قهرمانان کوچک، تراژدی‌های بزرگ

ماجرای علی لندی تداعی‌گر اتفاق تلخ آزاد و فرهاد بود

روز 26 آذر، آن زمان که آزاد و فرهاد به قصد حمل کالا راهی این منطقه شدند، سه نفر دیگر هم همراه‌شان بود. آنها به راه افتادند، اما بین کولاک زمینگیر شدند و مسیر را گم کردند. با این حال سه کولبر توانستند از بین برف گذر کنند و به دامنه برسند. آنها با رسیدن به یکی از روستاهای عراق نجات پیدا کردند. اما از آن‌سو اتفاقی تلخ در انتظار آزاد و فرهاد، این دو برادر بود.

پایان پاییز سال 98 بود که اتفاقی تلخ جامعه را در بهت و شوک فرو برد. ماجرا به روستای نی از توابع مریوان کردستان برمی‌گشت. وقتی آزاد خسروی، 17 ساله، همراه برادرش فرهاد که 14 سال بیشتر نداشت، تأمین هزینه‌های زندگی را به عهده داشتند. پدر خانواده معلول جسمی بود و مادر هم معلول ذهنی. هیچ چاره‌ای برای این دو برادر نمانده بود غیر از تأمین هزینه‌های زندگی. چه کنند؟ تنها راه چاره امرار معاش از طریق کولبری بود. آزاد چند باری کولبری کرده بود، اما فرهاد اولین تجربه‌اش بود. البته هیچ‌کدام در برف و بوران بار نبرده بودند. بارشان هم تلویزیون بود و کفش. قصه تلخ این دو در گردنه تته تمام شد؛ جایی که به آن «ژالانه» می‌گویند. تا آن زمان شاید مردم کمتر واژه «کولبر» را شنیده بودند. هنوز پای این کلمه به شبکه‌های اجتماعی کشیده نشده بود. «کولبر» در معنای کلی به کسی گفته می‌شود که کالا یا اجناسی را حمل می‌کند. در آن زمان این دو در منطقه مرزی از سر ناچاری، قرار بود به حمل کالاهای خارجی مشغول شوند. دشواری کار کولبر آن است که عموما بدون حق بیمه‌ای با دستمزدی ناچیز باید کالا را روی دوش خود به مسافتی طولانی حمل کند و به مقصد برساند. کسبه و افرادی که در کار خرید و فروش این قبیل اجناس هستند عموما از حیوانات برای بارکشی استفاده می‌کنند و همین کاربری غم‌انگیز، قصه انسانیت فراموش‌شده در زمانه ما است. راه، صعب است و دشوار. مناطقی وجود دارد که به هیچ وجه نمی‌توان برای عبور کالاها در آن حتی از حیوانات استفاده کرد. به همین دلیل، عده‌ای برای امرار معاش دست به کار می‌زنند؛ کاری که البته از نظر دولت‌ها عموما غیرقانونی است و قاچاق محسوب می‌شود. اما کولبری که برای گذران زندگی به این کار روی آورده، چه کند؟ آزاد و فرهاد هم به همین جهت پا به کوه شده بودند. گردنه تته در منطقه صفر مرزی و حد فاصل بین حلبچه و مریوان است. آنجا بخشی از خاک عراق را می‌توان به چشم غیرمسلح دید. اما 6 ماه این منطقه پر از برف و کولاک است؛ انقدر که گاهی حتی ارتفاع برف به 12 متر هم می‌رسد.

روز 26 آذر، آن زمان که آزاد و فرهاد به قصد حمل کالا راهی این منطقه شدند، سه نفر دیگر هم همراه‌شان بود. آنها به راه افتادند، اما بین کولاک زمینگیر شدند و مسیر را گم کردند. با این حال سه کولبر توانستند از بین برف گذر کنند و به دامنه برسند. آنها با رسیدن به یکی از روستاهای عراق نجات پیدا کردند. اما از آن‌سو اتفاقی تلخ در انتظار آزاد و فرهاد، این دو برادر بود. آنها به مسیری دیگر رفته بودند. آن هم در حالی که پیرهن آزاد، برادر بزرگ‌تر، برای چنین سرمایی اصلا کافی نبود. به‌ویژه که مسیر پر از برف و باد و یخ بود. آزاد به این ترتیب از هوش می‌رود و لحظه‌ای غم‌انگیز و در عین حال قهرمانانه رقم می‌خورد. فرهاد،‌ برادر کوچک‌تر، پیرهنش را درمی‌آورد و تن برادر می‌کند، اما تقدیر قرار است به مسیری دیگر برود. 27 آذر جسد آزاد پیدا و تشییع شد. هنوز امیدهایی وجود داشت که فرهاد زنده باشد. مردم محلی با همراهی امدادگران هلال‌احمر به دل کوه زدند، اما جست‌وجو برای یافتن فرهاد بی‌فایده بود. آنها در میانه‌های مسیر رد خون فرهاد را گرفتند و درنهایت با دست‌های مشت‌کرده، این نوجوان 14 ساله را یخ‌زده بین کوهستان یافتند. زمانی که پیکر فرهاد را تشییع می‌کردند، مردم مریوان تکه نان‌هایی به دست داشتند و فریاد می‌زدند به خاطر نان بود. روی تابوتش هم تکه نانی گذاشتند و او را به خاک سپردند؛ نوجوانی که برای امرار معاش خانواده ناگزیر به چنین کار سخت و دشواری شده بود، در لحظه آخر حتی از جان خود به پای برادر گذشته بود. قصه آزاد و فرهاد هم تلخ بود، هم غیرتمندانه. شورانگیز اما محزون، قهرمانانه اما غم‌انگیز.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
۱ دیدگاه
  1. صبا می‌گوید

    😔😔😔

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.