آن سوی قتل عام خانوادگی روستای خلیفه ترخان

گفت‌وگوی «شهروند آنلاین» با اقوام خانواده حبیب‌اله که دامادش در سنندج آنها را به قتل رساند

صبح روز پانزدهم مرداد در خلیفه ترخان یکی از روستاهای اطراف سنندج تراژدی مرگباری رقم خورد. داماد خانواده پس از پنج ماه، به دلیل اختلافات خانوادگی با همسرش، تمامی اعضای خانواده همسرش و صاحب باغ که همه اعضای خانواده میهمانش بودند را با اسلحه به قتل رساند؛ اما پایان تراژیک این ماجرای خونین با خودکشی داماد به طور هولناکی خاتمه یافت.

بهاره شبانکارئیان| حدود ساعت 10 و 30 دقیقه صبح در یکی از باغ‌های خلیفه ترخان، همسایه‌های اطراف باغ شاهد قتل عام خانوادگی شدند. پنج، شش ماهی می‌شد که شیلان اقدام به جدایی از رضا کرده بود؛ اما رضا دلش راضی به این جدایی نبود. رضا همه روزه در تعقیب خانواده همسرش بود؛ تا جایی که پای رضا به باغ یکی از آشنایان کشیده شد.

او با دیدن خانواده همسرش کنار صاحب باغ با اسلحه‌ای که از قبل برای عملی‌کردن تهدیدهایش آماده کرده بود، صاحب باغ، پدرزن، مادرزن، برادرزن و همسرش را به قتل رساند و در پایان این قتلگاه خونین به زندگی خود پایان داد.

قاتل دبیر زبان بود

ابراهیم شکیبا، پسرعموی پدرزن قاتل، جزئیات این قتل عام خونین را به تصویر می‌کشد: «حبیب‌اله، پسرعموی من، حدود پنجاه سال داشت. شیلان و شایان دو فرزندش بودند. شایان، پسرش، حدود شانزده سال داشت. شیلان را در پانزده سالگی شوهر داد. رضا دبیر زبان انگلیسی بود. حدود هجده سالی از شیلان بزرگ‌تر بود. 10 سالی از ازدواج‌شان می گذشت که شیلان با رضا دچار اختلافات شدید شد.

پنج، شش ماهی بود که شیلان از رضا تمکین نمی‌کرد. خانه و زندگی‌اش را گذاشته بود و پیش پدر و مادرش برای زندگی برگشته بود. اطرافیان و حتی پدر و مادر شیلان عقیده داشتند، شیلان چون در سن پایین ازدواج کرده دیگر قادر به تحمل رضا نیست. از طرفی هم صاحب باغی که پسرعموی من و خانواده‌اش را دعوت کرده بود، از دوستان و آشنایان رضا بود. رضا این اواخر به شورش ولیدی که صاحب باغ بود شک کرده بود و چندباری شیلان و خانواده‌اش را تعقیب کرده بود تا اینکه جریان را متوجه شده و شروع به تهدیدکردن حبیب‌اله و شیلان کرده بود.»

اختلاف سنی زیاد

خداکرمی یکی از اعضای شورای روستای خلیفه ترخان هم درباره این تراژدی تلخ می‌گوید: «خانواده شیلان حدود چند ماهی می‌شد که به باغ شورش ولیدی به عنوان میهمان رفت‌وآمد داشتند. ولیدی دوست مشترک خانواده حبیب‌اله و رضا بود. رضا ماجرا را متوجه شده بود. یکی از دلایل جدایی شیلان به خاطر شورش بود. پدر و مادر شیلان هم موافق جریان بودند. در واقع چون شیلان را در پانزده سالگی شوهر داده بودند، می‌خواستند یک جور زندگی شیلان را جبران کنند.

رضا نسبت فامیلی با خانواده همسرش نداشت؛ اما اختلاف سنی بالای آنان موجب شده بود شیلان تن به زندگی مشترک ندهد. شیلان و خانواده‌اش تصمیم داشتند وقتی رضا به طلاق رضایت بدهد، شیلان را به شورش بدهند؛ به همین علت بیشتر روزهای هفته شیلان به همراه خانواده‌اش به باغ شورش ولیدی می‌آمدند. رضا هم چند باری آنان را تعقیب کرد تا به دوستش شورش رسید و شروع به تهدید کرد اما شیلان و خانواده‌اش گوش‌شان بدهکار نبود.»

باغ خونین روز حادثه

خداکرمی از جزئیات روز حادثه در باغ ولیدی از زبان همسایه‌های اطراف باغ می‌گوید: «آن روز صبح همسایه‌ها از شدت سروصدا به طرف باغ شورش ولیدی می‌روند. رضا اول شورش را هدف قرار داده بود؛ اما شورش هنوز زنده بود و زخمی. او ناگهان با فرار و سروصدای خانواده همسرش، آنها را یکی پس از دیگری با اسلحه می‌کشد.

بعد از کشتن پدرزن، مادرزن و برادرزنش که زیر بیست سال داشت، شیلان را هدف قرار می‌دهد. همسایه‌ها شنیدند بعد از گلوله اولی که به شیلان می‌زند جلو می‌رود و به او می‌گوید شیلان من قاتل نبودم، اما تو از من قاتل ساختی. بعد هم دو سیلی محکم به گوش شیلان می‌زند و مجدد تیر خلاص را به شیلان وارد می‌کند. بعد از به قتل رساندن شیلان، رضا نزدیک‌ترین جا به شیلان را بر روی زمین انتخاب می‌کند و این بار اسلحه را به روی خودش نشانه می‌رود.»

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.