خدا به من یک سیلی محکم زد!

محمدرضا آقانیا، نایب قهرمان کشتی جهان از شکست بیماری سرطان می‌گوید

آن روزهایی که مدال نقره‌ای رنگ کشتی فرنگی نوجوانان جهان و مدال برنز المپیک بر گردن محمدرضا آقانیا انداخته می‌شد، هیچ کس فکر نمی‌کرد این کشتی‌گیر بااستعداد بابلی قرار است در اوج جوانی به جای شکست حریفانش روی تشک کشتی به جنگ با سرطان برود. اما در کمال ناباوری او به سرطان مبتلا شده بود و حالا باید استراتژی جنگیدن با حریفش را عوض می‌کرد. حالا او مدال طلای شکست سرطان را برگردنش آویخته و از راز پیروزی‌اش در برابر این حریف قدرتمند می‌گوید.

اولین‌بار از چه کسی شنیدید که به سرطان مبتلا شدید؟

به خاطر دردهایی که داشتم، سونوگرافی انجام دادم. همان موقع در سونوگرافی، پزشک گفت علایم مشکوک به سرطان دارم.

صراحت پزشک و حرف‌هایی که درباره این بیماری گفت، درست بود؟

راستش وقتی این حرف را شنیدم دچار ترس شدم، ولی وقتی درمان را شروع کردم، این بیماری را به فال نیک گرفتم و با خودم فکر کردم که باید از دل همین مشکل هم یک اتفاق مثبت رقم بخورد. من هم به چیزهای مثبت ماجرا فکر می‌کردم و آخرش هم مثبت شد.

من فکر می‌کنم بیماری یک زائده ذهنی است. همه چیز از درون انسان‌ها شروع می‌شود، یعنی نخست ذهن بیمار می‌شود و بعد جسم

ببخشید رُک می‌گویم ولی بیماری و به‌خصوص سرطان دردهایی هستند که سخت‌تر می‌شود با آنها کنار آمد. چطور می‌شود سرطان را به فال نیک گرفت؟

به طور کلی انسان‌ها وقتی به این دنیا می‌آیند، هیچ بیماری ندارند. من فکر می‌کنم بیماری یک زائده ذهنی است. همه چیز از درون انسان‌ها شروع می‌شود، یعنی نخست ذهن بیمار می‌شود و بعد جسم. بنابراین وقتی بیماری هم به سراغ آدم می‌آید، باید ذهنت را مثبت کنی تا نگذاری درد بر تو غلبه کند.

شما برای غلبه کردن و جنگیدن با بیماری سرطان چه کاری کردید؟

به قول صحبت‌های آقای بنا، من از همان روزهای اول اصلا به فکر شکست سرطان نبودم، چون به خودم اطمینان می‌دادم که دارو و درمان یک وسیله است. تصور می‌کردم این اتفاق باید می‌افتاد تا من مسیر و راه زندگی‌ام را عوض کنم. من هر روز به این فکر می‌کردم که از دل این بیماری چه چیزهای مثبتی را می‌توانم دریافت کنم. به همین دلیل به دنبال نکات مثبت زندگی و فرصت‌هایم رفتم و خدا را شکر که جواب هم گرفتم.

سرطان، چه چیزهای مثبتی دارد؟

هر کسی مسیر و راه زندگی‌اش از دیگری جداست. من هیچ وقت به خدا نگفتم که چرا من؟ چرا این اتفاق برای من افتاد؟ یا اینکه بگویم این همه انسان در این دنیا وجود دارند، خدایا چرا من باید در اوج جوانی به سرطان مبتلا شوم؟ من با دیدگاه‌های مثبت به زندگی‌ام ادامه دادم.

چند سال درگیر بیماری سرطان بودید؟

یک سال.

سرطان چقدر پیشرفت کرده بود؟ منظورم این است که درمان بیماری‌تان تا چه حد ادامه داشت؟

من از همان روزهای اول تحت درمان قرار گرفتم و مدتی هم شیمی‌درمانی شدم. بعد یک جراحی هم داشتم و درنهایت هم جواب آزمایشاتم نشان داد که سرطان را شکست داده‌ام.

ظاهرا همزمان با اینکه متوجه بیماری‌تان شدید، قرار بود به تیم‌ملی کشتی دعوت شوید، درست است؟

راستش بله، اوایل کمرم خیلی درد داشت، یک روز خود من با آقای بنا صحبت کردم و گفتم نمی‌توانم به تمرین‌ها ادامه دهم. ایشان هم پیشنهاد داد چند روزی استراحت کنم و حتما به دکتر بروم که بعد در نتیجه همین آزمایشات پزشکی متوجه شدم که مبتلا به سرطان هستم.

در تمام آن یک‌سالی که درگیر سرطان بودم، فقط یک ماه به اینکه حالا قرار است چه بشود یا نشود، فکر می‌کردم. زندگی روزمره‌ام را انجام می‌دادم

بنابراین مدتی مجبور شدید از کشتی و ورزش فاصله بگیرید؟ بعد چه شد؟ دوباره به تیم‌ملی دعوت شدید؟

بله، بعد از بهبودی‌ام آقای بنا دو دوره مرا به تیم دعوت کرد.

از روز و لحظه‌ای بگویید که شنیدید سرطان را شکست دادید و مثل سابق حال‌تان خوب است. شنیدن این خبر چه حسی داشت؟

راستش من در تمام آن یک‌سالی که درگیر سرطان بودم، فقط یک ماه به اینکه حالا قرار است چه بشود یا نشود، فکر می‌کردم. زندگی روزمره‌ام را انجام می‌دادم و لابه‌لای کارهایم هم به بیمارستان می‌رفتم تا روند درمانم را انجام دهم. اما فکر و ذهنم را درگیر بیماری نکرده بودم و اولویت من نبود.

قبل از بیماری هم در اتفاقات زندگی‌تان این روحیه را داشتید یا سرطان باعث شد که به این خودشناسی و قدرت ذهنی برسید؟

طبیعتا قبلا این روحیه را نداشتم، ولی از این به بعدِ زندگی‌ام هر اتفاقی که برایم بیفتد با همین نگاه با آن روبه‌رو می‌شوم. هر روزی از زندگی انسان یک درس است و خدا با هر امتحان و آزمایشی می‌خواهد ما را به خودش نزدیک‌تر کند. گاهی خدا یک سیلی محکم به آدم‌ها می‌زند تا مسیرمان را عوض کنیم، مهم این است که این فرصت‌ها را بفهمیم.

جناب آقانیا در دوره‌ای که بیماری سرطان را با همه وجودتان لمس می‌کردید و الان که دیگر به طور کامل آن را شکست دادید، به چه مفاهیم و تجربیاتی از زندگی رسیدید؟

به اینکه در هر سختی و اتفاقی فقط خودت هستی که باید خودت را نجات بدهی. هیچ کس غیر از خدا و بعد خودت نمی‌تواند نجاتت دهد.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.