فعلا خداحافظ!

شهاب نبوی

حقیقتش این است که این آخرین متنی است که در دوره‌ اخیر برای شهرونگ می‌نویسم. دایم با خودم فکر می‌کردم که خب چه بنویسم و از چه بگویم؟ آخر سر به این نتیجه رسیدم کمی در مورد مصائب نوشتن در کشورمان بنویسم. اصولا نویسندگی در کشوری مثل ایران مانند این است که شما مثلا مکانیک یا پزشک باشید اما همه‌ ابزارهای مورد نیازتان را در اختیار نداشته باشید و تازه چندین نفر هم یک گوشه‌ محل کارتان نشسته باشند و هی بگویند اینجوری بکن، اونجوری نکن. فرض کنید پزشک هستید و توی مطب نشسته‌اید که بیمار وارد می‌شود. شما می‌خواهید به مریض بگویید روی تخت دراز بکشد اما یکی گوشه‌ اتاق نشسته و اشاره می‌کند که خوابیده درست نیست و بهتر است نشسته معاینه‌اش کنی. آن یکی گوشی پزشکی‌ات را از دستت می‌گیرد و نفر بعدی اون چوبی که توی دهن بیمار فرو می‌کنی را پنهان می‌کند و نفر آخر حتی از روپوش سفیدت خوشش نمی‌آید و آن را از تنت درمی‌آورد. بعد هم هنوز طلبکار هستند و در حالی که زل زده‌اند، بهت می‌گویند: «زود باش دیگه ناتوان، چقدر لفتش می‌دی، زودتر درمانش کن بره هزار تا کار داریم». یا شما یک مکانیکی داری و وقتی می‌خواهی کاپوت ماشین را بزنی بالا و ببینی چرا ماشین صدای قارت و قورت می‌دهد، یکی از ته گاراژ بدو بدو بیاید و بگوید: «از جلو درست نیست بهش دست بزنی، برو دم صندق عقب و از پشت درستش کن». حالا شما چون به کارتان خیلی علاقه دارید با سختی و بدبختی زیاد از همان طرف‌های صندوق عقب یک راهی برای رسیدن به میل سوپاپ پیدا می‌کنی اما تا می‌آیی از آچار دوازده برای بازکردن پیچ استفاده کنی، می‌فهمی که این کار ممنوع است و توهین به سوپاپ‌ها محسوب می‌شود و باید با انبردست این کار را انجام بدهی. خب حالا اگر راست می‌گویی بیا و مکانیک و پزشک خوبی شو. بیا دیگه، اگر می‌توانی بیا و بدون بی‌حسی و اتاق و تجهیزات و دستیاران و اختیارات کامل، بواسیر پدربزرگ من را عمل کن ببینم می‌توانی؟ آقای راننده تاکسی که همه‌اش غر می‌زنی، گاز و فرمان و دنده را کار نداریم، فقط بوق را ازت بگیرند تا سرکوچه هم نمی‌توانی رانندگی کنی و آن‌وقت به ما می‌گویی فلان و بیسار. خلاصه این قسمتِ آخری خواستم کمی با این شغل عجیب و غریب بیشتر آشنا بشوید؛ خدانگهدارتان.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.