سال 88 جشنواره علومانسانی فارابی به پاس پنجاه سال تألیف و پژوهش بنای تقدیر از او را گذاشت. تقدیری که او تنها با یک نامه به آن واکنش داد: «اطلاع یافتم که به عنوان یکی از برگزیدگان جشنواره فارابی انتخاب شدهام ضمن سپاسگزاری از اظهار لطف داوران به استحضار میرساند که اینجانب در جشنواره حضور نیافته و جایزهای دریافت نکرده است. همان گونه که پیشتر هم یادآور شدهام، بار دیگر تأکید میکنم تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد میکند، برگزاری چنین جشنوارههایی، از نظر اینجانب در اولویت نیست.»
محمدرضا حکیمی نامی است که غالب اندیشمندان و پژوهشگران او را به مرزبان توحید و فیلسوف عدالت میشناسند. اهل مشهد بود میراثدار اندیشه و فکر خراسان بزرگ. اهل فن او را مُجَدِّدانِ مکتب معارفی خراسان، مشهور به مکتب تفکیک میدانند. مکتبی که دین را از فلسفه و عرفان تمییز میداد. شاید غور در همین مکتب بود که او را به زمینههای اجتماعیتر اسلام کشاند تا آنجا که گمشده خود را در یک واژه بجوید: عدالت. گمشدهای که سالهای سال از آن نوشت و نوشت و گفت و گفت و در این میان چنان ثابتقدم و صریح بود که فردی همچو علی شریعتی دخل و تصرف در آثار خود را به حکیمی واگذار کرد. در نامه شریعتی به علامه حکیمی که رنگوبویی از وصیت نیز دارد، میخوانیم: قدرت قلم، روشنی اندیشه، رِقَّت روح، اخلاص نیت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبههبندیهای جهان و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن «روح» همگی در شما جمع است و میدانید که این صفاتْ بسیار کم با هم جمع میشوند.