قهرمان ملی و انسانی کامل

مصطفی چمران در کلام مریم کاظم‌زاده، خبرنگاری که در مقطعی سخت همپای فرمانده بود

چمران، چمران بود. چمران بی‌بدیل بود. چمران خودش بود. یک قهرمان ملی. چمران بسیار بزرگ بود و من بسیار کوچک هستم برای اینکه از او بگویم.

مصطفی چمران ساوه‌ای

زادروز: 10 مهر 1311 خورشیدی، تهران

وفات: 31 خرداد 1360 خورشیدی، دهلاویه (خوزستان)

علت انتخاب: مبارز ملی و بنیان‌گذار ستاد جنگ‌های نامنظم در جریان جنگ ایران و عراق

کلام ماندگار: می‌گویند تقوا از تخصص لازم‌تر است. آن را می‌پذیرم، اما می‌گویم آن کس که تخصص ندارد و کاری را می‌پذیرد، بی‌تقواست.

در قول دیگران: او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید. امام خمینی (ره)

***

عاطفه صبور | بیست‌ویک ساله بود و سر نترسی که داشت او را به مریوان کشانده بود؛ همان اوایل جنگ بود و نمی‌توانست خودش را مجاب کند تا در دفتر روزنامه بنشیند و خبرهای جنگ را دنبال کند. پس با همان دوربین معروفش خودش را رساند به دل جنگ. رفتن به مریوان و دیدن شهید چمران نقطه عطف زندگی‌اش بود. برای آن دختر بیست‌ویک ساله برخورد با کسی که تنها نامش را شنیده بود، شنیدن حرف‌هایش و دیدن عملش از نزدیک کافی بود تا شهید چمران بشود تأثیرگذارترین فرد زندگی‌اش. کسی که بعد از چهل سال هنوز شنیدن نام چمران برایش تداعی‌گر بهترین روزهای زندگی‌اش است. نام شهید چمران برای مریم کاظم‌زاده همان مکث و سکوتی است که لبخند بر لبش می‌آورد و او را می‌برد به دنیایی دیگر. همان دنیایی که شهید چمران قهرمان اول و آخرش است.

اولین بار کجا شهید چمران را دیدید و اصلا اسم ایشان را شنیده بودید؟ این دیدار چطور انجام شد؟
اولین‌بار من ایشان را در پادگان مریوان دیدم؛ چون اوایل انقلاب بود و چند ماهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود. افراد سیاسی در آن زمان بیشتر با دسته‌بندی‌هایشان برای عموم مردم شناخته می‌شدند و آن زمان هم تمام رسانه‌های مکتوب آزاد بود و علیه دیگری، جناح دیگری و گروه دیگری خیلی مطالب نوشته می‌شد. من در روزنامه انقلاب اسلامی کار می‌کردم و این روزنامه هم زیر نظر بنی‌صدر بود، همان‌طور که گفتم افراد با گروه‌های سیاسی‌شان شناخته می‌شدند، دکتر چمران در نهضت آزادی بود و بنی‌صدری که جبهه ملی بود و دکتر بهشتی و باهنر و رفسنجانی که اینها جزو روحانیون مبارز بودند. اینها دسته و گروه‌های سیاسی خودشان را داشتند و هر کسی هم برای دسته و گروه سیاسی خودش تبلیغ می‌کرد. آنجا که من کار می‌کردم هیچ شناختی از دکتر چمران نداشتم و تنها شناختم از طریق رسانه‌ها و همین بیانیه‌ها و صحبت‌هایی که می‌شد بود. شنیده بودم که دکتر چمران سال‌ها در لبنان فعالیت سیاسی و با امام موسی‌صدر همکاری داشتند و حالا هم نماینده نخست‌وزیر شده و به عنوان نماینده نخست‌وزیر در مریوان حضور پیدا کرده بودند. در آن زمان مریوان شلوغ بود و شرایط بسیار سختی داشت. مردم از شهر رانده شده بودند و شهر کاملا در دست گروهک‌ها بود و در آنجا دکتر چمران به عنوان نماینده نخست‌وزیر آمده بودند که اوضاع را بررسی کنند و جریان را از نزدیک ببینند و گزارش بدهند. آن زمان که من در مریوان بودم، فکر می‌کنم خرداد 1358 بود، دکتر چمران از طرف نخست‌وزیری آمده بودند منطقه را بررسی کنند و آنجا بود که با هلیکوپتر همراه با 14 نفر از پاسداران و تیمسار فلاحی به مریوان آمدند و اولین برخورد من با ایشان پادگان مریوان بود که برخورد صمیمانه‌ای هم نبود؛ چون من خبرنگار بودم و آنها هم خیلی نمی‌خواستند خبرنگاری در آنجا باشد.

هیچ صحبتی بین‌تان انجام نشد؟
نه؛ چون یک برخورد تندی بین تیمسار فلاحی و آقای مصطفوی که در آن زمان مسئول سپاه بودند اتفاق افتاد و وقتی دکتر چمران متوجه شد که من خبرنگار هستم سریع به پاسدارها گفت که خبرنگار آنجا نباشد؛ خیلی به من برخورد. آن موقع یک جسارتی هم داشتم رفتم و به ایشان گفتم که شما تازه وارد اینجا شده‌اید و من سه چهار روز قبل از شما وارد اینجا شده‌ام و مقدم بر این است که من حضور داشته باشم. نزدیک غروب شده بود موکتی انداختند. مقر پاسداران در پادگان مریوان یک جای ویژه‌ای بود. یک باشگاهی را افسران در دوره شاه می‌خواستند بسازند که نیمه‌کاره مانده بود، پاسدارها به آنجا می‌رفتند. آقای مصطفوی و پاسدارها به آنجا رفتند و خوب یادم هست که یک موکتی را در همان جلوی فرماندهی انداختند و همه به نماز ایستادند و من هم با همان مانتو و روسری که بودم، آخر صف همراه دکتر چمران که پیش‌نماز شده بود نماز جماعت را خواندم. دکتر چمران وقتی نماز تمام شد، برگشت و من را دید و بسیار تعجب کرد؛ مثل اینکه انتظار نداشت من آنجا باشم. بعد که غروب شده بود و به ستاد فرماندهی رفتیم، یک اتاقی در ستاد بود که یک میز بزرگ بیضی‌شکلی در آن قرار داشت. من بسیار راحت دوربینم را روی میز گذاشتم و نشستم. دکتر چمران آمد و دوربین من را برداشت و نگاهی کرد و گفت: کَنون داری؟ من یک زمانی دوربین کَنون داشتم. شروع ارتباط صمیمی، دوستانه و خوب و تأثیرگذار من با ایشان از دوربین بود و ایشان شروع کردند از دوربین حرف‌زدن. من هیچ شناختی از دکتر چمران نداشتم، بعد دکتر چمران از خاطرات جنوب لبنان گفت که با دوربینش چه عکس‌هایی از جنوب لبنان گرفته است و من آنجا بود که کم‌کم با ایشان آشنا شدم و یادم هست که آن شب دکتر چمران ساعت‌ها صحبت کردند و من فقط گوش می‌کردم.  چیزهایی می‌گفتند که من تا آن موقع نشنیده بودم. وقتی از ارتباط و دوستی‌اش با دکتر شریعتی گفت من مست شنیدن شدم. خیلی دلم می‌خواست بیشتر بشنوم.

شما پس آن زمان از شیفتگان دکتر شریعتی بودید؟
بله؛ من بسیار مدیون دکتر شریعتی هستم و مدیون بزرگان بسیار دیگری مثل دکتر چمران که در زندگی من تأثیرگذار بودند و افتخار می‌کنم که مدیون آنها هستم.

در موقعیت‌های زیادی که گاهی هم خطرناک بود و شما در کنار دکتر چمران بودید، هیچ وقت به شما نمی‌گفتند که شما خانم هستید و وضعیت هم خطرناک است و بهتر است که به تهران برگردید؟
من آدم باشهامتی نیستم و کمی هم محافظه‌کارم اما دوست دارم این موضوع را خیلی پررنگ کنم که دهه اول انقلاب با آنچه که ما بعدها و این روزها می‌پنداریم بسیار فرق کرد و حتی تفکر مسئولانی که بودند با امروز تفاوت داشت؛ یعنی هر چه از انقلاب بیشتر می‌گذشت سلیقه مسئولان بیشتر اعمال می‌شد. من وقتی به عنوان خبرنگار در منطقه‌ای حاضر شدم، آنجا دیگر زن و مرد بودن مطرح نبود؛ نه برای دکتر چمران و نه برای اول انقلاب. خبرنگار باید در خطر باشد و بنابراین خطر و در امان‌بودن هم مطرح نبود. یک خبرنگار باید در شرایط اینچنینی هم حضور داشته باشد.

پس حضور شما در آنجا امر بدیهی بود.
بله؛ کاملا بدیهی بود. برای دکتر چمران جنسیت مطرح نبود که حالا مثلا چون این آدم یک زن است و اینجا هم موقعیت خطرناکی است پس نباید حضور داشته باشد. نه تنها دکتر چمران بلکه بسیاری دیگر هم همین نظر را داشتند. اصلا اول انقلاب همین نگرش بود و اینکه پس چون خطر هست، خبرنگار نباید باشد چنین نبود. اتفاقا در خطر حضور خبرنگار لازم‌تر هست؛ تا جایی که خطر نباشد. اساسا جایی که خطر نباشد خود مردم حضور دارند و خودشان با چشمان‌شان واقعیت‌ها را می‌بینند. آنجا خبرنگار باید حضور داشته باشد که چشم و گوش مردم باشد و کارشان را گزارش کنند. برای همین دکتر چمران هیچ وقت چنین حرفی به من نزدند. اتفاقا چند روز بعد از آن، گروه اصغر وصالی می‌خواستند برای شناسایی منطقه بروند، دکتر چمران اول از خودم خواست و گفت دوست داری همراه‌شان بروی. من هم که بسیار شیفته این بودم بخواهم جاهای دیگر را ببینم، گفتم بله حتما. گفت که من شما را به اصغر وصالی سپردم که با گروهش برای شناسایی می‌رود و به وصالی هم گفت که من این را زنده تحویل تو دادم و زنده هم تحویل می‌گیرم. نه تنها فقط برای من برای هر گروه دیگری احساس وظیفه می‌کرد که موانع را بردارد؛ نه اینکه خودش ایجاد مانع کند. یکی از بارزترین ویژگی‌های دکتر چمران همین بود که برای افراد ایجاد مانع نمی‌کرد و نسبت به افراد بسیار احساس مسئولیت می‌کرد؛ هر کسی که می‌خواست باشد. نسبت به من خبرنگار یا پاسدار و سرباز وظیفه‌ای که در آنجا حضور داشت یا فرماندهانی که آنجا بودند هم همین‌طور بود و فرقی برایش نداشت. البته ویژگی‌های بسیار نابی داشت یکی از آنها احساس مسئولیتی بود که نسبت به افراد داشت.

منشأ این نگاه فراجنسیتی که دکتر چمران داشتند چه بود؟ شاید به خاطر زندگی در کشور دیگر و سبک زندگی متفاوتی که داشتند این نگرش را پیدا کرده بودند  و روی ایشان تأثیر گذاشته بود یا به نظر شما عامل دیگری سبب این موضوع بود؟
من فکر می‌کنم به جهت نگاه عمیقی بود که ایشان نسبت به دین و مسئولیت افراد داشتند. دیدشان باز بود و نگرش‌شان به جامعه نگرش بسته‌ای نبود و سلیقه‌ای عمل نمی‌کردند؛ اینکه چون من نمی‌پسندم پس هیچ کس هم نباید بپسندد در نگاه‌شان نبود.

یک روایت: چه زیباست راز و نیازهای درویشی دلسوخته و ناامید در نیمه‌شب، فریاد خروشان یک انقلابی از جان گذشته در دهان اژدهای مرگ، اعتراض خشونت‌بار مظلومی زیر شمشیر ستمگر، اشک سرد یأس و شکست بر رخساره زرد دلشکسته‌ای در میان برادران به خاک و خون غلتیده، فریاد پرشکوه حق، از حلقوم از جان گذشته‌ای علیه ستمگران روزگار. چه خوش است دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه کردن، از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن، بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن، پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن، به همه طاغوت‌ها نه گفتن، با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن. جایی که دیگر انسان مصلحتی ندارد تا حقیقت را برای آن فدا کند، دیگر از کسی واهمه نمی‌کند تا حق را کتمان نماید. آنجا، حق و عدل، همچون خورشید می‌تابد و همه قدرت‌ها و حتی قداست‌ها فرو می‌ریزند و هیچ‌کس جز خدا، فقط خدا، سلطنت نخواهد داشت. من آن آزادی را دوست دارم و از اینکه در دوره‌های سخت حیات آن را تجربه کرده‌ام خوشحالم و به آن اخلاص و سبکی و ایثار و لذت روحی و معراج که در آن تجربه‌ها به آدمی دست می‌دهد حسرت می‌خورم. خوش دارم که کوله‌بار هستی خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم و عصازنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم. (بخشی از یک دلنوشته به قلم دکتر چمران)

گفتید که دکتر چمران یکی از تأثیرگذارترین افراد زندگی‌تان بوده‌اند در کنار افراد دیگر، ماندگارترین چیزی که از ایشان آموختید در طول زندگی‌تان چیست؟ چیزی که تا امروز هم همچنان در زندگی‌تان آن را به کار می‌برید؟
دکتر چمران همان شب اول در این‌باره که  زندگی هدف‌دار است و بی‌هدف نیست بسیار صحبت کرد. و من جوان بیست‌ویک ساله که اینها را می‌شنیدم با اینکه قبلا شنیده بودم وقتی ایشان با مصداق این مسائل را مطرح می‌کرد تأثیر بیشتری روی من داشت و اینکه هیچ چیزی بی‌هدف نیست. هیچ اتفاقی همین طوری الکی نیست. باید سطحی‌نگر نباشیم و مسائل را عمیق ببینیم و این نگاه عمیق به هر چیزی حتی چیزهایی که از نظر ما یک شیء هست بسیار تأثیرگذار بود؛ مثلا طبیعت را همین طوری نبینیم بلکه عمیق و با جان و دل آن را دریابیم. البته بگویم من یکی دو دیدار دیگر هم با دکتر چمران در جنگ و بعد از آن داشتم و هر دیداری برای من تأثیری مجزا داشت؛ مثلا یکی از مواردی که برایم بسیار تأثیرگذار بود، یادم هست شب که همدیگر را بعد از ماجرای کردستان دیدیم به من می‌گفت هیچ‌وقت به کسانی که تندرو هستند اعتماد نکن. بعدها این حرف بسیار در زندگی‌ام تأثیرگذار بود؛ وقتی در روزنامه مشغول کار و خبرنگار بودم و افراد تندرو هم اطراف‌مان زیاد بودند.

پس کلا نگاه‌تان را به زندگی عمیق‌تر کردند.
حرف‌هایش از جزئیات تا چیزهایی که می‌تواند در زندگی تأثیر داشته باشد همگی را در بر می‌گرفت؛ پرهیز از نگاه سطحی و عمیق‌شدن به مسائل. البته نمی‌دانم چقدر شاگرد خوبی برایشان بوده‌ام.

از نظر خودتان آیا شخصیت و زندگی شما قبل و بعد از آشنایی با دکتر چمران متفاوت شد؟
من آن زمان بیست‌ویک سالم بود و البته یکسری تجربیات غربت و خارج از کشور را داشتم ولی آنهایی که از عمق وجودشان کسی را نصیحت می‌کنند و خودشان عامل به آن هستند قطعا بر شنونده حرف‌شان اثر می‌گذارند و صحبت‌های دکتر چمران و بسیاری دیگر که خودشان عامل به شیوه زندگی‌شان بودند بر زندگی من بسیار تأثیرگذار بودند.

پس خودتان فکر می‌کنید این تغییر وجود داشته و روی جهان‌بینی شما هم تأثیر داشته است.
قطعا بوده و چهل سال از آن روزگار می‌گذرد و اثرش را هنوز در زندگی خودم و در مقاطع مختلف می‌بینم.

از این بابت پرسیدم چون یکی از ویژگی‌های نصیحت این هست که بعد از مدتی افراد آنها را فراموش می‌کنند ولی وقتی انسان به یک فردی باور قلبی داشته باشد نصیحت او می‌تواند حتی سرنوشت انسان و مسیر زندگی‌اش را تغییر دهد.
دقیقا همین‌طور هست با شما کاملا موافقم. من در حال حاضر تجربه 40 سال پیش را با شما در میان می‌گذارم و 40 سال اصلا زمان کمی نیست و در برهه‌ای من می‌توانستم جور دیگری زندگی کنم و جور دیگری انتخاب کنم یا فکر کنم. وقتی یادم می‌آمد همین نکاتی که شاید به جمله کم بود ولی بسیار تأثیرگذار بود. بعد از این همه سال احساس پشیمانی ندارم از انتخاب‌هایم و خودم را فرد آزادی می‌دانم که زیر پرچم کسی نیستم و می‌توانم انتقاد کنم و این را هم حق خودم می‌دانم. من اینها را مدیون همان روزگار می‌دانم.

گویا خود شهید چمران چون آزاده بودند همین نگاه را به افرادی که در اطراف‌شان بودند، انتقال دادند.
بله؛ دقیقا همین طور است چون خود من هم مثل میلیون‌ها نفر دیگر در شرایطی زندگی کردم که می‌توانست من را محافظه‌کارتر کند؛ سکوت کنم و به کسی کاری نداشته باشم. ولی من پایش هم بیفتد انتقاد هم می‌کنم و پای انتقادم هم هستم. من این را مدیون صداقت دو نفر می‌دانم. وقتی دو نفر صداقت داشته باشند قطعا کمتر در زندگی ایجاد پشیمانی و ضرر و زیان می‌کنند.

در بحث شهدا خصوصا شهید چمران می‌دانیم که این افراد یک شبه به این درجه نرسیده‌اند. اینکه یک‌دفعه جنگ شود و جنگ از اینها آدم‌هایی بسازد که بسیاری از صفات خوب را با هم داشته باشند. اینها یک مسیری طی کرده‌اند که به آن رسیده‌اند و در واقع عناصر بالقوه‌ای در وجودشان بود که در جنگ بالفعل شد. فکر می‌کنید چه چیزی باعث شد که از شهید چمران چنین شخصیتی ساخته شود؟
آنچه که من درباره شهید چمران و شهدای دیگر ناظر بودم در مورد شهدا خصوصا جوانان این بود که خودشان را شناخته بودند و توانمندی‌های خودشان را می‌دانستند و به خودشان دروغ نمی‌گفتند. صداقت حرف اول را می‌زند. صادق‌بودن در راه و مسیر باعث می‌شود خداوند راه را باز کند. اول امتحان می‌کند ببیند فرد چند مرده حلاج است. امتحانات سخت هم نه، شرایط را برای افراد باز می‌کند و آنها را آزمایش می‌کند که چقدر در راهی که قدم گذاشته‌اند صادق بوده‌اند. به نظر من عامل اصلی پیروزی و موفقیت دکتر چمران صداقتش با خودش و خدای خودش در تعهدی که به خدا داده بود، است. فردی که چنین صداقتی داشته باشد موفق است. در روزگار ما متأسفانه این مسأله کمرنگ شده و به قول گل‌آقا بسیاری از مردم و مسئولان سرشان را از پنجره بیرون می‌آورند و نگاه می‌کنند که باد از کدام طرف می‌وزد که بخواهند به همان سمت و سو جهت‌گیری کنند. این صداقت نیست. یک روز حرفی بزنند و ایده‌ای بدهند  و فردا کار دیگری کنند برخلاف آنچه قرار داده بودند انجام دهند. اینها همان امتحانات الهی است که باید پشت سر بگذارند. اگر صداقت داشته باشند خداوند آنها را می‌طلبد و اگر صادق نباشند می‌شود همین اوضاعی که امروز به آن دچار شده‌ایم.

در داشتن ایمان همه مدعی هستند اما صداقت در آن ایمان مهم است و آن صداقت کار را پیش می‌برد. کسی نمی‌گوید که ایمان و توکل به خدا ندارم. مدعی هستیم که داریم ولی وقتی پای توکل پیش می‌آید واقعا چقدر با این موضع صادقانه برخورد می‌کنیم. صداقت دکتر چمران او را خداگونه و موفق و سرافراز کرد که می‌تواند تغییردهنده نسل‌ها باشد.
کما اینکه هست.

بله؛ دقیقا هست. دکتر چمران یکی از این افراد بوده است. اگر دکتر چمران را خوب بشناسیم برای همه ادوار می‌تواند معلم و رهبر و همه چیز باشد.
اگر اینها هم به قول دکتر شریعتی به خویشتن خویش برگردند، شاید باز هم بتوانند تأثیرگذار باشند.

شهید چمران در خصوص ازدواج شما حرفی داشتند یا نظری به شما دادند؟ آیا بنا به اینکه دکتر گفتند، دیگر شهید وصالی تأیید شده بودند؟
معرف من به اصغر وصالی دکتر چمران بودند. اصغر وصالی برای شناسایی با گروهش به جایی می‌رفتند که دکتر چمران به اصغر وصالی گفت که من هم همراه‌شان باشم. بیش از یک روز بودن در کنار اصغر وصالی و گروهش شناخت خوبی از او به من داد. هر چند اصغر وصالی را من در آن سفر خیلی نشناختم چون بیشتر با گروه همراه بودم تا خود او. ولی وقتی به تهران آمدیم ارتباط‌مان با او و دکتر چمران قطع نشد و یکی دوبار دکتر دعوت‌مان کرد و بیشتر آشنا شدیم و بعد هم که ایشان از من تقاضای ازدواج کرد و دکتر فهمید من این را از همان روز اول می‌دانستم و ایشان کلا باب آشنایی ما را فراهم کرد.

پس کاملا در جریان بودند و علاوه بر تأثیر ایشان در نگرش و فکر شما، در زندگی متأهلی‌تان و انتخاب همسرتان هم دکتر نقش داشتند.
بله؛ اما هیچ‌وقت دکتر چمران راجع به اصغر وصالی به من حرفی نزد و گذاشت خودمان نسبت به هم شناخت پیدا کنیم.

روزی که خبر شهادت دکتر چمران را شنیدید، کجا بودید؟
من آن روز شیراز بودم و وقتی خبر را شنیدم سریع خودم را به تهران رساندم. چه روزهایی داشتیم با خانم چمران و دوستانمان. شب‌های عجیب‌وغریبی بود بعد از شهادت ایشان.

حال خودتان چطور بود؟
این سوال بسیار به فکرکردن نیاز دارد. حال‌های عجیب‌وغریبی بود و راجع به مسائل زیادی حرف می‌زدیم ازجمله شهادت و… و عصرها همیشه راه می‌افتادیم و می‌رفتیم به بهشت زهرا و تا بعد از غروب آنجا بودیم. هر کسی بر مزار شهید خودش می‌رفت. من سر قبر شهید وصالی بودم و همسر دکتر بر سر مزار ایشان بودند. حال را نمی‌شود در قال آورد؛ در همین حد و نمی‌شود چیز دیگری گفت.

ما همیشه یک تصویر برگزیده از اشخاص داریم که وقتی اسمش را می‌شنویم اولین چیزی است که از او در ذهن‌مان نقش می‌بندد. آن تصویر از شهید چمران برای شما در تمام این سال‌ها چگونه بوده است و به چه صورت به ذهن‌تان می‌آید؟
خود تصویر چمران می‌آید با آن مردانگی و استواری در کارهایش و با آن اخلاق‌مداری‌اش. بزرگ‌ترین ویژگی دکتر چمران اخلاق‌مداری ایشان بود که با آن صداقت همراه بود. اخلاق‌مداریش او را کامل می‌کرد چون من در آن زمان خبرنگار بودم و با مسئولان بسیاری در تماس بودم و آنچه ویژگی خاصی را به دکتر چمران می‌داد، همان اخلاق‌مداری ایشان بود.

می‌توانید مصداقی هم از این اخلاق‌مداری‌شان بگویید؟
نسبت به زیردستانش بسیار پرعطوفت بود. یادم هست در جریان مریوان پیش دکتر چمران رفتم و با بی‌پروایی گفتم که بازرگان خواب است و نمی‌بیند که مریوان و غرب کشور چه خبر است؟ و شما به عنوان نماینده‌اش چرا خوب گزارش نمی‌کنید؟ من وظیفه خودم می‌دانستم که با ایشان صحبت کنم. هیچ‌وقت آن لحظه را فراموش نمی‌کنم. نگاهی به من کرد و گفت بازرگان استاد من و من شاگرد او هستم و من باید این را تعمقا و تأثیرگذارانه به ایشان بگویم نه مثل بی‌پروایی تو بیست‌ساله نیم‌وجبی که با من حرف می‌زنی و دعوا می‌کنی؛ یعنی همان جا هم دکتر به من درس می‌داد که با بزرگ‌تر از خودت با احترام رفتار کن.

مثال دیگری بیاورم یک شب در مریوان نشسته بودیم و آقای ابوشریف که از فرماندهان سپاه و از گروه فتح بود، حضور داشت. یاسر عرفات هم فرمانده فتح بود. طرف مقابل ما دکتر چمران از امل بود و مخالف گروه فتح. ناظر صحنه بسیار جالبی بودیم. دو نفر در مریوان نشستند و با هم بحث کردند. یادم نمی‌رود شهید چمران خیلی آرام به ابوشریف گفت من آن روز نیستم ولی همه هستند و خیانت یاسر عرفات را خواهند دید. امروزه مناظره‌ها یک سرش دعواست یعنی مسأله اخلاق‌مداری در آن حذف است ولی آن شب دو نفر اخلاق‌مدارانه نسبت به دو گروه مخالف با هم بحث کردند و آرام ز هم جدا شدند و بعدا هم با هم کار کردند. ابوشریف سال‌ها فرمانده سپاه پاسداران بود و دکتر چمران هم که فرماندهی جنگ‌های نامنظم را بر عهده داشت. رفتارهای اخلاق‌مدارانه بسیاری را از دکتر چمران شاهد بودم.

اگر یک نمونه دیگر بخواهم برایتان بگویم درباره مواجهه دکتر چمران با یک سربازگستاخ بود. ماجرا از این قرار بود که یک روز در حال خوردن ناهار بودیم و ناهارهای پادگان هم معمولا چیزهای خوبی نبودند و روی غذا پر از شپشک‌های حبوبات بود. یک سربازی گستاخانه به دکتر گفت که ببین ما چه می‌خوریم؟ در فکرش بود که الان فرماندهان حتما دارند غذای دیگری می‌خورند ولی وقتی دید فرماندهان و دکتر و بقیه هم از همان غذا می‌خورند، متعجب شد و دید که دکتر چمران آن حشرات را از روی غذا برداشت و توی باغچه ریخت و بعد هم نان را تریت کرد، در آبگوشت ریخت و خورد. آن سرباز بهت‌اش زد. دکتر هم به سرباز تعارف کرد که بنشین و همین جا غذا بخور و او هم نشست و با ما ناهار خورد و بعد از ناهار صورت دکتر را بوسید و با لهجه ترکی غلیظی که داشت از دکتر دلجویی کرد. اخلاق‌مداری ایشان فوق‌العاده بود با پیر و جوان و سرباز و… یکی از سعادت‌های من در زندگی‌ام بوده که ایشان را درک کردم. البته الان هم افراد اینچنینی هستند ولی باید آنها را پیدا کرد. اگر زمانه، زمانه صداقت باشد، این افراد هم رو می‌آیند.

شهید چمران را در یک جمله تعریف کنید.
چمران، چمران بود. چمران بی‌بدیل بود. چمران خودش بود. یک قهرمان ملی. چمران بسیار بزرگ بود و من بسیار کوچک هستم برای اینکه از او بگویم. گاهی اوقات درباره شهدایی که دیده‌ام فکر می‌کنم و اینکه چگونه آنها انسان کامل شدند. مسلما با چیزهای بسیار ساده مثل یک شب‌بیداری، یا محبت به یک گربه و… دروغ نگوییم و بی‌انصافی نکنیم و اگر جواب درست سوالی را می‌دانیم باید بگوییم. گاهی به خودم هم تلنگر می‌زنم و می‌گویم کاش من همان مریم کاظم‌زاده سال 57 بودم و همان قلم را داشتم و می‌توانستم یکسری شرایط را نقد کنم.

***

مطلبی که خواندید شمه‌ای از تلاش تحریریه روزنامه شهروند است که در قالب ویژه‌نامه «صد چهره سده» منتشر و نوروز 1400 خورشیدی روی پیشخوان کیوسک‌های مطبوعاتی قرار گرفت. ویژه‌نامه‌ای که معرفی 100 چهره موثر یکصد سال اخیر تاریخ ایران زمین را که لزوماً نه همه‌شان محبوب بودند و نه قهرمان – اما مهم و تأثیرگذار – در دستور کار خود قرار داده است. در تهیه این ویژه‌نامه وجه «شهرت» و شناخته‌شدگی به عنوان یکی از معیارهای انتخاب «چهره‌»ها مورد توجه قرار داشت و با توجه به محدودیتی که عدد «100» برایمان رقم زد، بسیار محتمل است که چهره یا چهره‌هایی از قلم افتاده باشند. البته دلیل این «نبود»، قطعاً اهمال و نسیان گردآورندگان ویژه‌نامه نیست چه آن که 100 نفر حاضر از میان صدها چهره گلچین و سعی شده است حتی‌المقدور موثرترین‌ها در هر حوزه از قلم نیفتند. به تناوب، مطالب ویژه‌نامه «صد چهره سده» در سایت شهروندآنلاین قابل مشاهده و همزمان در اینستاگرام و توئیتر شهروندآنلاین نیز مطالب صوتی و تصویری جذاب و مرتبط با «چهره» موردنظر منتشر خواهد شد.

[علاقه‌مندانی که مایل به تهیه نسخه چاپی ویژه‌نامه «صد چهره سده» هستند می‌توانند با ارسال عدد یک به شماره 5000262662 از شرایط خرید پستی آن مطلع شوند]

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.