پنجه در پنجه کرونا| روایت‌های پرستاران از جنگ برای زندگی

پرستاران بخش کرونای بیمارستان مسیح دانشوری از نبرد با این ویروس مرگبار می‌گویند

به‌ناز مقدسی| اگر اوایل کرونا یا همین پارسال گذرتان به بیمارستان مسیح دانشوری افتاده باشد یا خبرها را دنبال کرده باشید، به خوبی می‌دانید که معنای صحرای محشر چیست. روزهایی که مردم برای بستری عزیزشان به دنبال حتی یک تخت خالی بودند و آنقدر موج بیماری شدت می‌گرفت که گاهی حتی عده‌ای جلوی در بیمارستان می‌خوابیدند. اما ازدحام و هجوم بیماران مبتلا به کرونا آن هم در شرایط حاد بیماری یک طرف ماجرا بود و یک سمت دیگر کادر درمانی که نه‌تنها این روزهای سخت را از سر گذراندند، بلکه هنوز هم پای کار ایستاده‌اند. امروز درست روز آنهاست. 19 آذر ماه روز پرستار است، پرستارانی که حالا به قطعیت می‌توان گفت اگر دلسوزی و وفاداری آنها نبود، قطعا عمق فاجعه در زندگی تک‌تک‌مان بیشتر می‌شد. به همین مناسبت امروز برای قدردانی از زحمات جامعه پرستاری سراغ پرستاران بیمارستان مسیح دانشوری که از همان روزهای اول به بیمارستان مخصوص بیماران کرونایی اختصاص پیدا کرد، رفتیم تا داستان زیستن در کرونا را درست از وسط کرونا بشنویم.

 

کاوه ویسی، پرستار بخش 3 کرونا

پرستار پدرم بودم اما….

شاید برای خیلی از ما شرایطی که کاوه ویسی، پرستار بخش 3 کرونا در بیمارستان مسیح دانشوری تجربه کرده، کابوس وحشتناکی باشد. اینکه به خاطر شغلت در این یک سال و 10 ماهی که از بحران کرونا می‌گذرد، هشت ماهش را در قرنطینه باشی و خانواده‌ات را نبینی و بعد هم بیماری و مرگ پدر را درست وسط بخش خودت تجربه‌اش کنی. اما او با همه این سختی‌ها و تلخی‌ها باز هم می‌گوید پرستاری شغلش نیست، عشقش است.

آقای ویسی، ویروس کرونا برای شما که پرستار هستید، چقدر ترسناک است؟

اوایل کرونا ترس بسیار عجیبی از این بیماری وجود داشت، طوری که خانواده‌های ما هم مثل همه مردم استرس داشتند و گاهی هم حتی فشار می‌آوردند که سلامتی خودمان مهم‌تر است. ولی تصور کنید که هر پرستاری با این تفکر از شغلش خارج می‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد؟! آن روزهای نخست مثل الان نبود، شرایط مثل شرایط جنگی بود. من حدود هشت ماه خانواده‌ام را ندیدم. البته وقتی آن هیمنه بیماری، هم با رعایت‌کردن پروتکل‌ها و هم با واکسیناسیون شکست، مقداری وضعیت بهتر شد. اما تصور کنید که من در همین دوران پدرم را همین جا، روی یکی از تخت‌های بیمارستان از دست دادم.

برای یک پرستار، پرستارِ پدر بودن چه حسی دارد؟

حس عجیبی بود. بالاخره من به خاطر شغلم خیلی خوب این ویروس را می‌شناختم؛ می‌دانستم که چه آیتم‌هایی نشان می‌دهد که بیمار رو به بهبود است یا رو به بدحال‌تر شدن. گاهی می‌توانستم تخمین بزنم که برای بیمار چه اتفاقی می‌افتد. به همین دلیل وقتی پرستار پدرم بودم، از نشانه‌ها و علائمی که داشت، حس می‌کردم چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. خیلی حس بدی بود، من هم پرستار بخش بودم و هم بعد از شیفت کاری پرستار پدر. خیلی سخت بود که ببینی عزیزت روی تخت است و هیچ کاری نمی‌توانی برایش انجام بدهی. وقتی بخواهد اتفاق بیفتد، اتفاق می‌افتد. کادر درمان هر کاری از دستش بربیاید، انجام می‌دهد، ولی مرگ و زندگی دست خداوند است، ما همه فقط وسیله هستیم.

با توجه به اینکه بیمارستان مسیح دانشوری در این دوران رسما یکی از بیمارستان‌های اصلی برای بستری بیماران مبتلا به کرونا بود، قطعا اتفاقات تلخ یا حتی شیرین زیادی را دیده‌اید. چطور تا امروز دوام آوردید؟

هم ما و هم بیماران از لحاظ روحی و روانی خیلی تحت فشار بودیم. اما وقتی می‌دیدیم که بیماران و همراهان‌شان به ما به چشم یک منجی نگاه می‌کنند، خودش برایمان قوت قلب و انگیزه بود. انگیزه‌ای که ما را در شیفت‌های سنگین هم سرپا نگه می‌داشت. من فکر می‌کنم کووید با همه بدی‌هایش ولی ذات حرفه پرستاری را نشان داد. پرستاری شغل نیست، پرستاری یک عشق است.

چه چیزی این بیماری و شرایط را سخت‌تر می‌کرد؟

اینکه می‌گفتند این بیماری درمانی ندارد، استرس خیلی شدیدی وارد می‌کرد.

بعد از واکسیناسیون عمومی وضعیت بیمارستان نسبت به سال گذشته چقدر تغییر کرده؟ بیماری کمتر شده؟

در مقایسه با قبل از واکسیناسیون خیلی شرایط مرتفع شده. قبل از واکسن در پیک‌های مختلف کرونا تمام تخت‌ها پر می‌شدند، اما الان تعداد بیماران و بستری‌ها نسبت به پارسال خیلی کمتر شده.

الان  مردم دو دسته هستند. دسته اول که عموما به علم اعتماد کرده‌اند و واکسن می‌زنند و دسته دوم عده‌ای هستند که به خاطر عقاید شخصی با واکسن‌ها مخالفت می‌کنند. الان بیشتر بیمارانی که کارشان به بستری می‌رسد کدام دسته هستند؟ دسته اول یا دوم؟

ما در هر جایگاه و صنفی که هستیم، وقتی در مورد چیزی اظهارنظر می‌کنیم، باید حرف‌مان پشتوانه علمی داشته باشد. مثلا من که نزدیک به دو سال تجربه کارکردن در بخش کرونا را دارم، راحت می‌توانم براساس دیدگاهم خیلی از ادعاها را در حوزه درمان مطرح کنم، به شرطی که پشت حرفم سندی باشد. پزشکی هم حوزه‌ای است که باید بر اساس مستندات علمی درباره‌ آن نظر داد. واکسن‌ها از انواع و اقسام فیلترها رد شده‌اند، ما حتی الان شاهد این هستیم که در بعضی از کشورها که واکسیناسیون به صورت کامل تمام شده، دیگر اثری از کووید نیست، مردم حتی ماسک‌هایشان را برداشتند و جشن گرفتند. در چند ماه اخیر که واکسیناسیون در کشور سرعت گرفت، تعداد بیماران بستری در بخش کرونا کمتر شده. الان هم بین مبتلایانی که واکسن تزریق کردند و کسانی که واکسینه نشدند، تفاوت معناداری وجود دارد. بنابراین حتما واکسن در کاهش و شکستن زنجیره این بیماری تاثیرگذار است.

من به خاطر شغلم خیلی خوب این ویروس را می‌شناختم؛ می‌دانستم که چه آیتم‌هایی نشان می‌دهد که بیمار رو به بهبود است یا رو به بدحال‌تر شدن. گاهی می‌توانستم تخمین بزنم که برای بیمار چه اتفاقی می‌افتد. به همین دلیل وقتی پرستار پدرم بودم، از نشانه‌ها و علائمی که داشت، حس می‌کردم چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد….

زینب حق‌پناه، پرستار بخش کرونا

تا الان دوام نمی‌آوردیم اگر…

خودش، خودش را بستری کرد. زینب حق‌پناه، پرستار بیمارستان مسیح دانشوری وقتی درست وسط میدان جنگ با ویروس کرونا و نجات بیماران متوجه شد که تست خودش هم مثبت شد، اول کار بیمارانش را انجام داد و بعد از کارش رفت و کارهای بستری خودش را انجام داد. او می‌گوید دو فرزند کوچکش در خانه چشم به راه آمدن مادر بودند که مجبور شد به آنها خبر بستری‌شدنش را بدهد. او معتقد است که در همه این دوران نه‌تنها پرستاران بلکه خانواده‌های آنها نیز فشار زیادی را تحمل کردند و به نوعی پدر و مادرهایشان هم جور این زمانه را کشیدند.

روز نخستی که شنیدید باید پرستار بخش کرونا باشید، چه حسی داشتید؟

یادم هست حدود ساعت 11 ، 12 ظهر بود که به ما اعلام کردند قرار است بخش ما، بخش کرونا شود. هنوز هیچ وسیله‌ای نداشتیم و اصلا هنوز هیچ‌کس نمی‌دانست که این ویروس دقیقا چیست و چه رفتاری باید در مقابلش داشت. اسم کرونا برایم ترسناک بود و دلم می‌خواست این تصمیمی که برای بخش ما گرفته شده بود، عوض شود. ولی وقتی در شرایطش قرار گرفتیم و یکسری امکانات در اختیارمان گذاشتند، دیدم که شرایط بهتر شده و باید ماند و جنگید.

خانواده‌تان مخالف نبودند؟ مثلا نمی‌گفتند که از شغلت استعفا بده؟

به هیچ وجه. به هر حال خانواده‌های ما هم از این بیماری ترس داشتند. به همین دلیل فکر می‌کنم که تک‌تک کادر درمان به پشتوانه خانواده‌هایشان تا به امروز وسط این بحران جنگیده‌اند. شاید اگر دلگرمی و صبر و تحمل آنها نبود تا الان دوام نمی‌آوردیم.

خانم حق‌پناه درست پشت‌سر شما یکی از بخش‌های بستری مبتلایان به کووید است. به نظرم یک دنیا فرق بین دری است که میان من و شما باز می‌شود و من در حالی که پشت در ایستادم، شما هر روز از این در رد می‌شوید و درست می‌روید وسط کرونا. پرستاری روحیه عجیبی می‌خواهد. درست است؟

اوایل خیلی سخت‌تر بود، اما وقتی پروتکل‌ها دقیقا مشخص، بعد هم واکسن‌ها ساخته شدند، طبیعتا قوت قلب بیشتری گرفتیم. الان که موج کرونا کمتر شده و تعداد بیماران بدحال کاهش پیدا کرده، خوشحال هستیم، اما می‌ترسیم! چون وقتی آمار کمتر می‌شد، مردم انگار خیال‌شان راحت‌تر می‌شد و پروتکل‌ها را کمتر رعایت می‌کردند. امیدوارم الان که وضعیت نسبت به آن پیک‌های سنگین، بهتر شده، این مشکل دیگر تکرار نشود.

شما به عنوان پرستار چند دوز واکسن زده‌اید؟

ما سه دوز واکسن را تزریق کردیم.

طبیعتا در این دوران اتفاقات تلخ را بیشتر از اتفاقات شیرین تجربه کردید، ولی برویم سراغ همان چند آیتم انگشت‌شماری که شاید این بحران را برایتان قابل تحمل‌تر کرد. از خاطرات خوب کرونا بگویید؟

به هر حال همه ما در محیطی کار می‌کنیم که مستقیما با ویروس کرونا سروکار دارد و هرازگاهی یک نفر از ما مبتلا می‌شد. همدلی و همکاری که بین تک‌تک پرستاران و پزشکان و اساسا کادر درمان به وجود آمد، بهترین اتفاق کووید بود. نه اینکه این همکاری تا قبل از کرونا وجود نداشت، ولی بحرانی مثل ویروس کرونا باعث شده بود تک‌تک ما نگران سلامتی یکدیگر باشیم. هرچند که متاسفانه در این دوران پرستاران و پزشکان زیادی به خاطر این بیماری شهید شدند، اما خوشبختانه در همه این دوران ما در کادر درمان بیمارستان مسیح دانشوری فوتی نداشتیم.

الان که موج کرونا کمتر شده و تعداد بیماران بدحال کاهش پیدا کرده، خوشحال هستیم، اما می‌ترسیم! چون وقتی آمار کمتر می‌شد مردم انگار خیال‌شان راحت‌تر می‌شد و پروتکل‌ها را کمتر رعایت می‌کردند.

مریم یاری‌نژاد، سرپرستار بخش آی‌سی‌یوی بیماران حاد تنفسی

ریه‌هایش سفید شده بود ولی…

دلشوره داشت؛ نه برای مصاحبه، نه برای کرونا. دلشوره داشت که بخش را رها کرده و چند دقیقه‌ای که به خاطر مصاحبه آمده، بیمارانش به او نیاز داشته باشند. روحیه‌اش هم خیلی قوی بود، سرزنده و سرسخت، آن هم درست وسط همه تجربیات تلخی که در همه این دوران در بخش آی‌سی‌یوی بیماران حاد تنفسی کرونا تجربه کرده است. به او می‌گویم شاید اگر من جای شما بودم همان روزهای اول فرار می‌کردم و جوابش قشنگ است: «ما عاشق کارمان هستیم که ماندیم.»

اولین مواجه‌تان با بیماری کرونا را به خاطر دارید؟

اواخر سال 98 بود که بحران کرونا به ایران رسیده بود و اسفند ماه اولین بیمار کرونایی در این بیمارستان را من بستری کردم.

آن روزها چون تجربه‌ای از این بیماری وجود نداشت، طبیعتا تصورات هم فرق می‌کرد. خبر رسیده بود که ویروسی مرگبار در جهان شیوع پیدا کرده. روبه‌رو شدن با بیمارانی که مبتلا شده بودند، سخت نبود؟

چون قبل از کرونا هم در بخش بیماری‌های عفونی مثل سل و اچ‌آی‌وی کار می‌کردم، تقریبا به شرایط کارکردن با ویروس‌های خطرناک عادت داشتم. اما طبیعتا اوایل چون شناختی نسبت به کرونا وجود نداشت و این ویروس برای کل جهان مرموز بود، برای ما هم ترسناک بود. یادم هست که اولین بیماری را که بستری کردم یک پسر جوان بود. فکرش را هم نمی‌کردم مبتلا باشد، اما وقتی از او تست گرفتیم و جواب مثبت شد، تازه فهمیدیم چقدر خطر نزدیک است و بعدش هم کم‌کم بیماران بیشتر و بیشتر شدند.

قطعا در همه این دوران پرستاران، بیماران زیادی را از مرگ حتمی نجات داده‌اند. بیماری داشته‌اید که تا پای مرگ رفته باشد و نجات پیدا کند؟

بله، خیلی‌ها نجات پیدا کردند. اما خاطرم هست بیماری داشتم که دو طرف ریه‌هایش کاملا سفید شده بود و در بخش ما بستری شد. او فقط یک دختر داشت که هر روز می‌آمد و پشت در آی‌سی‌یو گریه می‌کرد و می‌گفت مادرم را می‌خواهم. شرایط مادرش هم طوری بود که از او قطع امید کرده بودند. با این حال باز هم همه اقدامات پزشکی و پرستاری برایش انجام شد و همین امر باعث شد که مثل یک معجزه از مرگ نجات پیدا کرد. نکته جالبش هم این بود که وقتی روی تخت بیمارستان بود، نذر می‌کند که اگر شفا پیدا کرد، هر ماه برای بیماران بخش کرونا میوه بیاورد و از آن زمان تا الان هر ماه نذرش را ادا می‌کند.

خانم یاری‌نژاد می‌توان گفت که پرستاران به خصوص پرستاران بخش آی‌سی‌یو به نوعی در قلب کرونا زندگی می‌کنند.

البته ما در دهان کرونا بودیم.(می‌خندد)

قلب و دهان کرونا با هم فرق می‌کند؟

شاید جمله‌اش خنده‌دار باشد، اما جدی می‌گویم. ما درست در دهان کرونا بودیم، حالا من برای شما توضیح می‌دهم که چرا این را می‌گویم. در بخش آی‌سی‌یو بیماران ماسک‌های اکسیژن دارند، ماسک‌هایی که اکسیژن با فشار خیلی بالا به آنها داده می‌شود. حالا در این شرایط فکر کنید که می‌خواهد به پرستار حرفی بزند، طبیعتا من هم با ماسک و لباس‌های مخصوصی که برای آی‌سی‌یو می‌پوشم صدایش را نمی‌شنوم و مجبورم گوشم را ببرم درست بغل دهان بیماری که در وضعیت حاد کروناست تا بشنوم چه می‌گوید و نیازش را برطرف کنم.

خانم یاری‌نژاد با تجربه‌ای که از بیماران مبتلا به کرونا دارید، بیشتر بیماران با رعایت‌نکردن چه چیزی مبتلا شده بودند؟

تجربه شخصی من می‌گوید دورهمی‌ها، میهمانی‌ها و سفرها. بیشترین موارد بستری‌ها خلاصه می‌شد به جمع‌ها که گاهی نه یک نفر بلکه تعداد زیادی از آنها همزمان با هم درگیر شده بودند. مثلا خانواده‌ای بودند که می‌گفتند دورهمی خانوادگی داشتند و هشت نفرشان به کرونا مبتلا شده بودند که متاسفانه مادربزرگ این خانواده هم فوت کرد.

ما درست در دهان کرونا بودیم، در بخش آی‌سی‌یو بیماران ماسک‌های اکسیژن دارند، ماسک‌هایی که اکسیژن با فشار خیلی بالا به آنها داده می‌شود. حالا در این شرایط فکر کنید که می‌خواهد به پرستار حرفی بزند، طبیعتا من هم با ماسک و لباس‌های مخصوصی که برای آی‌سی‌یو می‌پوشم صدایش را نمی‌شنوم و مجبورم….

یک پرستار وسط جنگ با مرگ و زندگی چه باید بکند؟

این دوران ناگریز بود. همه جهان درگیرش بودند و هستند، پس برای پرستاری که در دهان کرونا زندگی می‌کند، مرگ تیر آخر است. بدون اغراق در این دوران هیچ چیزی در جهان به جز بهبودی بیمارانم برایم ارزش نداشت و ندارد. هیچ چیزی برای یک پرستار خوشحال‌کننده‌تر از این نیست. ما پرستاریم و فقط شفای بیماران ما را خوشحال می‌کند.

 

 

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.