جادههایی که به پایان نرسیدهاند/ گفتوگو با یک امدادگر حرفهای جاده
«بهزاد برزویی» را با امداد در جادهای لرستان میشناسند
هلال احمریها نام «بهداد برزویی» را با امداد جادهای میشناسند؛ فردی که علاوه بر مربیگری، سالها در پایگاه جادهای فعالیت کرده و حوادث بسیاری را به همراه تیم امداد، مدیریت کرده است. 40 سال دارد و بیش از 10 سال از همکاریاش با هلال احمر میگذرد. خاطراتش از ماموریتهای امداد جاده، اغلب خاطرات تلخی است که با صحنههای دردناکی از این تصادفها برایش تداعی میشود. بارها در میان افرادی که در تصادفهای جادهای جان خود را از دست دادهاند دنبال روزنههایی از امید گشته تا شاید بتوان سرنشینی را زنده پیدا کرد و قبل از اینکه کار به آخر برسد، جانش را نجات دهد. او میگوید :«امدادگران همیشه در معرض صحنههای دردناکی از زندگی مردم هستند؛ افرادی که در زلزله خانه و زندگی و از همه مهمتر، عزیزان خود را از دست دادهاند، افرادی که در کوهستان و یا هر جای دیگری دچار حادثه شدهاند و یا در تصادفهای جادهای، با آسیبهای شدید روبرو شدهاند. مواجه شدن با همه اینها برای امدادگران سخت و دردناک است. اما امید به اینکه بتوان فردی را از این حادثه زنده نجات داد، آنها را به صحنه حوادث میکشاند. یا حتی آرامشی که با پیدا شدن پیکر افراد جان باخته نصیب خانوادههایشان میشود، دلیلی کافی برای یک امدادگر است که همه این سختیها را به جان بخرد.»
مرضیه موسوی|ساعت از 4 صبح گذشته بود که خبر یک تصادف در جاده خرمآباد-پلزال به پایگاه امداد جادهای شوراب رسید. تیم امداد به سرعت خودش را به محل حادثه رساند. راننده خودرو سواری با 4 سرنشین هنگام سبقت کنترل را از دست داده و با خاور تصادف کرده بود. بهزاد برزویی میگوید :«تصادف بدی بود. چنان با سرعت به خاور برخورد کرده بود که از جلو خاور میشد خودرو سواری را دید. زن و مردی به همراه دو فرزند نوجوانشان در خودرو بودند. وقتی ما به محل حادثه رسیدیم دختر از خودرو پایین آمده بود. نمیدانستیم به بیرون پرت شده و یا خودش توانسته بیرون بیاید. حال خوبی نداشت. مدام جیغ میزد و حسابی ترسیده بود. به محض دیدن ما، یقه لباس من را گرفت و تکان میداد و میگفت پدر و مادرم را از تو میخواهم! هنوز صدایش در گوشم است.»
پدر و مادر، به دلیل شدت تصادف همان دم جان خود را از دست داده بودند. اعضای بدنشان متلاشی شده بود. پسر، روی صندلی عقب، هنوز زنده بود. شوکه شده و توان حرکت نداشت. پاهایش بین صندلی و بدنه داغان شده خودرو گیر کرده بود :«از چشمهایش فهمیدیم که زنده است. سریع به طرفش رفتم. به شیشه خودرو زدم و سرش را تکان داد. شوکه شده بود. درست چند سانتی متر جلوتر از او، پدر ومادرش را میدید که بدنشان به شدت آسیب دیده است و جان خود را از دست دادهاند. شدت ضربه در سمت راننده و پشت سرش که این پسر نشسته بود، بیشتر بود. خونریزی زیادی کرده بود و باید به سرعت از آن وضعیت نجاتش میدادیم.»
پدر و مادرم را از تو میخواهم
صدای جیغ دختر هنوز به گوش میرسید. با دیدن صحنه تصادف، فهمیده بودند که زن و مرد زنده نیستند. ماشین را عقب کشیدند تا بتوانند آهنهای در هم فرو رفته را از هم باز کنند و پسر نوجوانی که در آن گرفتار شده را نجات دهند. باک خودرو سوراخ شده و بنزین روی زمین پخش شده بود. هر لحظه ممکن بود خودرو منفجر شود. با این حال امدادگران یک لحظه هم درنگ نکردند. برزویی میگوید :«نشت بنزین بسیار زیاد بود. برایم مهمترین چیز در آن لحظه این بود که آن پسر را زنده از خودرو بیرون بیاوریم. باید آهنها را از هم باز میکردیم و سقف خودرو را میبریدیم؛ کاری که با وجود بنزین نشت کرده روی زمین خطرناک بود. با این حال همه امدادگران دست به کار شدند. با سرعت کارها را پیش بردیم و به هر سختیای بود پسر را از خودرو بیرون آوردیم. خواهرش هنوز جیغ میزد. از اینکه این دو نوجوان زنده ماندند و از این حادثه نجات پیدا کردند خدا را شکر میکردم. اما غم بزرگی بعد از آن روز با من است و همیشه به این دو بچه فکر میکنم که پدر و مادرشان را برای همیشه از دست دادهاند. صدای فریادهای آن دختر هنوز در گوشم است که میگفت پدر و مادرم را از تو میخواهم.»
این تنها حادثه تلخ جادهای نبود که او در آن حضور داشته. از تصادفهای زنجیرهای وامداد رسانی در شرایط جوی نامساعد گرفته تا تصادف اتوبوس و اتفاقهای دیگر، روزهای سختی را برای او از ماموریت امداد جادهای رقم زده است.
هشدار برای مردم معمولان و پلدختر
روزهای سیل لرستان را در خاطر دارد که خبر بالا آمدن آب در پلدختر، لحظه به لحظه به نگرانیهایشان اضافه میکرد. آخرین باری که لرستان چنین سیلابی را به خود دید، 55 سال پیش بود. در فاصله این سالها، بستر رودخانهها و مسیلهای خشک شده به خیابانها و خانههای مسکونی تبدیل شده بودند. همین اتفاق هم بلای جان مردم سیل زده شد و خانههایشان را ویران کرد و همه چیز را با خود برد. برزویی میگوید :«قبل از وقوع سیل لرستان در سال 98، هواشناسی به استان ما هشدار وقوع سیل را داده بود. اما مردم به این هشدارها توجهی نکردند و آن را جدی نگرفتند. روز قبل از سیل، نیروهای هلال احمر و نیروی انتظامی و خیلیها بسیج شده بودند و در خیابانها با صدای بلند اعلام خطر میکردند و از مردم میخواستند مناطق کوهپایهای و مسیلها را ترک کنند و به ارتفاع بروند. اما کسی این هشدارها را جدی نگرفت. در سالهای گذشته مجوزهای زیادی برای ساخت و ساز در بستر رودخانهها صادر شده بود. اغلب ساختمانهای ویران شده همین ساختمانها بودند که جای طبیعت را اشغال کرده بودند.»
سیلاب، فردای آن روز به پلدختر رسید. آب کم کم بالا میآمد و بسیاری از مردم هنوز حاضر به ترک خانه و رفتن به ارتفاعات نشده بودند. برزویی میگوید آن روز امدادگران یکی از پر اضطرابترین روزهای خود را در لرستان تجربه کردند:«تا ساعت 5 غروب با هلال احمر پلدختر در ارتباط بودیم. باران بیامانی میبارید. خیابانهای خرمآباد را آب برداشته بود. مدام خبرهایی از بالا آمدن آب در پلدختر به گوشمان میرسید. راههای ارتباطی زمینی بسته شده بود و امداد زمینی ممکن نبود. امدادگران پلدختر میگفتند تنها راه نجات مردم، استفاده از امداد هوایی است. اما هوا داشت تاریک میشد و از طرفی وضعیت جوی برای بلند شدن بالگرد نامساعد بود. مردم پلدختر به پشت بامها رفته بودند. اما آب داشت بالا میآمد و به زودی به پشت بام خانههای یک طبقه هم میرسید.»
فاجعه در پلدختر
قبل از ساعت 7 غروب، ارتباط تلفنی با پلدختر به کلی قطع شد. بیسیمهای ماهوارهای هم همینطور. امدادگران خرمآباد و دیگر شهرهای استان، نمیدانستند در ساعات پیش رو چه اتفاقی قرار است رخ دهد. اینکه ارتفاع آب از پشت بام خانهها هم بالاتر رود، احتمال غریبی نبود. تصور میکردند تا فردا که آفتاب طلوع کند و بتوانند با هلیکوپتر خودشان را به پلدختر و معمولان برسانند، فاجعهای انسانی در این منطقه رخ داده است. برزویی میگوید :«ارتباطها به کلی قطع شد. نمیدانستیم چه اتفاقی قرار است رخ دهد. همه وجودمان اضطراب بود. اغلب بچههای پایگاه در پلدختر دوست و آشنا و قوم و خویشی داشتند. حتی آنها که خویشاوندی در این شهر نداشتند هم سراسر آشوب و دلهره بودند. تا صبح در پایگاه بیدار بودیم. هر لحظه با تصور فاجعه انسانیای که در پلدختر قرار بود رخ دهد گریه میکردیم. این سختترین شبی بود که من در هلال احمر گذراندهام.»
صبح، با اولین سپیده خورشید و کم شدن بارشها، مجوز پرواز هلیکوپتر صادر شد. تعدادی از امدادگران با تجهیزات و بالگرد به پلدختر اعزام شدند. دل توی دل هیچ کدام از اعضای تیم امداد هوایی نبود. به پلدختر که رسیدند، از آن ارتفاع، چیزی که میدیدند را باور نمیکردند :«فکر میکردیم به پلدختر که برسیم جز ویرانهای، چیزی نخواهیم دید. آخرین تماسی که دیرزو با پلدختر داشتیم این بودکه آب به پشت بامها رسیده. و تماس قطع شده بود. کافی بود آب 30 سانت دیگر بالا بیاید تا آنچه نباید، اتفاق بیفتد. اما این طور نشد. معجزه خدا بود که آب بیشتر از آن ارتفاع بالا نیامد. شاید هم پایینتر، دریچه سدی را باز کرده بودند یا هر اتفاق دیگری. به هر حال آب بیشتر از آن بالا نیامده بود. اما در همان ارتفاع از آب هم خانهها آسیب زیادی دیده بود.» شادی همراه با اشک امدادگران در هلیکوپتر را هنوز به خاطر دارد. خیلی فوری با خرمآباد تماس گرفتند تا خیال همه شهر را راحت کنند :«وضعیت عجیبی بود. نمیدانستیم باید بخندیم و خوشحال باشیم؟ یا ناراحت! تصور میکردیم افراد زیادی جان خود را از دست داده باشند. اما این طور نبود و خوشبختانه مردم در امان بودند. اما خانههای زیادی را میدیدیم که از بین رفته و خسارتهای مالی زیادی به مردم وارد شده بود. دیدن این خسارتها دلمان را به درد میآورد. اما از اینکه جانشان سالم بود خدا را شکر میکردیم.»