یک عاشقانه سوری

ماجرای زوجی در جنگ سوریه که به دنبال راه فراری برای بازگشت به آرامش هستند

كريستي لفتري: «این کتاب درباره نوری و افرا است. آنها پناهندگانی هستند که سوریه را ترک کردند. مجبور می‌شوند فرار کنند و از طریق ترکیه و مناطق مختلف یونان، سفری خطرناک را پشت سر بگذارند. قاچاقچی‌ها قیمت‌های متفاوتی برای کشورهای مختلف داشتند و مردم مجبور بودند کار کنند تا بتوانند یونان را ترک و خانه جدیدی پیدا کنند.»

یاسر نوروزی: كريستی لفتری نویسنده‌ای است متولد لندن اما پدر و مادر او در سال 1974 در جریان حمله ترکیه به قبرس مجبور شدند به این شهر نقل مکان کنند. او مدرک زبان انگلیسی و فوق لیسانس نویسندگی خلاق را از دانشگاه برونل گرفت. قبل از عزیمت برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا و نوشتن، به دانشجویان خارجی انگلیسی درس می‌داد و بعد معلم دبیرستان شد. او همچنین در حال تحصیل برای روانپزشک‌شدن است. کتاب «زنبوردار حلب» او، روایتی جذاب و عمیق از زوجی است که در جنگ سوریه آسیب دیدند و به دنبال راه نجاتی برای زندگی‌شان می‌گردند. نوری مردی آرام است که زنبورداری می‌کند. او و همسرش افرا که عاشق دریا و آب است و نقاشی می‌کند، به همراه پسرشان سامی در سوریه زندگی می‌کنند تا اینکه جنگ آغاز می‌شود و زندگی آنها در بمباران از بین می‌رود. پسرشان کشته می‌شود و افرا بینایی‌اش را از دست می‌دهد. حالا آنها راهی سفر شدند تا بتوانند آرامش گذشته را پیدا کنند. می‌خواهند به انگلستان بروند اما مسیر سفر به هیچ‌وجه آسان نیست. انتشارات «کوله پشتی» به‌تازگی رمان «زنبوردار حلب» را با ترجمه محمدصالح نورانی‌زاده در ایران چاپ کرده است. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با كريستی لفتری درباره این رمان، پناهنده‌های سوری و مسیر خطرناک آنها برای گذر از مرگ.

کمی از کتاب خود بگویید.

این کتاب درباره نوری و افرا است. آنها پناهندگانی هستند که سوریه را ترک کردند. مجبور می‌شوند فرار کنند و از طریق ترکیه و مناطق مختلف یونان با هدف رسیدن به انگلستان، سفری بی‌نهایت خطرناک را پشت سر بگذارند. در این داستان از زمانی الهام گرفتم که خودم به عنوان داوطلب در اردوگاه پناهندگان در فرودگاه آتن به سر می‌بردم.

چه عاملی باعث شد به مرکز پناهندگان بروید؟

والدین من پناهندگانی بودند که در سال 1974 قبرس را ترک کردند. آنها برای بازسازی زندگی خود و داشتن احساس امنیت به لندن رفتند. من آنجا بزرگ می‌شدم و می‌دانستم در گذشته چیز تاریک‌تری بوده، دوران کودکی شادی را می‌گذراندم اما این احساس بد را از گذشته داشتم. چیزی بود که آنها از دست دادند. آنها به دلیلی رفته‌ بودند. آنجا را ترک نکردند چون همه چیز خوب و خوش بود. پدر من زمان جنگ در دفتر فرماندهی بود و با پایان جنگ آنجا را ترك كرد. آنها برای امنیت خود مجبور به رفتن شدند. به همین دلیل من در پس‌زمینه ذهنم با این حس از دست دادن بزرگ شدم و تا سال‌ها بعد که در تابستان سال 2016 برای بازدید به قبرس رفتم، متوجه آن نشدم. در شرق قبرس، رو به سوریه در یک ساحل نشسته بودم، به آن طرف آب نگاه می‌کردم و در این فکر بودم که وقتی در این ساحل زیبا نشستم چقدر امنیت دارم. دریا در قبرس خیلی زیباست و من در آنجا امنیت داشتم. در آن طرف آب بود که ترس و احساس فاجعه موج می‌زد.

با این کار از چه چیزی الهام گرفتید؟

باعث شد که بخواهم کمک کنم اما می‌دانستم که نمی‌توانم به سوریه بروم، پس تصمیم گرفتم به آتن بروم، جایی که بعضی از پناهنده‌های سوری در آنجا بودند؛ چون یونانی صحبت می‌کنم، فکر کردم می‌توانم مفید باشم.

مردم به آتن رفتند اما جایی نبود که میخواستند به آنجا برسند. آنها میخواستند ادامه بدهند.

بله، چون نمی‌توانستند آنجا بمانند.

آنجا فقط نقطه توقفی امن بود؟

به اندازه کافی امنیت داشت اما نه کاملا. فرودگاه قدیمی الینیکو، جایی که در آن کار می‌کردم، اردوگاهی برای پناهنده‌ها بود؛ نه یک محل توقف. اتفاقات وحشتناکی در آنجا افتاده است و من آنها را تا جایی که می‌توانستم با دقت در کتاب آوردم. در آنجا با پناهنده‌ها گفت‌وگو و با امدادگران صحبت کردم و از نظرهای مختلف داستان‌ها را می‌دیدم. آنها سعی داشتند خود را به مکانی امن برسانند و فرودگاه، ایستگاهی در این مسیر بود. این فرودگاه برای ورود و خروج باز نبود. تنها یک مرکز پناهندگی بود. تابلوهای «مقصد» و «حرکت» روشن بودند و این توهم را به وجود می‌آوردند که مردم به تعطیلات یا سفری سرگرم‌کننده می‌روند، اما این طور نبود.

فرودگاه برای زندگی آنها در آنجا تنظیم نشده بود، درست است؟ فقط نقطهای در مسیر سفر آنها بود.

دقیقا، آنجا اردوگاه پناهندگان بود. با مردم صحبت می‌کردم و از آنها می‌پرسیدم چرا فرار کردند. می‌خواستم واقعا بفهمم چرا و مرتب می‌پرسیدم چرا این سفر خطرناک را انتخاب کردند تا خودشان را از طریق آب به یونان برسانند. آنها می‌گفتند «چون زندگی ما در سوریه به پایان می‌رسید، جایی برای ماندن نبود؛ قطعا در اردوگاه‌ها کارمان تمام بود». به همین دلیل به یونان آمدند؛ به خاطر احساس امنیت. اما در فرودگاه می‌توانستید ترس را ببینید و آن را با تمام وجود احساس کنید.

برای ادامه مجبور بودند به دنبال حمایت مالی باشند؟

بستگی دارد. می‌توانستند منتظر بمانند تا مقامات به آنها کمک کنند یا منتظر مجوز بمانند که این کار اغلب خیلی طولانی می‌شد یا می‌توانستند از قاچاقچی‌ها استفاده کنند.

قاچاقچیها چطور کار میکردند؟

قاچاقچی‌ها قیمت‌های متفاوتی برای کشورهای مختلف داشتند و مردم مجبور بودند کار کنند تا بتوانند یونان را ترک کنند و خانه جدیدی پیدا کنند. آسان نبود چون یونان دچار بحران مالی شده بود. بیشتر وقت‌ها حتی افراد محلی نمی‌توانستند کاری پیدا کنند.

اقتصاد یونان کاملا ضربه خورده بود.

بله و افرادی در خیابان‌ها خودکار یا دستمال می‌فروختند. فکر می‌کردم آدم با این همه دستمال کاغذی چه کاری می‌تواند انجام بدهد؟ بعضی‌وقت‌ها دستمال می‌خریدم و بعد آنها را پس می‌دادم.

پس میتوانستند آنها را دوباره بفروشند.

بله، دقیقا. تنها چیزی بود که برای فروش وجود داشت. برای من تجربه‌ سختی بود. مشکلات را از سر می‌گذراندم، اما می‌دانستم چون پاسپورت دارم، می‌توانم آنجا را ترک کنم.

موقعیت شما این فرصت را داد تا بتوانید کمک کنید.

بله و لحظات خوب و بد زیادی در آنجا برایم پیش آمد که در نوشتن کتاب از آنها الهام گرفتم.

از کتاب برای ما بگویید.

وقتی به لندن برگشتم، در ذهنم زن و مردی را دیدم و زن نابینا بود. آنها پسرشان را گم کرده بودند و مرد با هدیه‌ای برای زن به خانه آمده بود. این یک صحنه بود و هیچ چیز ملموس نبود، اما داستان‌هایی که شنیدم و تجربه کردم به من کمک کرد تا تصوراتی را که به من الهام شده بود، کامل کنم. بعد یکدفعه این تصورات بزرگ شدند و نام‌های نوری و افرا را به خود گرفتند. پس از مدتی بدون اینکه متوجه بشوم، در ذهنم دنبال این شخصیت‌ها می‌گشتم. آنها را احساس می‌کردم و سفر را با آنها تجربه می‌کردم.

چطور به زنبورداری رسیدید؟

گفتم «نوری زنبوردار می‌شود.» نمی‌دانم چرا، شاید چون فقط یک زنبور عسل دیده بودم. بعد از آن شروع به تحقیق در زمینه زنبورداری و کشاورزی در سوریه کردم و از مردی که دخترش به انگلیس آمده بود، اطلاعاتی کسب کردم. او شگفت‌انگیز است و حالا به پناهند‌ه‌ها یاد می‌دهد که چطور از زنبورعسل نگهداری کنند. درباره زنبورهای سیاه انگلیس تحقیق می‌کند و از مواد بازیافتی کندوی عسل درست می‌کند چون ظاهرا، ما از زنبور عسل بومی خود به اندازه کافی در انگلیس استفاده نمی‌کنیم. به دیدن این مرد رفتم. من را با زنبورهای عسل آشنا کرد و به من یاد داد که چطور با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و بعد از سوریه صحبت کردیم. در کتاب من، کندوهای زنبور نوری از بین رفته است و در آن قسمت از داستان سعی کردم چیزهایی را که از زنبورداری یاد گرفته بودم، بنویسم.

داستانهای مربوط به زنبورها خیلی جالب است. هفته گذشته مشکلی در شهر نیویورک به وجود آمد چون زنبورهای عسل زیاد شده بودند. میدانید که در سازمان پلیس نیویورک، بخش کنترل زنبورعسل دارند؟ زنبورها همه جا را گرفته بودند و این گروه را آوردند تا بگویند خیابان امن است و نیازی به بستن آن نیست.

نه، این را نمی‌دانستم.

برگرفته از نشریه بوک ریپورتر

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.