سال 99 تمام شد. سالی پر از اتفاقات و ماجراهای جنجالی و پرحاشیه؛ سالی که خاطرات تلخش جامعه را تحتتأثیر قرار داد. امسال اتفاقات پرماجرای زیادی رخ داد. روزها یکی پس از دیگری طی شدند و حادثهها ماراتنوار از زمان جلو زدند. سال تمام شد و رویدادها ماندند در ذهن و خاطرات. از غرقشدگان مانش، گرفته تا قتل کارمند بیمه، دسیسه برای هفت کنکوری و مرگ در بهمن؛ اینها تنها بخشی از مهمترین رویدادهای امسال بود. سالی که در آن کودکان زیادی قربانی شدند. دفتر زندگی حنانه، هانیه، زهرا، آرتین و مانی در این سال سخت برای همیشه بسته شد. این کودکان تنها بخشی از خردسالان قربانی در این سال بودند. رویدادها و اتفاقات در سالی که گذشت، بسیار بودند.
تراژدی مرگ حنانه، هانیه و زهرا
آخرین روز از تابستان بود که خبر تلخ رسید. خبری عجیب و دردناک؛ سه دختر بچه کوچک پس از خوردن قرص برنج راهی بیمارستان شده و به طرز هولناکی جان خود را از دست دادند. این سه دختربچه گیلانی با هم همسایه بودند. بازی مرگبار آنها به دلایل نامعلومی به خوردن قرص برنج انجامید. در حال شیطنت و بازی بودند. ناگهان درد زیاد در ناحیه شکم مانع ادامه بازیهایشان شد. دردی که تحملش برای آن سه دختربچه طاقتفرسا بود. حنانه و هانیه و زهرا هر سه با هم حالشان بد شد. آن قدر بد که حتی توان راهرفتن و حرفزدن هم نداشتند. همگی در خانه حنانه هفت ساله بودند که این ماجرای عجیب و تلخ برایشان رخ داد. بلافاصله خانوادهها در جریان قرار گرفتند.
موضوع به اورژانس اطلاع داده شد و دختربچهها به بیمارستان منتقل شدند. در راه حقیقتی وحشتناک فاش شد. دختربچهها به سختی حرف میزدند، خبر از خوردن قرص برنج دادند. این تنها صحبتی بود که دختربچهها با خانوادههایشان داشتند. دیگر نفسی برایشان نماند و در بیمارستان جان خود را از دست دادند. حنانه اسماعیلپور، هانیه پیران و زهرا رستم سه دختربچه هفت، نه و دوازده ساله در روستای داخل پایین از توابع بخش مرکزی آستانه اشرفیه در حال بازی بودند. حنانه و زهرا تکفرزند بودند. آشناهای این کودکان احتمال میدادند چون قرص برنج درشت است و کمی به قرص جوشان شباهت دارد، آنها هم این قرص را با قرص جوشان اشتباه گرفته و خورده بودند.
فاجعه هنگام استراحت بیماران اوتیسمی
یکی تلخترین حادثههای امسال مربوط به آرین بود. پسر مبتلا به اوتیسمی که اردوگاه گرفتار آتش شد و سوخت. ساعت ١۵ روز پنجشنبه هفده مهرماه بود که این اتفاق رخ داد. حریقی در اردوگاه شهید باهنر در محدوده تجریش تهران به یک فاجعه تلخ و دردناک ختم شد. حریقی که در یکی از سوییتهای این اردوگاه رخ داد. اردوگاهی که میهمانان آن گروهی از بچههای اوتیسم بودند. پسران بالای 15 سالی که با مربیان خود برای اردو به این محل رفته بودند.
این افراد با مربیهای خود مجموعا ١۵نفر بودند اما پس از وقوع انفجار و آتشی که دلیلش هنوز مشخص نیست، همه چیز به هم خورد. حریق جان یک نفر را گرفت و یک پسر شانزده ساله را نیز با سوختگی ٧٠درصد راهی بیمارستان شهیدمطهری کرد. لحظه حادثه آرین ترسیده بود. نمیدانست باید به کجا پناه ببرد. مغزش فرمانی برای فرار صادر نکرد. آرین به زیر تختش پناه برد و همانجا نفسهایش به شماره افتاد. در آن مهلکه آتش و دود زیر تخت ماند، تا اینکه جانش را از دست داد و به تنها قربانی این حادثه تلخ تبدیل شد. پسر بیستوپنج سالهای که از بیماری اوتیسم رنج میبرد و به اردوگاه شهید باهنر آمده بود تا دو روزی را تفریح کند، اما تفرجگاهش به قتلگاه او تبدیل شد. محل آتشسوزی یک مرکز پذیرایی و اقامتی در حدود 400متر بود که در بخشی از آن ساختمان یک طبقه یعنی در یکی از اتاقهای این ساختمان که حالت خوابگاه داشت، حریق رخ داده بود.
جنایت در جنگلهای 2هزار
یکی دیگر از جنجالیترین پروندههای امسال در استان گیلان بود. قتل کارمند زن تأمین اجتماعی سیاهکل در جنگلها تنکابن؛ این زن جسدش در جنگل کشف شده بود. الهام سرلاتی روز سهشنبه اول مهر با سرویس محل کارش به میدان فرمانداری لنگرود رفت. او از آنجا به مقصد اَملَش خودرو را ترک کرد. بعد از آن دیگر هیچ خبری از او نشد تا اینکه جسدش در جنگلهای دوهزار مازندران پیدا شد. این زن جوان اصالتا املشی و ساکن لنگرود بود.
الهام سرلاتی کارمند سازمان تأمین اجتماعی سیاهکل بود و هر روز با سرویس اداره در میدان لنگرود پیاده میشد. او به گفته همکارانش زنی بسیار پرشور، مهربان و متین بود، هیچ کس از او بدی به یاد ندارد و همه او را با خوبیها و سرزندگیاش میشناسند. مظنونان زیادی در این پرونده بازجویی شدند، حتی شوهر الهام نیز به عنوان مظنون بازداشت شد؛ اما باز هم سرنخی از این ماجرای هولناک کشف نشد. تحقیقات ادامه داشت تا اینکه خبر رسید که رد پای یک زن و مرد در این ماجرا پیدا شده است. درنهایت این زن دستگیر شد و ادعا کرد همراه همسر صیغهای خود مقتول را از لنگرود به عنوان مسافر سوار کرده و با دیدن طلاهای دستش به طمع افتاده و تصمیم به سرقت گرفتهاند.
مرگ پرابهام مانی
ماجرای مانی پورحامدی و مرگ اسرارآمیزش هم جنجال زیادی به پا کرد. حاشیههای مرگ این پسربچه یازده ساله تا مدتی مورد بحث بود. از همان روز اول فوتش، خبرنگاری در اهواز، در توییترش نوشت که مانی به خاطر مومو و وحشتهای این بازی خطرناک سکته قلبی کرده و جان باخته است. گفتهای که خیلی زود از سوی پلیس تکذیب شد. «کرونا بس نبود، مومو هم بهش اضافه شد. آخر سکته میکنم.» اینها آخرین جملاتی است که مانی پورحامدی در استوریهای واتساپش منتشر کرد.
درست چندساعت پیش از مرگ اسرارآمیزش؛ مرگ مبهمی که خبرساز شد و نگرانیهای زیادی در جامعه برجای گذاشت. پسربچه باهوش و شادی که هیچ کس تصورش را هم نمیکرد اینطور رازآلود جان خود را از دست بدهد. براساس شنیدهها، گویا او بیرون از خانه حالش بد شده و تا به بیمارستان برسد، جان خود را از دست داد. با این حال، نظر قطعی پزشکی قانونی در اینباره اعلام نشد و مشخص نشد که این بچه چطور جان خود را از دست داد.
ناامیدی پدر شیما پس از یک جنایت هولناک
قتل شیما نیز یکی از هولناکترین پروندههای جنایی امسال بود. بیستوششم مرداد سال 98 بود که شیما با یک پسر بدلیجاتفروش از خانهشان رفت. پدرش 15ماه به دنبال دخترش بود. روزی 18ساعت نقطه به نقطه شهر را گشت، ردش را پیدا کرد اما هرگز به شیما نرسید. سرنوشت دختر پانزده ساله با مرگ گره خورد. خبر تلخی که پلیس به پدر و مادر چشمانتظار داد. تنها مظنون پرونده بار دیگر بازداشت شد و به قتل دختر گمشده اعتراف کرد. شیما که از سوی آرش پسر بدلیفروش اغفال شده بود، پس از ساعتی به پایانه بیهقی میرود.
در حالی که سرگردان و درمانده بود، از طریق مغازه اسباببازیفروشی با مادرش تماس میگیرد. گریههای شیما و التماسهای مادر پشت گوشی هنوز در خانه آقای احمد صباگردیمقدم شنیده میشود. مکالمه آخر شیما که پلیس آن را ردیابی و ضبط کرد. التماسهای مادر هم فایدهای نداشت. شیما دیگر هرگز راه خانهشان را ندید و برنگشت. ربودند، اسیرش کردند و در آخر او را کشتند. عامل همه اینها بهلول بود. مردی که در پایانه بیهقی مواد توزیع و زنها و دختران جوان را اغفال میکرد. مردی که 7 سال پیش از همسرش جدا شد و در خانهای قدیمی در چهارراه نظامآباد مستأجر بود. او شیما را کشت تا یکی دیگر از جنجالیترین ماجراهای سال 99 را رقم بزند.
یک تراژدی تلخ خانوادگی
اما مرگ یک خانواده پنجنفره در واژگونی قایق تلخترین حادثه سال را رقم زد. در بین 22 مهاجر قایق تنها یک خانواده وجود داشت. خانواده ایراننژاد از سردشت ارومیه. رسول ایراننژاد سیوپنج ساله، همسرش شیوا محمدپناهی سیوپنج ساله، آنیتا ایراننژاد نه ساله، آرمین ایراننژاد شش ساله و آرتین پانزده ماهه. آنها خانه و وسایلشان را فروختند اما کافی نبود. کل داراییشان 150میلیون تومان بود اما قاچاقبرها 800میلیون تومان میخواستند. مادر و خواهر طلاهایشان را فروختند، پدر زمینش را داد و برادر وسایل خانهاش را حراج کرد تا پول مهاجرت جور شود. 100میلیونی هم قرض گرفتند برای سفر بیبازگشت.
سفر مخاطرهآمیزی که قلب هر ایرانی و غیرایرانی را به درد آورد. قایق مهاجران حدود ۲ کیلومتری ساحل فرانسه به طور اتفاقی توسط یک قایق بادبانی در حال عبور در ششم آبانماه شناسایی شد. در عملیات نجات و جستوجو ۴ فروند شناور فرانسوی، یک فروند بالگرد بلژیکی و یک قایق ماهیگیری فرانسوی شرکت داشتند اما زمانی تیمهای امدادونجات رسیدند که قایق پناهجویان غرق شده بود. سرانجام 15 مسافر ایرانی از کانال مانش نجات پیدا کردند. 14 مرد سردشتی و یک مسافر شمالی. پیکر بیجان 5 عضو خانواده ایراننژاد اما به وسیله تیمهای دریایی و هوایی از آب گرفته شد.
تصمیم آتشین
زنی که در بندرعباس خانه خراب شد، خیلی زود به مهمترین تیتر رسانهها تبدیل شد. زن سرپرست خانواده به همراه دو زن و پنج فرزند دیگر در یک آلونک کوچک زندگی میکردند. اما نیروهای شهرداری آبانماه امسال خانه آنها را خراب کردند. اتفاق دردناکی که باعث شد مادر دست به خودسوزی بزند. او به بیمارستان منتقل شد و بقیه اعضای خانواده نیز آواره و سرگردان شدند. این تخریب زندگی آنها را نابود کرد. آنهایی که از هیچ نهادی حمایت نمیشدند. آنهایی که تنها با پول یارانه زندگی میکردند و دلشان خوش بود که یک سقف، هر چند ناچیز بالای سرشان دارند، اما خراب کردند سقفشان را؛ دیگر هیچ سقف و دیواری نبود که خودشان و بچهها در آنجا روزگارشان را بگذرانند.
ویرایش انتقامجویانه
بازی با زندگی هفت دانشجو هم از دیگر اتفاقات مهم امسال بود. دانشجویانی که رویاها و هدفهای زیادی برای آیندهشان داشتند، اما تصمیم غیرمنطقی و انتقامجویانه یک دانشجوی دیگر، زندگی آنها را به باد داد. «اطلاعات شما ویرایش و تغییر یافت.» این پیامک کوتاه زندگی هفت همکلاسی مدرسه نمونه هاشمی قروه را تغییر داد. هفت همکلاسی نمونهای که سالها برای آزمون کنکور 99 تلاش کرده بودند، اما اطلاعات کنکورشان دستکاری شد. رشته تحصیلی، زبان امتحانی، محل آزمون، اطلاعات شخصی همه تغییر کرده بود. اطلاعات داوطلبان 10بار ویرایش شد، اما دانشآموزان بازنده این دوئل نابرابر ویرایشها و تغییرات شدند. از آموزشوپرورش و سازمان سنجش خواستند تا کاری بکنند، اما اطلاعات دادهشده بسیار مغایر بود.
رشته تحصیلی از علوم انسانی به ریاضی تغییر کرده بود. زبان روسی و ایتالیایی به جای زبان انگلیسی انتخاب شده بود. مریوان و کامیاران هم محل آزمون کنکور بود. این در حالی بود که این دانشآموزان نمونه شهرستان قروه بودند. مریوان و کامیاران با شهرشان چهار ساعت فاصله داشت. همه اینها موانع بزرگی سد راه کنکورشان بود. وقتی حامد چهارماه بعد دستگیر شد، راز این بازی نابرابر هم فاش شد. پشت پرده همه این ویرایشها و تغییرات یکی از ۲۶ دانشآموز رشته علوم انسانی مدرسه نمونه هاشمی قروه بود. حامد در بازجوییها اختلاف شخصی را بهانه کرد.
انجماد زندگی
پنج مرد روستای کوران نیز ماجرای تلخی را در سال 99 رقم زدند. اتفاقی که دل مردم جامعه را سوزاند. همان مردانی که 7 صبح 27 دیماه به کوه زدند تا با کولههای پر برگردند، اما برنگشتند. آوار بهمن امان نداد و دفنشان کرد. از آن بهمن بیرحم هشت روز گذشته بود که تن جامانده یاور، متین، بیلن، فرات و مولایی در ارتفاعات پوشيده از برف در عملیات خودجوش مردم روستا پیدا شد. بهمن در روستای دریشک در خاک ترکیه آوار شد روی سر مردان روستای کوران. جایی در 8کیلومتری مرز ایران و ترکیه. این جوانان کولبر بودند. آنها به دلیل نبودِ شغل و روشی مناسب برای امرار معاش بهناچار دست به کولبری زدند.
مرگ در بهمن
سقوط بهمن در ارتفاعات شمال پایتخت با مرگ 8 کوهنورد گره خورد. دیماه بود که بهمن در ارتفاعات دارآباد کلکچال، آهار و شیرپلا سقوط کرد. کوهنوردان در برف محبوس شده بودند. این در حالی بود که تعداد زیادی از کوهنوردان هم در ایستگاه هفتم توچال گرفتار شده بودند. خط تلهکابین بهطور موقت خاموش شده بود و گفته میشد حدود 100 کوهنورد در سرمای آنجا گرفتار شدهاند. زمان میگذشت، تا اینکه کوهنوردان با راهاندازی مجدد خط تلهکابین به پایین انتقال یافتند، اما ریزش برف در کلکچال و آهار و شیرپلا حوادث تلخی را رقم زده بود. کوهنوردانی که در جهنم سفید مدفون و مصدوم شده بودند. پیکر بیجان 8 کوهنورد در ارتفاعات پیدا شد تا این حادثه نیز به یکی از تلخترین ماجراهای امسال تبدیل شود.