جنگ چهره زنانه ندارد
«شیفتگان مرگ» درباره خودکشی مردم به خاطر فضای رعب، ترس و اختناق حکومتهای دیکتاتوری است
آلکسیویچ: «مقامات، مردم را فریب دادند. آنها به مردم اطمینان دادند که همهچیز تحت کنترل است و خطری وجود ندارد؛ بچهها در حیاط فوتبال بازی میکنند، در خیابان بستنی میخورند و کودکان نوپا با جعبههای شن خود بازی میکنند. اکنون صدها هزار نفر از این کودکان معلول هستند. با توجه به فاجعه هستهای در آن زمان، مردم دیدند که حقیقت از دید آنها پنهان شده و هیچکس نمیتواند کمکی بکند.»
شهروند آنلاین: یکی از آثار آلکسیویچ، برنده نوبل بلاروس که در ایران با اقبال مواجه شد، کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» بود. این کتاب با ترجمههای مختلف به فارسی منتشر شد. حالا کتاب تازهتری از این نویسنده با عنوان «شیفتگان مرگ» چاپ شده است. او، مقالهنویس و مورخ شفاهی بلاروس، در سال 2015 به خاطر مستندنگاریهای خود از جنگ و اختناقهای حکومتی، موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. آلکسیویچ فارغالتحصیل دانشکدة روزنامهنگاری دانشگاه ملی بلاروس بود و به «آرشیو حافظه» لقب گرفته بود. او در ساخت روایتهای مبتنی بر شهادتهای آگاهانه تخصص داشت. تاریخچههای شفاهی چندین واقعه دراماتیک از جمله جنگ جهانی دوم، جنگ افغانستان، سقوط اتحاد جماهیر شوروی و فاجعه چرنوبیل به دست او به رشته تحریر درآمد. شهرت او مرهون آثار مستندی همچون «جنگ چهرة زنانه ندارد»، «بچههایی از جنس روی»، «شیفتگان مرگ»، «آخرین شاهدان»، «زمزمههای چرنوبیل» و «زمان دست دوم» است. آلکسیویچ در سال 1993 کتاب «شیفتگان مرگ» را منتشر کرد، کتابی در مورد خودکشی افرادی از طبقات مختلف شوروی از استاد دانشگاه و پزشک گرفته تا جانیان و قاتلان اجارهای و حتی افراد عادی و معمولی جامعه. بسیاری از مردم احساس تفکیکناپذیری از ایدئولوژی کمونیست داشتند و نمیتوانستند نظم جدید و تاریخ تازهتفسیرشده را بپذیرند. آلکسیویچ ضمن اشاره به مقالهای از فیلسوف اوکراینی، بردیایف با عنوان «درباره خودکشی» که خودکشی را امری فردی دانسته که در همه زمانها وجود داشته ولی گاهی به رویدادی اجتماعی تبدیل میشود، اشاره میکند که خودکشی گاهی هم رویدادی سیاسی میشود و میگوید: «این موضوعِ تحقیق من در این کتاب بود: مردمِ ایدئولوژیزدهای که در فضا و فرهنگ آن ایدئولوژی بزرگ شده بودند و نمیتوانستند با فروپاشی آن کنار بیایند.» «شیفتگان مرگ» با ترجمه شهرام همتزاده به تازگی از سوی انتشارات «نیستان» در ایران چاپ شده است. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با سویتلانا آلکسیویچ درباره «شیفتگان مرگ»، سبک نوشتاری آن و تکنیکهای داستانی ادبیات روسیه.
شما یک نویسنده بلاروس هستید که در پاریس زندگی میکنید. فکر میکنید به صحنه ادبی یک کشور خاص تعلق دارید یا خود را کاملا مستقل از هر کشور یا منطقهای میدانید؟
من نویسنده مستقلی هستم. نمیتوانم خودم را نویسنده شوروی یا حتی روسی بنامم. منظور من از «شوروی»، قلمرو امپراتوری شوروی سابق است. من هم خودم را نویسنده بلاروس نمیدانم. من نویسنده دوران مدینه فاضله شوروی هستم و داستان این مدینه فاضله را در همه کتابهایم مینویسم. فقط موقتا در پاریس هستم. اقامت من در اینجا مربوط به اوضاع سیاسی بلاروس و مخالفت من با مقامات فعلی است. کتابهای من در بسیاری از کشورها منتشر شده است، اما در بلاروس منتشر نشده. در 10 سال گذشته حکومت لوکاشنکو، هیچیک از کتابهایم آنجا چاپ نشده. اما همچنان درباره مرد کوچک در برابر مدینه فاضلهای بزرگ مینویسم. در این کتاب در حال توصیف ناپدید شدن این مدینه فاضله و تأثیر آن بر افراد عادی هستم.
نسبت به دریافت جایزه نوبل چه احساسی دارید؟
لذتبخش است، نمیشود پنهانش کرد، اما از طرفی باعث ترس من میشود چون سایه بزرگان را احیا میکند: سولژنیتسین، بونین، پاسترناک و همه برندگان جایزه نوبل روسیه در ادبیات. بلاروس هرگز این جایزه را نگرفته. احساس ترسناکی است، اما اکنون نه خستگی و نه ناامیدی به من اجازه نمیدهد سطح کیفیت اثر را پایین بیاورم. سفری طولانی بوده، کاری عالی انجام شده و رویداد جدیدی در انتظار من است.
با توجه به سبک نوشتاری شما، میتوانم بپرسم وقتی تصمیم به اجرای چنین رویکردی از روزنامهنگاری گرفتید، چه چیزی شما را تحتتأثیر قرار داد؟
همه چیز در دنیای مدرن آنقدر سریع و فشرده اتفاق میافتد که نه یک نفر و نه کل فرهنگ نمیتواند حتی تصورش را هم بکند. متأسفانه خیلی سریع است. دیگر فرصتی برای نشستن و فکر کردن نیست، درست مثل تولستوی که ایدههایش طی دههها به بلوغ رسیده است. همه، از جمله خودِ من، فقط میتوانند سعیکنند قطعه کوچکی از واقعیت را درک کنند، بقیه فقط حدس و گمان است. بعضیوقتها فقط 10 خط از 100 صفحه متن خود را رها میکنم، گاهی یک صفحه. همه این قطعات در رمان از صداها ایجاد میشوند، تصویری از زمان به همراهِ خود میآورند و آنچه را برای ما اتفاق افتاده است بازگو میکنند.
داستانی که نسخه رسمی آن را از زبان مردم شنیدید با آنچه در رسانه میبینید چقدر متفاوت است؟
داستانها کاملا متفاوت هستند. همیشه در بلاروس و تا حدودی در روسیه هم چنین وضعیتی داشتیم که نسخه رسمی ارتباط چندانی با دیدِ مردم عادی ندارد. هدف اصلی صاحبان قدرت چیست؟ همیشه سخت تلاش میکنند تا از خود محافظت کنند. مقامات تمامیتخواهِ آن روزها این مسأله را بهوضوح نشان دادند: آنها از وحشت، اضطراب و حقیقت میترسیدند. درک اکثر مردم از وقایعِ در جریان، بسیار کم بود. مقامات در تلاش برای حفظ خود، مردم را فریب دادند. آنها به مردم اطمینان دادند که همه چیز تحت کنترل است و خطری وجود ندارد؛ بچهها در حیاط فوتبال بازی میکنند، در خیابان بستنی میخورند، کودکان نوپا با جعبههای شن خود بازی میکنند و حتی بسیاری از مردم در ساحل آفتاب میگیرند. اکنون صدها هزار نفر از این کودکان معلول هستند و بسیاری از آنها جان خود را از دست دادهاند. با توجه به فاجعه هستهای در آن زمان، مردم دیدند که حقیقت از دید آنها پنهان شده و هیچکس نمیتواند کمکی بکند، نه دانشمندان و نه پزشکان. این وضعیت برای آنها کاملا جدید بود. بسیاری از آتشنشانان و پزشکان درگذشتند. آتشنشانان حتی لباس محافظتی خاصی هم نداشتند. در چند خانه در شهر پریپیات قبل از شروع تخلیه، مردم در بالکنها ایستاده و آتش را تماشا میکردند. به یاد میآوردند که چه منظره باشکوهی بود، پر از فلورسانسهای سرخ. آنها میگفتند منظره مرگ بود، اما ما هرگز فکر نمیکردیم که مرگ میتواند خیلی زیبا به نظر برسد. معلمها و مهندسهای ایستگاه هستهای بودند. افرادی که با آنها صحبت کردم جزئیات زیادی از این فاجعه را ارایه دادند.
برگرفته از نشریه نوبل پرایز