مرهمی بر زخم‌های خرمشهر

روایت روزهای سخت آزادسازی خرمشهر از زبان امدادگران داوطلب

42 سال پیش بود که خرمشهر در روزهای نخست جنگ تحمیلی توسط عراقی‌ها به محاصره درآمد. ظرف مدت کوتاهی شهر به خاک و خون کشیده شد و خانه‌های مردم با بولدزورهای عراقی صاف شد. هر لحظه بر تعداد مجروحان افزوده می‌شد و در هر گوشه و کنار شهر رد خون دیده می‌شد. امدادگران داوطلب به میدان آمدند. زن و مرد هم نداشت، مردان در جبهه انتقال مجروحان و انتقال کمک‌ها به جبهه‌ها مشغول شدند و زنان در بیمارستان‌های جنگی رخت خدمت به تن کردند. تصویر هلال سرخ رنگ ماه روی سینه‌هایشان حکایت از امدادگربودن آنها داشت. امدادگرانی که سهم بسزایی در ایستادگی خرمشهر داشتند.

تازه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسیده بود. جوان‌های انقلابی خرمشهر و آبادان بعد از پیروزی انقلاب فعالیت‌های داوطلبانه را برای شناسایی نیازمندان منطقه و فراهم کردن بستر کمک‌رسانی به این قشر را در پیش گرفته بودند. «محمدرضا معاونی» هم یکی از این جوان‌ها بود. آن روزها 25 سال بیشتر نداشت: «آن سال‌ها با اینکه در آزمون استخدامی شرکت نفت قبول شده بودم، اما ترجیح دادم با توجه به روحیاتم در هلال‌احمر خدمت کنم. شروع فعالیت‌های ما در هلال همراه شد با حمله عراق به ایران و محاصره خرمشهر، اوضاع منطقه حسابی به هم ریخته بود. خانه‌های مردم بر اثر بمباران‌ها تخریب شده بود و ما در بخش پشتیبانی هلال‌احمر مسئولیت کمک‌رسانی به منطقه را داشتیم. هرچه خرما در شهرها بود را می‌خریدیم و با هر وسیله‌ای که دست‌مان می‌رسید به سوسنگرد می‌بردیم. مهم نبود با چه وسیله‌ای فقط همه تلاش‌مان این بود که نیاز رزمنده‌ها تأمین می‌شد. فشنگ و توپ را هم حتی با تاکسی به خط مقدم می‌بردیم. تا سال 60 خبری از ستاد و ارگانی برای جنگ در خرمشهر نبود. هلال‌احمر تا آن سال به صورت پراکنده کار می‌کرد. اما سال 60 ستاد امداد جبهه‌های خوزستان متشکل از بهداری سپاه، بهداری بهداشت درمان جهاد سازندگی و جمعیت هلال‌احمر به مدیریت سرلشکر فیروزآبادی تشکیل شد. نه اینکه فکر کنید تعدادمان در همان ابتدا زیاد بود، نه امداد جبهه خوزستان ابتدا با 6 نفر کار خود را  شروع کرد. با ایجاد تعمیرگاه برای خودروها، خیاطی صلواتی، ترابری سبک و سنگین و امور مالی، تا سال 66 نیروهای شاغل در امداد جبهه که اکثریت آنها نیروهای داوطلب یا امدادگران هلال‌احمر بودند، به 20 نفر رسید و با همکاری پایگاه‌های بسیج، مساجد در سطح شهر در مواقع ضروری و عملیات‌ها از این نیروها استفاده می‌شد. سازمان امداد جبهه خوزستان بعد از حصر آبادان در اهواز مستقر شدند و اهواز میزبان و تقسیم‌کننده تشکیلات درمانی به مراکز درمانی در مناطق جنگی بود. امدادگران رزمی با حضور در خط مقدم مجروحان را پایگاه به پایگاه به عقب می‌فرستادند.»

اولین یگان و گروه‌های امدادگر هلال‌احمر خوزستان و سایر استان‌های کشور پس از یکسری تعلیمات ویژه امدادی و آموزش‌های لازم مثل آموزش‌های حمل‌ها، CPR و بانداژها به همراه 220 دستگاه آمبولانس زیر نظر ستاد امداد جبهه، به جبهه جنوب اعزام شدند: «ستاد امداد جبهه که توسط هلال‌احمر مدیریت می‌شد، واحدهای مختلفی را دربرمی‌گرفت. از استراحتگاه و آشپزخانه گرفته تا خیاط‌خانه‌ای که وظیفه تولید محصولات امدادی و بهداشتی بیمارستان‌ها مثل کلاه اتاق عمل، البسه مجروحان و… را عهده‌دار بود.»

معاونی همراه دوستان دیگرش در اکثر عملیات‌ها حضور مستقیم داشتند: «عملیات طریق ‌القدس و تپه‌های الله اکبر، عملیات فتح المبین، بیت‌ المقدس، الفجر مقدماتی، ثامن الائمه و عملیات فاو مهم‌ترین عملیات‌هایی بود که حضور داشتیم.»

آمبولانس‌ها را نشانه گرفتند

خاطره‌های زیادی از دوران جبهه و جنگ دارد، اما بمباران محل استقرار آمبولانس‌های جبهه را هیچ وقت فراموش نمی‌کند: «آمبولانس‌ها نقش اساسی در انتقال مجروحان جنگی به مراکز درمانی داشتند. سال 1362 بود. محل استقرار آمبولانس‌ها در یک مدرسه استثنایی در ایستگاه 12 آبادان جنب زمین ورزش باشگاه پیروز آبادان قرار داشت. با حمله هوایی رژیم صدام به این محل  تعداد قابل توجهی از آمبولانس‌ها منهدم شد. محل بمباران در آتش می‌سوخت و نیروهای مستقر در واحد امداد جبهه آبادان خودروهای باقیمانده را سریعا از محوطه خارج و به نقطه امن دیگری منتقل کردند. تعداد آمبولانس‌ها کم شد، برای جبران این امر بیمارستان‌های صحرایی را در نزدیکی خطوط مقدم جبهه افزایش دادیم. پادگان حمیدیه، جاده خرمشهر اهواز، ایستگاه حسینیه در جاده خرمشهر اهواز، بیمارستان علی ابن ابیطالب در چند کیلومتری آبادان، بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک و بیمارستان فاطمه الزهرا که در فاو ایجاد شدند، از جمله این بیمارستان‌های صحرایی بودند که با راه‌اندازی آنها بر وظایف امدادگران هلال‌احمر در واحد امداد جبهه خوزستان افزوده شد.»

زوج آبادانی امدادگر

«علی عچرش» و «شهربانو رامهرزی» هم از زوج‌های امدادگر آبادانی هستند. خاطرات علی عچرش در کتابی تحت عنوان «امدادگر کجایی» به چاپ رسیده است. او با اینکه این روزها از فعالیت‌های داوطلبانه و امدادی به واسطه سن و سالش دور مانده، اما با خاطرات خوش آن روزگار زندگی می‌کند: «آن روزها من 26 سال بیشتر نداشتم، تازه انقلاب شده بود و فعالیت‌های عام‌المنفعه و داوطلبانه را برای کمک به نیازمندان همراه با دوستان شروع کرده بودیم، در خلال فعالیت‌های داوطلبانه با جمعیت هلال‌احمر آشنا و یک دل نه صد دل عاشق فعالیت‌های این جمعیت شدیم. در کلاس‌های آموزشی کمک‌های اولیه ثبت‌نام کردیم و مشغول آموزش‌ها بودیم که جنگ شروع شد. همه دوستانی که با هم در این دوره‌ها شرکت کرده بودیم، یکباره خود را وسط جنگ دیدیم. با اینکه اسامی ما جزو پاسداران ذخیره بود، اما با شروع جنگ ما را مأمور به خدمت در حوزه فعالیت‌های امدادی کردند، چون آموزش کمک‌های اولیه را تا حدودی دیده بودیم و زمانی برای آموزش نیروهای جدید نبود.»

از همان روزهای نخست بود که مسئولیت ستاد امداد درمان ماهشهر را به علی عچرش می‌دهند: «مسئولیت اعزام تیم‌های پزشکان به مناطق جنگی، تحویل مجروحان از آبادان و خرمشهر و اعزام به نقاط درمانی بود.»

خاطراتش را که زیرورو می‌کند صحنه‌های زیادی جلوی چشمانش رژه می‌شود: «عملیات والفجر ۸ در آبادان مستقر بودیم. عراق هر روز منطقه را بمباران می‌کرد. صدای امدادگر کجایی رزمندگان هنوز در ذهنم مانده است. پای یکی از رزمندگان قطع شده بود. من سریع او را در آمبولانس گذاشتم و فراموش کردم پایش را بردارم. وقتی به بیمارستان رسیدم، تمام کرده بود. ما می‌خواستیم هر طور شده جان رزمندگان را نجات دهیم. من برای خودم تعریفی داشتم که هر کس در آمبولانس من شهید شود، من مقصر هستم. هر موقع مجروحی را سوار آمبولانس می‌کردم، با تمام وجود گاز می‌دادم تا به بیمارستان برسم. خیلی روی مسأله رساندن جانبازان حساس بودیم. وقتی می‌دیدم جانبازی شهید شده تا چند روز روحیه‌ام خراب بود.»

شهربانو رامهرزی، همسر علی عچرش هم در این روزها در جبهه دیگری مشغول بود: «جنگ که شروع شد، ما پاسدارهای ذخیره سپاه آبادان بودیم، با شروع جنگ در بیمارستان‌ها مشغول شدیم، حدود 30 دختر شهر بودیم که در بیمارستان‌ها و نقاهتگاه‌ها مشغول بودیم، هم پرستاری می‌کردیم، هم در اتوکلاو و آشپزخانه مشغول بودیم. تعداد مجروحان زیاد بود. تعداد کمی از پرستارها مانده بودند و بیمارستان‌ها روی دست امدادگران می‌چرخید.»

تنها کارشان پرستاری از مجروحان نبود، هر جا لازم بود از جان‌شان هم مایه می‌گذاشتند: «مجروحان با خونریزی شدید می‌آمدند، گاه منابع خونی موجود نبود، زنان امدادگر تا نیاز یک مجروح به خون را متوجه می‌شدند، با اهدای خون سعی می‌کردند تا جان او را نجات دهند و بعد بی‌وقفه وظایف خود را در بخش‌های دیگر دنبال می‌کردند.»

آنها هر روز با هم درباره این خاطرات صحبت می‌کنند و معتقدند این خاطرات نباید فراموش شود، بلکه باید در قالب داستان قهرمانان دوران جنگ برای نسل امروز بازگو شود. امدادگران دیروز و امروزی که معتقدند شجاعت آن سال‌ها توانی بود که خدا در وجود امدادگران قرار داده بود که کم از معجزه نبود.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.