روزهای سخت و عملیات جانکاه جستوجو و آواربرداری ساختمان متروپل آبادان، بدون حمایت اهالی این شهر طی نمیشوند؛ این واقعیتی است که کشف آن در دقایق نخست حضور در خیابان امیری آبادان و پای ساختمان ویرانشده متروپل خودش را نشان میدهد. صدها امدادگر، آتشنشان، نیروی اورژانس، پلیس، کارگر و … در گرمای این روزهای آبادان در خیابان امیری روزگار میگذرانند؛ میان خاک و آفتاب و باد گرم و بوی نامطبوعی که از متروپل ویرانشده به مشام میرسد. شاید یکی از مهمترین انگیزههای این تیمهای عملیاتی، شادکردن دل مادرانی است که با لقمههای نان محلی و خرما و شربت، از امدادگران پذیرایی میکنند و هر روز سراغ جنازههای دفنشده در خاک متروپل را میگیرند. کمکهای داوطلبانه مردم خوزستان، وجه کمتر دیدهشدهای از این فاجعه تلخ است که دل خانوادههای عزادار را گرممیکند و دل تیمهای امدادی و عملیاتی را به فعالیت در این شرایط سخت، قرص میکند.
مرضیه موسوی- شهروندآنلاین؛ میگوید: «بفرما! نورعینی» و لیوان شربت را به سمت امدادگری که به دیوار تکیه داده تعارف میکند. گرمای 32 درجه آبادان با خنکای نشسته در اطراف لیوان به جدال میافتد لایهای از بخار، لیوان یکبار مصرف را مات میکند. باد گرم، پوست صورت را میسوزاند و حتی به تیمهای عملیاتیای که درست پای ساختمان فروریخته متروپل مشغول آواربرداری هستند، رحم نمیکند. زن که از ساکنان یکی از خانههای تخلیهشده خیابان امیری است، شربت تازه آماده شده را لیوان به لیوان در محوطه پخش میکند. «شریف خانوم» عرق روی پیشانی را با «شیله» مشکیای که مثل مقنعه دور سر پیچانده، میگیرد و تا انتهای خیابان به راهش ادامه میدهد. از روز دوم فروریختن ساختمان متروپل که با بسته شدن کوچه امیری و از راه رسیدن تیمهای مختلف عملیاتی و امدادی و پلیس همزمان بود، هر روز سر ظهر سروکلهاش پیدا میشود. فارسی را به لهجه گرم و مهربان خوزستانیاش حرف میزند: «چه کنم مادر جان؟ چه کار دیگری از دست من برمیآید؟» وسایل ضروریشان را برداشته و به توصیه مسئولان امنیتی و حفاظتی حادثه متروپل، محله را ترک کردهاند. گرچه هیچیک از اعضای خانوادهاش در ساختمان نبوده، اما خیلی از آنها را خوب میشناسد و سالها همسایه و هممحلهایشان بوده. زن میگوید: «اگر یکی از آبادانیها جوانش را از دست بدهد، همه خوزستان داغدیدهاند. خدا به دل خانوادههایشان صبر بدهد.» به کتری بزرگ پر از شربت اشاره میکند و میگوید: «من هم اینجوری خودم را تسلی میدهم. امدادگرها در این گرما به خاطر ما زحمت میکشند. حداقل میتوانیم پذیرایشان باشیم. مگر زمان جنگ ما کنار سربازان نبودیم؟ امروز هم مثل همان روزهاست برای ما.»
کمک داوطلبانه به سبک اهالی آبادان
«مامان عباس» هر روز از روستای «سنگور» خودش را به آبادان و خیابان امیری میرساند. سبد نان و خرما را روی سرش گذاشته و زنبیل سنگینش پر از خرمای کنجدی است. تا سبد خالی میشود دوباره آن را پر میکند و روی سر، بین تیمهای عملیاتی و امدادی و امنیتی سراسر کوچه پخش میکند. میگوید خانهاش با اینجا 20 دقیقهای فاصله دارد. روزی که متروپل فروریخت در همین ساختمان نوبت ویزیت دکتر داشت. مامان عباس میگوید «آدرس مطب را به راننده اشتباه گفته بودم. دو خیابان آنطرفتر، سرگردان پیدا کردن آدرس بودم که متوجه شدم متروپل فروریخته. اگر آدرس را گم نکرده بودم شاید من هم در زیر همین آوار دفن میشدم.»
چشمان پرترسش را به ساختمان میدوزد. با امدادگرانی که از روزهای قبل دیده و آشنا شده سلام و علیکی میکند. برایشان به زبان عربی دعا میخواند. میداند از صبح خروسخوان تا آخرین ساعات شب، خیابان امیری ساعتی از حضور افرادی که برای کمک داوطلبانه به اینجا آمدهاند، خالی نمیشود.
«ستاد جمعآوری کمکهای داوطلبانه برای ساختمان متروپل» درست روبهروی چادر تیمهای سحر و کوچه پشتی ساختمان متروپل قرار دارد. هر روز دو سه نوبت وانتهای حمل یخ از راه میرسند تا بطریهای آبمعدنی و شربت و نوشیدنیهای دیگر را خنک کنند. ظرفهای یکبار مصرف پر از غذا، از خانه مردم آبادان سر از این ستاد درمیآورد تا به دست نیروهای عملیاتی برسد. عصرها و شبها هم ساندویچهای فلافل قوت تازهای به بازوان این تیمها میدهد.
ماجرا فقط به همینجا ختم نمیشود و برخی از اهالی خیابان امیری و آبادانیها حتی با خودروهای خود از جمله وانت هم به پشتیبانی عملیات کمک میکنند.
برای تسلی خانوادههای داغدار
ساعتی از صبح نگذشته که سروکله چند جوان دانشجو پیدا میشود. برای کمک آمدهاند، اما نمیدانند که چگونه میتوانند به روند عملیات کمکرسانی کنند. تیمهای امدادی حاضر در محل آنها را به سمت چادرهای سحر هدایت میکنند. «الناز بنیتمیم» یکی از این دانشجوهاست که به همراه دو همدانشگاهی دیگرش به حوالی متروپل آمده. او میگوید: «بچههای دانشگاه آبادان بعد از شنیدن ماجرای متروپل، مقداری کمک جمعآوری کردند تا برای امدادرسانی هزینه شود. از آنجایی که نمیدانیم این مبلغ هرچند اندک، چگونه میتواند به روند آواربرداری کمک کند سراغ هلالاحمر آمدیم تا نیازهای موجود را به ما بگویند.» و خیلی زود با خانوادههای داغدیده حادثه متروپل آشنا میشوند و بخشی از وسایل مورد نیاز آنها را در زمانی که در چادرهای هلالاحمر و نزدیکی ساختمان متروپل سکونت دارند، تامین میکنند.
این روزها با هر پیکری که از زیر آوار ساختمان متروپل بیرون میآید، گروهی از زنان آبادان برای تسلیت و عزاداری سراغ خانواده داغدیده میروند تا تسلیخاطری برای خانوادهها باشند. «رقیه حاجیپور» مسئول تیمهای سحر حادثه متروپل که از روز دوم حادثه در آبادان مستقر شده، میگوید: «مردم آبادان خودشان برای همدردی و حمایت روانی از خانوادههای عزادار داوطلب میشوند. گروهی از زنان این شهر به همراه ما به جریزه مینو آمدند تا سراغ چند خانواده عزادار برویم. در یکی از این خانهها که سرپرست خانواده جانش را از دست داده بود، به دلیل مشکلات اقتصادی تا روزی که ما به خانهشان رفتیم، هیچ مراسم سوگواریای برگزار نشده بود. حتی خواهر فرد جانباخته تا قبل از آغاز عزاداری زنان آبادان در خانه برادرش، دچار شوک بود و نمیتوانست گریه کند.»
حمایتها تمامی ندارد
سراسر خیابان امیری مسدود شده و فقط تیمهای عملیاتی و امدادی و آتشنشانی و حفاظتی امکان تردد به این محدوده را دارند. در چندین نقطه از همین خیابان نهچندان طولانی، تعدادی ایستگاه صلواتی به راه افتاده که مردم برای تامین مواد غذایی و نوشیدنی در آن پیشقدم میشوند. عدهای قهوه روی زغال سرخ آماده میکنند تا خستگی از تن تیمهای امدادی به در کنند و گروهی با بستنی و شربت به جنگ گرمای سوزان میروند. «وحید شعبانی» مدیرعامل جمعیت هلالاحمر استان خوزستان میگوید: «در کنار همه تلخیها و سختیهایی که حادثه متروپل داشته و دارد، حضور داوطلبانه مردم برای همه تیمهای عملیاتی دلگرمکننده بود. بسیاری از این کمکها از طرف خانوادههایی بود که عزیزی را در این حادثه از دست دادهاند. حتی در آواربرداریهای سبک که در روزهای نخست میشد، همین خانوادهها حضور و مشارکت داشتند. دیگر کمکهای افراد داوطلب به پشتیبانی از عملیات برمیگردد. برخی امکانات و تجهیزاتی که این روزها در خیابان امیری آبادان مورد استفاده قرار میگیرد، از خانه تکتک همین اهالی به تیمها رسیده و حمایتهایشان همچنان ادامه دارد.»
//انتهای پیام