و ما چه کردیم؟

ماجرای 2 تخریبچی

محسن در فاو شهید شد و حمید اینک در پس سال‌ها هنوز قصه‌گوی خاطرات مجنون است

انبوه خاطراتم از گذشته می‌آیند. سال‌ها پیشتر هم‌سفره بودن با بچه‌های جنگ. حالا آنها که نیستند، در خواب شبم با منند و آنها که هستند، ایستاده در پای بیشترین رفاقت‌ها.
خیلی‌ها شهید شدند. به نام‌هایشان که فکر می‌کنم و عکس‌ها و وصایا، انگار رژه‌ای است از لشکر فرشتگان. آنهایی هم که ماندند هرکدام در سویی و مشغول به کاری، اما پر از احساس و شور گذشته. هنوز بچه‌ها سودای غرب و جنوب دارند. هنوز در سر قبور شکوه می‌کنند. هنوز شب‌های خاطره دارند. هنوز به دیدار خانواده شهدا می‌روند. هنوز..‌.
و من مانده‌ام که این جنگ چه داشت که بهترین لحظات عمرت نه در مدرسه و دانشگاه و حوزه و نه در محل کار و خانه و خانواده که در میدان بود.
از میان رفقا خیلی‌ها تخریبچی شدند، اما حکایت دو نفرشان برایم ماندگارتر شده است. یکی «محسن شادکام تربتی» که هر موقع می‌دیدی‌اش انگار روح دیده بودی و می‌ماندی که چرا هنوز شهید نشده است و یکی «حمید فیض‌آبادی» که هر بار می‌دیدی‌اش غرق در سادگی و تبسمش می‌شدی. هر دو پر از سابقه جنگ و پر از ماجرا…
محسن در فاو شهید شد و حمید اینک در پس سال‌ها هنوز قصه‌گوی خاطرات مجنون است. کتاب می‌نویسد، راوی نور شده است، در شب‌های خاطره یاد آنها را نگه می‌دارد.
آنکه شهید شد به رسالتش پرداخت و آنکه ماند نیز.
و ما چه کردیم؟

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.