سهام عساکره، دخترعموی مصطفی و همسر برادر بزرگترش است. با صدایی غمگین همچنان که بغضش را قورت میدهد میگوید: «مصطفی سی سال داشت. پدرش چند سالی است که به بیماری دیابت گرفتار شده. قبل از این بیماری بهصورت روزمزد کار میکرد. تمام دلگرمی عمو و زن عمویم مصطفی بود، تنها کسی که دستشان را میگرفت. مصطفی شغل مناسبی به لحاظ مالی نداشت، اما همان مقدار کم را که از نظافت منازل و شرکتها بهدست میآورد، خرج خانه میکرد. پدر و مادرش در فقر کامل بهسر میبردند، اما تنها نجاتدهنده آنها در آن وضعیت، مصطفی بود.
درسش را به پایان نرسانده بود که وارد بازار کار شد. آن هم به خاطر وضع مالی نامناسب خانوادهاش. مصطفی فرزند پنجم و آخر خانواده بود. هر پنج فرزند پسر هستند. به غیر از مصطفی همه برادرانش ازدواج کردند. من همسر برادر بزرگ خانواده آنها هستم و همچنین دخترعمویشان. خانه ما با خانهای که مصطفی به همراه پدر و مادرش زندگی میکرد فاصله دارد. پدر و مادرش خواب بودند، که خبر بد رسید.»
گزارش متنی کامل را اینجا بخوانید