«اسماعیل ظریفی» مربی سگهای زندهیاب در هلالاحمر خراسانجنوبی است که این روزها به عنوان سرمربی بینالمللی آموزش سگهای زندهیاب شرق کشور مشغول فعالیت است. 26 سال پیش بود که برای اولین بار شعله حسرت کمک به انسانها در وجودش روشن شد. درست روزی که عمویش سکته کرد و او با هفت سال سن آرزو کرد کاش توانایی کمک به عزیزانش را داشت. اسماعیل حالا یکی از امدادگران هلالاحمری است که در رأس تیم آنست استان خراسانجنوبی قرار دارد و تلاش میکند با سگهای زندهیاب امید و زندگی را در دل حوادث به همنوعانش هدیه دهد.
«سکته کرد و از دنیا رفت» این تلخترین جملهای بود که اسماعیل در دنیای کودکانهاش شنید و بعد از آن انگار زندگیاش وارد مرحلهای جدید شد: «هفت ساله بودم که عمویم را به خاطر سکته قلبی و دیر رسیدن به بیمارستان از دست دادم. این اتفاق خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد و با وجود سن و سال کم با خودم میگفتم کاش میتوانستم کمک کنم تا زنده بماند. این فکر همیشه همراه من بود. علاقهام برای کمک به مردم روزبهروز بیشتر میشد. همیشه دوست داشتم کار مفیدی انجام دهم. به خاطر همین در اکثر فعالیتهای داوطلبانه مدرسه شرکت میکردم. گام اول در این مسیر را وقتی برداشتم که کارت نظارت بر بهداشت همکلاسیهایم را به گردن انداختم و حسابی مراقب رعایت بهداشت و سلامتی همکلاسیهایم بودم.»
عشق و علاقه فردی اسماعیل برای کمک به همنوعانش با یک اقدام عجیب او در چهارشنبههای آخر سال دنبال شد: «حادثههای دلخراش چهارشنبههای آخر سال همیشه مرا نگران دوستانم میکرد. مصدومانی را میشناختم که برای درمان هزینههای خود نیازمند کمک بودند، به خاطر همین تصمیم گرفتم پولهایی که در قلک جمع کرده بودم برای کمک به درمان این مصدومان هدیه کنم. با هر اقدامی که منجر به کمک انسانها میشد، حال دلم خوب میشد.»
زلزله بم و خاطرههای تلخ
پانزده ساله بود که به عضویت جمعیت هلال احمر درآمد و این آغاز ماجرایی شد که او سالها شیفته و دلباختهاش بود: «بعد از ثبتنام در جمعیت هلالاحمر و سپریکردن دورههای آموزشی لازم به عضویت تیم امدادونجات استان خراسانجنوبی درآمدم. این اتفاق درست همزمان شد با زلزله بم و اعزام تمام نیروهای داوطلب به منطقه زلزلهزده. بم برای من همیشه یکی از خاطرههای تلخ و ماندگار است. انگار قیامت شده بود. همه نیروهای امدادی در گوشه و کنار شهر مشغول کمک به مردم داغدار بودند. امدادرسانی با اشک و آه و دل پرخون کار همه داوطلبانی بود که در این حادثه حضور داشتند. این ماموریت عزم من را جزم کرد برای ادامه راهی که به آن وارد شده بودم.»
یکی از صحنههایی که در این ماموریت توجه اسماعیل را به خودش جلب کرد حضور تیم آنست در منطقه زلزلهزده بود. وقتی میدید با کمک سگهای زندهیاب از زیر خروارها خاک، انسانی زنده نجات پیدا میکند و خانواده از خوشحالی ذوقزده میشوند در دل آرزو کرد کاش بتواند با تربیت و آموزش سگهای بیشتری خوشحالی را در میان غم و ناامیدی به هموطنانش هدیه کند: «حدود 15 سال بعد به این آرزو رسیدم. بعد از زلزله بم 13 سال در پایگاههای امداد جادهای هلالاحمر استان خراسانجنوبی به صورت داوطلبانه فعالیت کردم، بعد از آن راهی سربازی شدم. سربازی که تمام شد برای ادامه تحصیل در رشته امداد و سوانح راهی دانشگاهی در زاهدم شدم و این مقدمه ای برای شروع فصل جدید زندگی من در عرصه امدادونجات بود.»
آرزویی که در جوانی برآورده شد
اسماعیل در کنار تحصیل در دوره دانشگاه موفق میشود کار با سگهای زندهیاب را فرابگیرد و با این پیشزمینه جمعیت هلالاحمر استان خراسانجنوبی مجوز حضور او را در دوره آموزشی سگهای زندهیاب اخذ میکند: «با این مجوز دوره آموزش سگهای زندهیاب را در تهران گذراندم و سال 97 به عنوان مربی آنست جذب جمعیت هلالاحمر شدم و بعد از آن در دورههای آموزشی کار با سگهای زندهیاب در ایران و آلمان هم شرکت کردم.»
راهاندازی اولین مدرسه آموزش سگهای زندهیاب در بیرجند
او حالا سرمربی آموزش سگهای آنست در منطقه شرق کشور است و بزرگترین آرزویش راهاندازی اولین مدرسه آموزش سگهای زندهیاب در بیرجند است: «با وجود پیگیریهای بسیار از طریق هلالاحمر استان، هنوز مجوز فعالیت این مرکز صادر نشده است. این در حالی است که ضرورت دارد افراد دارای سگهای مناسب (گروه کار) با حضور در دورههای آموزشی سگهای زندهیاب در زمان وقوع حوادث طبیعی بتوانند برای کمک به کسانی که زیر آوار ماندهاند به امدادگران کمک کنند.»
اسماعیل خاطرات تلخ و شیرین زیادی از فعالیتهای امدادی با گروه آنست دارد: «سال ۹۵ بود که برای امدادرسانی به حادثهدیدگان یک انفجار راهی منطقه شدیم. خانهای سه طبقه در بیرجند بر اثر انفجار در آن فرو ریخته بود. زمان حادثه پدر و کودک خانواده در خانه بودند. گرچه آن روز به دلیل سرماخوردگی در مرخصی بودم، اما با شنیدن این خبر دلم طاقت نیاورد و سرصحنه حاضر شدیم. بعد از مدتی جستوجو یکی از سگها پارس کرد و بعد از آن سگ دوم درست در همان محل پارس کرد. مطمئن شدیم که محل را درست پیدا کردهاند.
بچههای تیم واکنش سریع آواربرداری کردند و پدر را در حالی که بچه ۱۴ ماههاش را در بغل گرفته بود، پیدا کردند. تلخترین صحنه دیدن پدر جانباخته بود در حالی بود که فرزندش در آغوش بیجانش نفس میکشید.»
اسماعیل ظریفی که در راه کمک به همنوع با ایثارگری و ازخودگذشتگیهای بسیار آرامشبخش حادثهدیدگان بوده است، تنها یکی از هزاران امدادگر فرشته نجاتی است که در حوادث و سوانح به کمک حادثهدیدگان میشتابند تا بلکه التیامبخش درد و رنج آنها باشند.