مرگ راوی قصه‌های خاتون

تینا پاکروان از درگذشت بانویی خبر داد که خاطراتش را در سریال «خاتون» می‌بینیم

راوی قصه‌های خاتون به تاریخ پیوست. صفحه شخصی تینا پاکروان، نویسنده و کارگردان سریال «خاتون» از درگذشت بانویی خبر داد که این سریال بر اساس خاطراتش از دوران اشغال ایران در زمان جنگ دوم جهانی نوشته و جلوی دوربین رفته است. زنی که نگار جواهریان در این سریال نقشش را بازی می‌کند.

تینا پاکروان در کنار مادربزرگش
تینا پاکروان در کنار مادربزرگش

مرگ راوی خاتون

خاتون
سریال نمایش خانگی خاتون

ساعاتی پیش تینا پاکروان کارگردان سریال «خاتون» در صفحه شخصی خود در اینستاگرام از درگذشت راوی قصه‌های این مجموعه خبر داد. این سینماگر که در فراق مادربزرگ خود به سوگ نشسته، نوشت که سریال «خاتون» را -که فصل اول آن در شبکه نمایش خانگی به پایان رسیده- بر اساس خاطرات این بانوی فرهنگی به رشته تحریر درآورده است. او نوشت که مادربزرگش -که راوی بسیاری از قصه‌های سریال «خاتون» بود- درگذشته است.

سریال تاریخی «خاتون» که داستان خانواده‌ای را در حوالی سال 1320 و حمله متفقین به ایران روایت می‌کند؛ ظاهرا شامل بسیاری از اتفاقات واقعی است که در آن زمان رخ داده است. تینا پاکروان در این زمینه می‌گوید که برخی از قصه‌های این سریال در واقعیت نیز رخ داده و راوی آنها نیز مادربزرگش بوده که بر اساس مشاهدات عینی خود آنها را روایت کرده.

تینا پاکروان در کنار انتشار ویدیویی از مادربزرگش در اینستاگرام نوشت: «راوی قصه‌های خاتون به تاریخ پیوست. مامان فخری مهربونم با تمام قصه‌های نگفته و سنگینی بار تاریخ پرفرازونشیب این سرزمین، رفت. خوشبختم که توانستم کمی از خاطراتش را به تصویر بکشم. سفرت آرام عزیزم».

همه اون سال‌های خوش

خاتون
نگار جواهریان نقش این بانو را بازی کرده است

تینا پاکروان همچنین در پستی دیگر او را «زیباترین مادربزرگ دنیا» خوانده که «یه طور دیگه دوستش داشتم.»

او نوشته: «زیبا بود و با دیسیپلین. راوی خیلی از قصه‌های سریال خاتون بود. وقتی از قدیم می‌گفت، غرق می‌شدم. می‌رفتم تو زندگیش، خودش می‌شدم. یارش می‌شدم. دلم می‌خواست همه اون سال‌هایی رو که مدرسه فروغ می‌رفت، وقتی دخترها اجازه تحصیل نداشتن و اون‌ که عاشق درس خوندن بود، رفت، اون سال‌هایی که به بهونه حموم قلهک با اتوبوس‌های روزی یک بار جاده قدیم شمرون بچه‌هاشو می‌برد دم سینما مولن‌روژ و بعد گاهی سینما هم می‌رفتن، باهاش بودم. همه اون سال‌های خوش و مهمونی‌های باشگاه بانک ملی و هتل رامسر. ولی همیشه کنج دلش ته نگاهش یه غمی بود که یه روز من و خودش با هم حرفش رو زدیم و موند تو دلم با چفت و بست یادگار».

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.