌اش می‌گوید از دانش‌آموزانی که شاید در مقایسه با بچه‌های دیگر کم‌روتر و خجالتی‌‌تر باشند. «روی شقایق حساب ویژه‎‌ای باز کرده بودم.» شهناز بابایی در توصیف شقایق او را دانش‌آموزی توانمند می‌داند؛ دانش‌آموزی که در گروه سرود، درست‌کردن روزنامه ‌دیواری و کارهای هنری با پشتکارش کارهای را پیگیری می‌کرده؛ خصوصیتی که حالا از او یک قالیباف خوب ساخته است. «در کارهای مدرسه همکاری می‌کرد. خیلی هم او را تشویق می‌کردیم.»

سنجش‌ها که بگویند کم‌توان ذهنی؛ کتاب‌ها در حد هوش‌شان تدوین می‌شوند. مدرسه‌هایی که سعی دارند از این دانش‌آموزان آدم‌های توانمند در بازار کار و زندگی بسازند. «هدف‌مان خودکفایی نسبی این بچه‌ها برای ورود به اجتماع است.» فارغ‌التحصیل همین مدرسه حالا تابلوفرش‌هایش مشتری دارند. تابلوهایی که خرج خانه را می‌دهند تا پدر دوران بیکاری را پشت‌ سر بگذارد. «بچه‌هایی مثل شقایق شاید دیدگاه جامعه را نسبت به این بچه‌ها تغییر بدهند.»

بچه‌ها به دوم متوسطه که می‌رسند یا پای چرخ‌خیاطی می‌نشینند یا کامپیوتر. عده‌ای هم مثل شقایق دار قالی را انتخاب می‌کنند. «هر ساله نمایشگاهی داریم برای نمایش کارهای بچه‌ها.» غرفه‌ها که بر پا می‌شوند. ارگان‌های دولتی، اهالی محل، مردم شهر و… برای تماشا می‌آیند. «اغلب برای کار بچه‌ها سفارش می‌گیریم.»

شقایق تازه‌کار است اما با حوصله و سلیقه می‌بافد. مشتری‌های خانم معلم و خانم مدیر هم هستند. تابلوهایی که قیمت‌شان را کارگاه‌های قالیباف در ارتباط با مدرسه تعیین می‌کنند. «پدر شقایق بناست و بیکار. شقایق کم‌خونی هم دارد.»

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.