آنهایی که جنجال به پا کردند

گزارش «شهروند» از پرحاشیه‌ترین چهره‌های ‌سال ۹۹

حادثه رخ می‌دهد، مثل یک پیشامد غیرمنتظره اما بعضی وقت‌ها این آدم‌ها هستند که اتفاقی را رقم می‌زنند. اتفاق‌هایی که سال‌ها در ذهن باقی می‌مانند. آدم‌هایی که خواسته یا ناخواسته ماجراهایی را رقم می‌زنند که به جنجالی‌ترین و پربحث‌ترین تیتر ‌سال تبدیل می‌شوند. آنهایی که پرونده‌هایشان چندین و چندبار در‌ سال مرور شد و مردم پیگیر ماجرای زندگی‌شان شدند. امسال هم بودند کسانی‌که اسم‌شان تا مدت‌ها سر زبان‌ها بودند. سهارضانژاد، محمد بزرگی، محمد موسوی‌زاده و رومینا را تقریبا همه می‌شناسند. اینها تنها تعدادی از اسامی پرحاشیه و جنجالی امسال بودند. آنهایی که پشت پرده زندگی‌شان تلخی و غم زیادی را برای مردم به همراه داشت. داستان‌هایی که یک جامعه را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار داد. در این ‌سال کرونایی، در این ‌سال پر از وحشت مرگ، چندین چهره نام آشنا بودند که اتفاقات تلخ زندگی‌شان به پرونده‌های جنجالی و مهمی تبدیل شد.

قربانی خشم پدر

رومینا اشرفی یکی از همین نام‌هاست. دختر نوجوانی که قربانی یک عشق پنهانی و تعصب خشمگینانه پدرش شد. دختری که ماجرای زندگی‌اش در باور هیچ‌کس نمی‌گنجید. اوایل خردادماه بود که خبر تکان‌دهنده‌ای از تالش همه را شوکه کرد. رومینا دختر ١٣ ساله‌ای بود که در روستای سفیدسنگ توسط پدرش با داس به قتل رسید. او به خاطر فرار از خانه گرفتار خشم خونین پدر شده بود. البته پای یک پسر جوان به نام بهمن در میان بود. دخترک برای فرار از دست پدر و سختگیری‌های او به آن جوان غریبه پناه برده بود، اما وقتی ماموران پلیس او را دستگیر کرده و تحویل پدرش دادند، با ضربات داس کشته شد. پدر قاتل همان روز دستگیر شد. چند روز بعد هم نوبت به بهمن رسید. قتل رومینا هرچند یکی از ده‌ها مورد فرزندکشی در ایران بود، اما قساوت پدر در این جنایت، باعث ایجاد موجی از واکنش‌های منفی در سطح جامعه شد. کار به جایی رسید که مسئولان بلندپایه قضائی هم به این پرونده ورود کردند. اسماعیلی، سخنگوی دستگاه قضا در همان روزها از اشد مجازات برای قاتل در این پرونده خبر داد. مسئولان قضائی گیلان هم وعده دادند تا این پرونده به‌طور ویژه مورد رسیدگی قرار می‌گیرد.

با این حال با گذشت حدود ٦ ماه از آن جنایت، دادگاه بدوی، پدر قاتل را به ٩‌سال حبس و پرداخت دیه محکوم کرد. رعنا دشتی، مادر رومینا به این رأی اعتراض داشت. البته بسیاری از مردم جامعه نیز این رأی را ناعادلانه دانستند. با این حال این پدر خشمگین به زندان محکوم شد و رومینا و سرگذشتش به‌عنوان خاطره‌ای تلخ در ‌سال 99 ثبت شد.

آقای گل و پرونده پرحاشیه‌اش

سرقت از آقای گل نیز یکی دیگر از جنجالی‌ترین پرونده‌های امسال بود. مالباخته معروف و نام آشنایی که وقتی از او سرقت شد همه درباره ماجرای پرونده‌اش صحبت می‌کردند. نام مالباخته این ماجرا را به یکی از جنجالی‌ترین خبرها تبدیل کرد. اجرای نقشه یک سرقت این‌بار از فوتبالیست معروف کشورمان؛ علی دایی همان فوتبالیستی بود که اسمش بر سر زبان‌ها افتاد، اما این‌بار به علت یک پرونده سرقت. گردنبند 80‌‌میلیون تومانی او را در روز روشن از روی گردنش ربودند. اتفاقی که شاید برای هر کسی در این جامعه رخ دهد. ولی نام این آقای فوتبالیست خبر را جنجالی‌تر جلوه داد. ماجرا عصر روز چهارشنبه، هفتم آبان، رخ داد. علی دایی و دخترش درحال خروج از دفتر کار دایی در خیابان آصف در منطقه زعفرانیه بودند که ناگهان دو نفر سوار بر موتورسیکلت از پشت به این فوتبالیست سابق کشورمان نزدیک شدند.

آنها در عرض چند ثانیه گردنبند را از گردن آقای دایی کشیدند و پس از آن متواری شدند. علی دایی حتی چندثانیه‌ای با سارقان کشمکش داشت. روی زمین افتاد و بعد از سرقت نیز به دنبال آنان دوید، اما درنهایت گردنبند گرانبهای آقای فوتبالیست دزدیده شد. دقایقی بعد از این سرقت موضوع به مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰ اعلام شد. بلافاصله تیمی از مأموران در محل حاضر شدند. آنها به بررسی شواهد و اظهارات شاکی پرداختند. حدود سه روز بعد از وقوع سرقت و در روز شنبه بود که مأموران پلیس سارقی را دستگیر کردند. سارق تحت بازجویی قرار گرفت که درنهایت به سرقت از آقای دایی اعتراف کرد. متهم در بازجویی‌های خود اقرار کرد که هنگام سرقت اصلاً نمی‌دانستند که از چه کسی سرقت کرده‌اند و پس از ارتکاب سرقت متوجه شده‌اند که طعمه‌شان علی دایی بوده است.

سرنوشت رازآلود یک مطبوعاتی

امسال سرنوشت مبهم و رازآلود زیادی داشتیم. گمشده‌هایی که با رفتن‌شان سوال‌های زیادی را در ذهن‌ها ایجاد کردند. پسر جوانی که از اول تیرماه به‌طور مرموزی ناپدید شد یکی از همین گمشده‌ها بود. او بدون هیچ ردی ناپدید شد و همه مطبوعاتی‌ها و خانواده‌اش را شوکه کرد. این پرونده مرموز با گم‌شدن محسن محروقی جنجالی شد. مردی که به جز جا گذاشتن گوشی‌اش در کارخانه سیمان پردیس هیچ ردی از او باقی نماند. از شاهدان و خانواده همسر محسن  بازجویی شد، اما پرونده با توجه به محل مفقود شدن به کلانتری و دادسرای پردیس ارجاع شد. در ادامه اما خانواده محسن هم از مسئولان کارخانه شکایت کردند ولی همچنان پرونده سر به مهر باقی مانده است. 12‌سال سابقه کار در بخش فنی مطبوعات را داشت. شهروند، مغرب، صاحب قلم، همشهری سرنخ، روز ورزش، دنیای فوتبال و توسعه روزنامه‌هایی هستند که او در آنجا به‌عنوان گرافیست کار می‌کرد اما 3 سالی بود که در کارخانه سیمان پردیس به‌عنوان  تکنیسین برق مشغول به کار بود.

یک خودکشی پرابهام

محمد موسوی‌زاده نیز یکی دیگر از کسانی بود که نامش با سرنوشت تلخ و مرموزش در ذهن‌ها باقی ماند. دانش‌آموز یازده ساله دیری که به دلایلی گنگ و نامعلوم به زندگی خود پایان داد. پسر 11 ساله‌ای که رفت و سوال‌های زیادی به جا گذاشت. پدر که به خاطر مشکلات کمرش خانه‌نشین بود. مادر هم در شهر کارگری می‌کرد تا مخارج زندگی را تأمین کند. البته بهزیستی  آنها را تنها نگذاشت. در این مدت کمک کرد و حتی اجاره خانه‌شان را هم می‌داد، اما مشکلات خانواده زیاد بود. مرگ محمد دردناک‌ترین قصه این خانواده دیری بود تا اینکه یک روز بعدازظهر جسم بی‌جان پسر پنج‌ساله و معلول خانواده دیری روی آب پیدا شد. خانواده موسوی‌زاده برای بار دوم عزادار شدند. پدر و مادر دوباره اشک ریختند. این‌بار برای پسر کوچک‌ترشان. دومین کودک نیز در آب‌ها جان باخت تا قصه خانواده موسوی‌زاده باز هم به تلخ‌ترین قسمت برسد.

راز معین

یک جمجمه، یک جفت کفش و یک گوشی؛ اینها همه آن چیزی بود که بعد از 123 روز جست‌وجو و بی‌خبری، در جنگل‌های کردکوی پیدا شد. همان‌جایی که معین شریفی رفت تا قدم بزند اما دیگر برنگشت. 4 ماه جست‌وجو، چهار ماه انتظار، چهار ماه چشم‌به‌راهی و چهارماه بی‌خبری درنهایت پایانی تلخ و غم‌انگیز داشت. راز سرنوشت غم‌انگیز معین در‌ هاله‌ای از ابهام ماند، اما درنهایت جست‌وجوها به یافتن اثری از او ختم شد. اثری هرچند تلخ و غم‌انگیز. «صبر کن، من تا نیم‌ساعت دیگه می‌رسم. دارم راه می‌افتم.» این آخرین جمله‌ای بود که معین گفته بود. معین شریفی، بعدازظهر سه‌شنبه، بیست‌وپنجم شهریور امسال در آخرین تماس با شاگرد مغازه‌اش به او گفته بود که تا نیم ‌ساعت دیگر به مغازه می‌رسد، اما تماس‌ها قطع شد. موبایل در دسترس نبود و دیگر هیچ اثری از این مرد جوان پیدا نشد. پلیس خودروی این فرد را در محدوده خیابانک پارک جنگلی کردکوی یافت، اما اثری از او یافت نشد. تا اینکه چهار ماه بعد آثاری از او پیدا شد.

پسر بی‌آرزو

پسر بی‌آرزو را حالا همه می‌شناسند. پسری که دیگر نفس نمی‌کشد، اما نامش بر سر زبان‌ها افتاد. پسر معروف لب خط. هیچ‌کس نفهمید چرا رضا آخر خط را انتخاب کرد. خانواده و نزدیکانش ماندند با هزاران سوال بی‌جواب و یک وصیتنامه چهار برگی از آخرین حرف‌های رضای بی‌آرزو. درددل‌هایی که هیچ‌وقت به زبان نیاورد اما کلمه به کلمه‌اش را نوشت تا همیشه به یادگار بماند. رضا معروف بود. چون هفت‌سال پیش در برنامه ماه عسل شرکت کرده بود. از آرزوهایش نگفته بود. چون اصلا آرزویی نداشت. رضا پس از هجده سالگی، مدتی در خانه اشتغال لب خط از زیرمجموعه‌های جمعیت امام‌علی‌(ع) یعنی در کارگاه خیاطی، مشغول به کار شد. به گفته اطرافیان رضا، او برای تغییر زندگی خود ایستاد، تلاش کرد و به‌تدریج به نقطه اتکا و الگویی سالم برای دیگر کودکان و نوجوانان خانه ایرانی تبدیل شد. رضا، به‌عنوان یک استعداد، درحال درخشیدن در عرصه هنر نیز بود و در آثار هنری گروه تئاتر خانه ایرانی لب خط ایفای نقش کرده بود. همین‌ها نشان می‌داد که رضا نسبت به زندگی ناامید نبوده است. بلکه تلاش می‌کرده تا روی پای خود بایستد. تا بتواند پیشرفت کند. با این حال او حالا دیگر نفس نمی‌کشد.

یک، دو، سه؛ آخرین پرواز

تلخ‌ترین مرگ شاید نصیب محمد بزرگی شد. پسر چتربازی که در مراسم یادبود شهدای پلاسکو، با لباس آتش‌نشان سقوط کرد و جان باخت. چتربازی که ترس را گم کرده بود. زندگی را در آسمان‌ها یافته بود. در همان آسمان هم ابدی شد. به آرزویش رسید. لباس آتش‌نشانی به تن کرده بود. لباسی که آرزو داشت یک روز به تن کند. با همان لباس به آسمان‌ها پیوست. محمد بزرگی چترباز معروف کشورمان بود. می‌خواست یاد شهدای پلاسکو را زنده نگه دارد، اما نمی‌دانست که این مراسم به بهای جانش تمام می‌شود. به ارتفاع رفت. از آن بالا هیجانش برای پریدن زیاد بود. مثل همیشه که از پرنده بودن خود لذت می‌برد، اما درست سه ثانیه با مرگ فاصله داشت. 56 متر ارتفاع بود. ولی سقوط مرگبار او تنها سه ثانیه طول کشید.

چتر، یار او نشد. محمد بین زمین و آسمان تنها ماند. یار همیشگی‌اش او را در نیمه راه تنها گذاشت. چتر باز نشد. محمد بزرگی سقوط کرد تا نامش برای همیشه جاودان شود.

ماجرای مرموز دختر کوهنورد

«سها رضانژاد» نیز از آن نام‌هایی است که تقریبا برای همه آشناست. دختر بیست‌وهفت‌ساله اهل کرج که بیستم تیرماه ‌سال جاری در منطقه «جهان‌نما» ‏کردکوی مفقود شد. همه به دنبال این دختر می‌گشتند. این دختر جوان همراه گروه گردشگری از تهران به سمت کردکوی ‏حرکت کرده و با کمک خودروهای آفرود خود را به منطقه رسانده بود، اما صبح روز بیستم ‏تیرماه از چادر خارج شد و دیگر بازنگشت. درحالی‌که خانواده‌‏اش فرضیه ربوده‌ شدن را محتمل‌تر می‌دانستند، اما درنهایت بعد از گذشت ٢٨ روز جسد ‏سها در میان کوه‌ها پیدا شد. در ادامه مشخص شد که این دختر جوان از بالا به پایین پرتاب شده ‏است. ‏در تحقیقات پلیس مشخص شد او تا ‏ساعات بامدادی صبح روز حادثه بیدار بوده و برای استراحت قرص خواب مصرف کرده بود. بنابه اظهارات همراهانش او ‏چند ساعت بعد برای دستشویی و مسواک زدن از چادر خارج ‏شده بود. با توجه به خستگی ناشی از طی کردن مسیر، استفاده از قرص خواب، استراحت ‏کم و تحقیقات و مستندات موجود از همان ساعات ابتدایی تمام فرضیه‌ها مبنی بر سقوط او بود. درنهایت نیز جسد او در میان کوه‌ها پیدا شد و این پرونده جنجالی به سرانجام رسید.

زورگیری جنجالی از دختر نویسنده معروف

زورگیری خشن از دختر نویسنده معروف نیز یکی دیگر از اتفاقات مهم امسال بود. روزی که دختر مهراب قاسم‌خانی هدف زورگیری سارق موتورسوار قرار گرفت، می‌گفت: «مرگ را به چشمانم دیدم.» همان لحظه که سارق، تیزی را زیر گردنش گذاشته بود و تهدیدش می‌کرد. همان لحظه که گوشی تلفنش را گرفت. همه اینها را به چشم دید و تا زمان دستگیری سارق، بارها و بارها مرور کرد. کابوس دید و خیال. خواب که نداشت، خوراک هم. می‌گفت در این مدت پلک روی هم نگذاشته، هوشیار بوده. نمی‌خواسته دوباره قربانی یک زورگیری دیگر شود چه در خانه و چه در خیابان. 20 روز از آن صبح 23 شهریور گذشته بود که کلانتری 110 شهدای پایتخت متهم را دستگیر کرد. متهمی که نیروانا دختر نویسنده معروف را طعمه زورگیری خشن خود کرده بود و پا به فرار گذاشت. او دستگیر شد و این دختر جوان با خیال راحت به پلیس آگاهی رفت و سارق خود را دستبند به دست دید. این پرونده نیز به یکی از جنجالی‌ترین و پر سروصداترین پرونده‌های امسال تبدیل شد.

 

 

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.