شهرام شهیدی،طـــنــزنـویــس/ شهرونگ چهارساله شد؛ یعنی سنی که بچه راه افتاده. نگویید که بچهها زودتر راه میافتند. ما از آن پدر، مادرها نیستیم که الکی از بچهشان تعریف میکنند و بچه همهشان در حد بوعلی سینا نابغه است.
ما همین که در چهارسالگی میتوانیم چند قدمی به چپ یا راست برداریم به خودمان میبالیم و تیم شهرونگ را باهوش میدانیم که توانستهایم در این رفت و برگشت به چپ و راست تلفات ندهیم.چهارسالهشدن حس عجیبی است؛ مثل چهلسالگی مردان یا سیسالگی خانمها. چهارسال یک عمر نیست اما به اندازه یک دوره ریاستجمهوری است که خودش یک عمر است. اگر عکس چهارسال پیش و امروزتان را کنار هم بگذارید متوجه میشوید که دوره ریاستجمهوری و به تبع آن دوره چهارساله شهرونگ یک عمر است. همه ما وقتی شروع کردیم موهایمان سیاه بود و امروز موهایمان یا ریخته یا سفید شده است. البته از اتاق فرمان گفتند تأکید کنم برای صحتسنجی میتوانید فقط رنگ موی آقایان شهرونگ را در این چهارسال مقایسه کنید مگر اینکه خانم باشید.علیرغم دیدن عکسها، هنوز هم شک دارید که چهارسال یک عمر است؟ خب کافی است قیمت اجناس و کرایهخانهها را در چهارسال پیش و امروز با هم مقایسه کنید؛ مثلا قیمت سکه تمامبهار آزادی و خرید یک سطل ماست را با قیمت چهارسال پیشش مقایسه کنید. چند برابر شده؟ البته این چند برابریشدن در برخی حوزهها رخ نداده؛ مثلا در افزایش دستمزد حقالتحریر روزنامهها و نشریات از این خبرها نیست. یعنی اگر هر دوره ریاستجمهوری را یک کپی از خواب اصحاب کهف بدانیم، حقالتحریر رفقای روزنامهنگار، بیرون غار ایستاده بوده و نخوابیده.
و بدتر از خوابنبودن اینکه در همین لحظات به بیارزششدن لحظهای خودش فکر میکرده.
با همه این مصائب، ما فعلا تا اطلاع ثانوی به راهرفتن ادامه خواهیم داد. شاید روزی جوان بالغی هم شدیم. به امید آن روز!