مسئولان کمی مسئولیت بپذیرند
در حاشیه اخبار مهاجرت و تحلیلهای رایج
این روزها قصه مهاجرت بر سر زبانهاست و در رسانهها و فضای عمومی از این پدیده زیاد گفته میشود. دلایل زیادی هم دارد. آمارهایی که اخیرا از منابع متعدد منتشر شده، بحثهای زیادی راه انداخته. عدهای با تکیه بر این آمارها و دیگر شواهد سعی دارند زنگ خطر را بیش از گذشته به صدا دربیاورند و بگویند فرار مغزها باید جدی گرفته شود. تاکید میکنند که تمایل به مهاجرت در بخشی از جامعه جدی است و به خصوص دانشجویان و تحصیلکردگان و متخصصان بسیاری قصد دارند از کشور بروند. این در حالی است که ما در سالهای اخیر بابت این اشتیاق کم هزینه ندادهایم و بسیاری از نخبگان ایرانی برای ادامه مطالعه و زندگی به کشورهای مرفهتر رفتهاند و بعید است اغلبشان تمایلی برای بازگشت داشته باشند.
در مقابل اینها عدهای هم هستند که سعی میکنند بگویند ماجرا جدی نیست. که آمارهای مهاجرت اوضاع را غیرعادی جلوه نمیدهد و شرایط ما در مقایسه با بسیاری از کشورهای مشابه اگر بهتر نباشد بدتر نیست. بخشی از تحلیلگران در دسته دوم ماجرا را علمی و جامعهشناختی میبینند و البته بخشی هم از روی خیرخواهی و مصلحتاندیشیهای خودشان تصور میکنند باید قضیه را عادی توصیف کرد و نباید آب به آسیاب دسته اول ریخت.
شاید یکی از دلایل داغ شدن ماجرا هم بازنشر گسترده صحبتهای دانشجوی یاسوجی باشد که در حضور رهبر انقلاب از پدیده مهاجرت گفت و ابراز نگرانی کرد و خواهش کرد فکر و کاری برای این موضوع بشود. صحبتهایی که البته با واکنش آرام و امیدبخش و توصیههای رهبری همراه شد. بعد هم با صحبتهای شهردار قم مواجه شدیم که درباره فرزندان مهاجرش صحبت کرده بود و از این که آنها سفیران گویای انقلاب در آنسوی مرزها هستند حرف زده بود. اظهاراتی که البته با انتقادات بسیاری در گوشه و کنار مواجه شد.
یکی از بحثهای مطرح در این روزها که به مجلس هم کشیده است و قرار بود به شکل طرحی ارائه شود، ایده ممنوعیت تحصیل مسئولان در دانشگاههای خارجی بود. پیشنهادی که البته نه عملی به نظر میرسد نه چندان منطقی. روشن کردن این که تحت چه شرایطی باید مجوزهای خاص صادر کرد ساده نیست. در عین حال که هر کس ممکن است چند روزی در مسئولیت باشد و بعد کنار برود و مشکل بتوان کنترل کرد که کدام فرزند کی و کجا مشغول به تحصیل شده. عادلانه هم نیست چرا که فرزندان نخبه ممکن است بخواهند در دانشگاههای معتبر دنیا تحصیل کنند و بعد در خدمت کشور باشند و تفکیک آنها از کسانی که میخواهند جلای وطن کنند تقریبا غیرممکن است.
یک عضو شورایشهر یا شهردار یا نماینده یا هر مسئول دیگری که نتوانسته شرایط مناسب را برای زندگی همسر و فرزند و نوهاش در شهر و دیارش فراهم، و او را برای ماندن ترغیب کند، بدون نیاز به تواضع بپذیرد که کفایت لازم را برای دیگر هموطنان و همشهریانش هم ندارد. که آنچه برای خود و خانوادهاش نمیپسندد برای جامعه نیز نپسندد و بالعکس. فکر میکنید چنین درخواست و نگاهی خیلی رادیکال و ظالمانه است؟
اما یک واقعیت را نباید نادیده گرفت، آن هم این که مهاجر بودن خانواده نزدیک مسئولان برای آنها امتیازی منفی محسوب میشود و اگر حکم و جریمهای هم در کار نباشد وجدان این مسئولان باید حقیقت را درک کند و بپذیرد. مسئولی که میگوید همه فرزندانش به عنوان سفیر در بیرون از مرزها هستند، شاید اغراق میکند و شاید سعی میکند توضیحی برای قضیه پیدا کند، اما بعید است خودش هم از این شرایط راضی باشد. مسئله این است که کشور ما شرایطی عرفی ندارد و مسئولان ما تعهد و مسئولیتی بیش از یک مدیر ساده در بسیاری از کشورها را دارند. نظام ما وابسته به آرمانها و شعارهایی است که قطعا مدیران را موظف به رفتار و بینشی متفاوت میکند. شاید از اولینها و بدیهیات آن آرمانها پذیرش شرایط کشور و تحمل محدودیتهایی است که با آن مواجهیم. مسئولان کشور که مردم را به همراهی فرامیخوانند و از فضیلت مقاومت و بردباری میگویند حتما خود باید نشان بدهند که اگرنه بیشتر از بقیه مردم به اندازه آحاد این مردم دارند برای مملکتشان هزینه میدهند.
این که مسئولی از مزایا و ارزشهای پایداری بگوید و در عین حال فرزندان و خانوادهاش در جایی دور از مرزها زندگی متفاوتی داشته باشند نشاندهنده یک پارادوکس است. این توجیه که افراد خانواده مستقلاند و برای خود تصمیم میگیرند هم چندان پذیرفته نیست. نمیشود قبول کرد مدیری که نتوانسته نزدیکترین افراد خانواده را مجاب به زندگی در وطن کند، شایستگی و تعهد لازم برای خدمت به مردم را داشته باشد. درباره استثنائات و دانشجویانی که برای اخذ مدارک عالی رفتهاند و برمیگردند صحبت نمیکنیم. درباره فرزندانی میگوییم که در ینگه دنیا و اروپا و استرالیا زندگی مرفه و راحتی دارند و آن را به رخ ملت میکشند. مدیرانی که چنین خانوادههایی دارند، نیازمند به وضع قوانین سختگیرانه نیستند و شاید بهتر باشد خودشان تشخیص بدهند که فرد لایقی برای خدمتگزاری در جایگاههای بالا و حساس کشور نیستند. این انصاف و پذیرش واقعیت هم نه با آزادیهای مدنی منافاتی دارد، نه حق کسی را پامال میکند. قضیه ساده است؛ یک عضو شورایشهر یا شهردار یا نماینده یا هر مسئول دیگری که نتوانسته شرایط مناسب را برای زندگی همسر و فرزند و نوهاش در شهر و دیارش فراهم، و او را برای ماندن ترغیب کند، بدون نیاز به تواضع بپذیرد که کفایت لازم را برای دیگر هموطنان و همشهریانش هم ندارد. که آنچه برای خود و خانوادهاش نمیپسندد برای جامعه نیز نپسندد و بالعکس. فکر میکنید چنین درخواست و نگاهی خیلی رادیکال و ظالمانه است؟