بازگشت اسرا و آزادگان به خاک ایران، درست 32 سال پیش اتفاق افتاد؛ عملیات بزرگی که با همراهی هلالاحمر ایران و کمیته بینالمللی صلیبسرخ به ثمر رسید. آن زمان جنگ دیگر به پایان رسیده بود و اداره اسرا و مفقودین هلالاحمر، عملیات تحویل اسرا و بازگشت دادن آنها به خاک ایران از طریق زمینی را برعهده داشت.
به گزارش خبرنگار شهروندآنلاین؛ اما اغلب مردم نمیدانند که پیش از این تاریخ هم، درست در میانههای جنگ، تبادل اسرا از عراق به ایران در حال انجام بود و هلالاحمر ایران مسئولیت این عملیاتها را برعهده داشت. اسرای ایرانیای که طبق توافق دو دولت ایران و عراق به کشور بازمیگشتند در خاک ترکیه از هواپیمای بعثی پیاده میشدند و دستشان در دست نمایندگان هلالاحمر قرار میگرفت. «منوچهر عبدخداوندی» و «شهریار مزیدآبادی» دو نفر از نیروهای هلالاحمر ایران بودند که در عملیاتهای تبادل اسرا در سالهای جنگ حضور داشتند. مصاحبهای که میخوانید، تنها بخشی از گفتوگوی رضا واعظیزاده، خبرنگار جمعیت هلالاحمر با این دو نفر است.
_قبل از تبادل اسرا در سال 69، چند مرتبه در طی جنگ هم تبادل اسرا اتفاق افتاده است. شما به عنوان اعضای هلالاحمر ایران که در این تبادلها حضور داشتید، از چگونگی آن بگویید.
مزیدآبادی: تبادل اسرا در زمان جنگ از طریق عملیات هوایی انجام میشد. اولین تبادل در سال 1362 اتفاق افتاده بود که من در آن حضور نداشتم، اما در سال 1364 در این عملیات حضور پیدا کردم. اولین گروه از اسرا که در دوران جنگ تبادل شدند، 4 زن اسیر ایرانی که یکی از آنها خانم معصومه آباد بود هم به ایران برگشت. روند کار به این صورت بود که تیمی از هلالاحمر ایران با هواپیما به فرودگاه ترکیه میرفت. هواپیمای ایران باید گوشهای از فرودگاه مستقر میشد و منتظر میماند تا ما روال معمول را انجام دهیم. اسرا با هواپیمای عراقی که روی آن نوشته شده بود «الجمهوریة العراقیة» به فرودگاه میآمدند. ما حق نزدیک شدن به این هواپیما را نداشتیم. هلالاحمر ترکیه کمپی برای استقرار ما و اسرا تشکیل داده بود در فرودگاه. اسرا تحویل نماینده صلیبسرخ داده میشدند. بعد از اینکه اسرا هواپیما را ترک میکردند، هواپیمای عراقی از فرودگاه خارج میشد و بعد از آن هواپیمای ایرانی تازه از راه میرسید.
اسرا وقتی به کمپ میآمدند و آنجا با ما روبهرو میشدند که به زبان فارسی سلاموعلیک میکنیم، دیگر مطمئن میشدند که به نقطه امنی در کنار ایرانیها رسیدهاند.
عبدخداوندی: اولین مبادله اسرا در دوره جنگ، عملیات بسیار سخت و سنگینی بود. ما تجربهای از قبل نداشتیم. سازوکار اینکه چه افرادی مبادله میشدند را نمیدانستیم، اما اغلب افرادی که در این دوران به ایران برگشت داده شدند اسرای مجروح بودند یا سالخوردگان و خلاصه افرادی که نگهداری از آنها برای عراق زحمت بیشتری داشت. نیروهای هلالاحمر ترکیه بعد از اینکه این افراد را به ما تحویل میدادند و وارد هواپیما میکردند، ویلچر، عصا یا برانکارد را برمیداشتند. چنین موضوعی را پیشبینی نکرده بودیم و هنگام برگشت در فرودگاه ایران دچار مشکل شدیم. بسیاری از این افراد حتی در حین پرواز هم به مراقبت نیاز داشتند و روی برانکارد باید حمل میشدند.
در دومین مرحله از عملیات مبادله اسرا، با تکیه بر تجربه قبلی، من از انبار تجهیزات 10 ویلچر، 40 عصا، پتو و وسایل موردنیاز دیگر را برداشتم و به بار هواپیما تحویل دادم تا دیگر با دردسر دوره قبل مواجه نشویم.
لحظه تبادل اسرا چه شکلی بود؟ آیا اسرای دو طرف همزمان با هم جابهجا میشدند؟
مزیدآبادی: ما در عملیات تحویل اسرای عراقی نقشی نداشتیم. این دو عملیات در یک روز رخ نمیداد. حتی نمیدانیم دقیقا چه کسی یا چه نهادی مثلا هواپیمای چارتر را رزرو میکرد یا دیگر هماهنگیهای لازم را انجام میداد، اما هرچه بود کارها با نظم بهخصوصی پیش میرفت. در آن زمان صدرالدین صدر، پسر امام موسی صدر، معاون امور بینالملل هلالاحمر ایران بود و حقیقتا مدیریت بسیار دقیق و خوبی داشت. فکر میکنم بخش زیادی از این هماهنگیها توسط او و به دلیل مدیریت شایسته ایشان در هلالاحمر ایران انجام میگرفت.
به هر ترتیب ما فقط در زمان تحویل اسرای ایرانی در فرودگاه ترکیه حضور داشتیم. به هرحال در زمان جنگ بود و خطرات زیادی ممکن بود در کمین ما باشد. برای همین وقتی با هواپیما به نزدیکی تبریز میرسیدیم دو هواپیمای فانتوم جنگی ما را تا مرز ترکیه اسکورت میکرد. موقع برگشت هم از مرز این دو هواپیمای نظامی ایران ما را میگرفت و همراهی میکرد و اصطلاحا پوشش هوایی میداد.
اسرا بعد از اینکه سوار هواپیما میشدند هم توسط صلیبسرخ چک میشدند تا کسی جا نمانده و کسی جای دیگری فرستاده نشده باشد. وضعیت سلامت هر فرد و مشخصات دیگر بررسی و وقتی به ما تحویل داده میشد هم ما دوباره از روی لیستی که داشتیم همه چیز را بررسی میکردیم.
در هواپیما نیروهای نظامی هم حضور داشتند تا اسرا را تحویل بگیرند؟
عبدخداوندی: خیر. هیچ فرد نظامیای اجازه اینکه موقع تحویل اسرا به ایران در فرودگاه باشد را نداشت، اما بعد از تحویل این افراد به ما، اسرا را به نهادهای مربوطه تحویل میدادیم. نکته این است که در هنگام تحویل اسرا به ایران فقط ما که نمایندهای از صلیبسرخ در ایران بودیم باید حضور میداشتیم.
مزیدآبادی: بعد از تحویل گرفتن اسرا، در کمپ با آنها ناهار میخوردیم و کمی گپوگفت داشتیم. در هواپیما و تا رسیدن به فرودگاه مهرآباد هم همچنان وضعیت سلامت آنها را رصد میکردیم و به افرادی که نیاز به خدمات پیشبیمارستانی داشتند رسیدگی میکردیم. مشکلی که در بین همه اسرا شیوع داشت سوءتغذیه بود. وقتی مهمانداران برای آنها غذا میآوردند، خیلی از اسرا میگفتند که نمیتوانند این غذا را بخورند چراکه سالهاست عادت کردهاند تنها یک وعده در روز غذای کمحجم بخورند. مهمانداران هم از تماشای این صحنهها منقلب میشدند و خیلیها حتی امکان ادامه کار را نداشتند. در عوض باید به جای آنها هم به اسرا رسیدگی میکردیم و کارهای مربوط به مهمانداران را تا حدی ما انجام میدادیم.
واکنش اسرا بعد از رسیدن به تهران چه بود؟ آیا ساعاتی که برای تبادل پیش آنها حضور داشتید، منجر به دوستیهای ادامهدار هم شد؟
عبدخداوندی: اسرا معمولا حرف نمیزدند. این حرف نزدن دلایل مختلفی داشت. برخی به دلیل بیماری یا مشکلات جسمیای که در اسارت برای آنها پیش آمده بود یا شوک و … حرف نمیزدند، اما دلیل مهم دیگر این بود که برخی از آنها، اسم، آدرس یا شماره تلفن دوستان اسیر خود در اردوگاهها را حفظ کرده بودند. آنها حرف نمیزدند تا این اسامی و شمارهها از ذهنشان پاک نشود. اغلب این اسامی مربوط به افرادی بود که اسمشان در فهرست صلیبسرخ نبود و بسیاری از مفقودان از همین طریق شناسایی شدند. ما افرادی را سراغ داشتیم که بیش از 300 اسم، آدرس و شماره را حفظ کرده بودند. یکی از اسرا از زیر زبان خود کاغذ رول شدهای بیرون آورد که در آن فهرست بلندبالایی از اسامی دیگر اسرا و نام اردوگاهها و … نوشته شده بود و اینها برای شناساییهای بعدی بسیار ارزشمند بودند.
مزیدآبادی: در دومین عملیات تبادل که من حضور داشتم، دیدم آقای عبدخداوندی مشغول جمعآوری کاغذ و بستههای خودکار برای بار هواپیماست. نمیدانستم برای چه این وسایل را میخواهد. اما وقتی اسرا به ما تحویل داده شدند متوجه شدم. هرکدام از آنها کاغذ و خودکاری دستش گرفته و اطلاعاتی که حفظ کرده بود را مینوشت. ما هم سعی میکردیم خیلی مزاحم آنها نشویم و تمرکزشان را به هم نزنیم. اگر چیزی نیاز داشتند به آنها میرساندیم.
اما وقتی این ماجراها گذشت و ما سوار هواپیما به سمت ایران حرکت کردیم، هواپیماهای نظامی اسکورت از راه رسیدند. آنها ما را از مرز تا میانههای مسیر تهران همراهی میکردند اما یادم نیست که دقیقا تا کجا. یادم است که این دو هواپیمای نظامی حرکات نمایشی برای اسرا اجرا میکردند و آنها از پنجرههای هواپیما محو بازی این دو فانتوم میشدند و برای خلبانان آن دست تکان میدادند.
خود نیروهای هلالاحمر ایران که در این عملیات تبادل حضور داشتند چه حس و حالی در این عملیات داشتند؟
مزیدآبادی: برای ما و حتی تیمهای دیگری که در این عملیات حضور داشتیم، واقعه مهم و جالبی بود. به هر حال در یک عملیاتی شرکت میکردیم که بخشی از تاریخ کشورمان بود. تا جایی که میشد در کنار اسرا میماندیم تا هم کمکشان کنیم و نیازهایی که دارند برطرف شود، هم بابت این حضور شوق و ذوق داشتیم و برایمان جالب بود. از طرفی میدیدیم که آنها هم دوست دارند ما کنارشان بمانیم. ما اولین افراد ایرانیای بودیم که آنها در روند تبادل، بعد از اسارت میدیدند. اولین افرادی بودیم که به آنها با زبان فارسی سلام کردیم و خوشامد گفتیم. حضورمان به آنها حس اعتماد به نفس میداد و باعث آرامش آنها بود. از طرفی لباسی تن ما بود که بسیاری از درهای بسته را باز میکرد. کشور ما در جنگ بود. در چنین شرایطی کدام افراد را سراغ دارید که بدون تشریفات معمول اداری و بازرسی و … وارد فرودگاه شود و سفر هوایی کند؟ برای ما هم شرایط خاص و تجربهای تازه بود.
عبدخداوندی: ما اسرا را به بیمارستانها و مراکز درمانی تحویل میدادیم. برخی هم به نهادهای نظامی تحویل داده میشدند. به هر حال تا آخرین قدمی که میشد همراهشان میماندیم. برخی از این افراد حال خوبی نداشتند و بلافاصله با آمبولانس به بیمارستان منتقل میشدند. به هر حال از زمان تحویل اسرا تا استقرار آنها در خانه خود، افرادی با آنها ملاقات میکردند که اعتماد نسبیای به آنها وجود داشت. حتی مهماندارها هم از افراد گلچینشده بودند.
روز بازگشت آزادگان به ایران را اغلب ما با بازگشت اسرا در مرداد 69 میشناسیم و کمتر کسی از موضوع تبادل اسرا در سالهایی که ما هنوز درگیر جنگ بودیم خبر دارد. آیا آن زمان این موضوع رسانهای شد؟
مزیدآبادی: به دلایل مختلف این موضوع چندان پوشش رسانهای پیدا نکرد. یکی از دلایلش همین بود که ما هنوز در جنگ بودیم. شاید حتی در زمان تبادل اسرا، این عملیات به صورت محرمانه اجرا میشد و تنها نهادهای دولتی دستاندرکار در جریان ماجرا بودند. بعد از آن هم خانوادهها در جریان قرار میگرفتند. طبیعی است که افرادی که با این خانوادهها در ارتباط هستند از ماجرا خبردار میشوند. آن زمان خبرهای کوتاهی از موضوع، بدون ذکر جزئیات، در روزنامهها منتشر شد و تلویزیون هم چندبار خبر و گزارشی در این باره منتشر کرد، اما نه به اندازهای که در مرداد 69 به آن پرداخته شد.
عبدخداوندی: در سالهای 62 به بعد تا قبل از پایان جنگ، چند بار این عملیات انجام شد اما من نمیدانم تعداد این عملیاتها چندبار بود. آن زمان در جنگ بودیم. دیدن هواپیمایی که اسم دولت عراق روی آن نوشته شده، پرواز برای جابهجایی اسرایی که از عراق آزاد شده بودند و … همگی اتفاقهایی دلهرهآور بود. از طرفی برخی از این عملیاتها که من در آن حضور داشتم در سرمای زمستان انجام شد؛ یادم است که وقتی هواپیما میخواست از فرودگاه مهرآباد بلند شود، روی بدنه هواپیما برف و یخ چسبیده و تمام باند یخ زده بود. وقتی با اسرا به مهرآباد برگشتیم، آنقدر هوا سرد بود که پتو کم میآوردیم. بسیاری از اسرا لباس درست و گرم به تن نداشتند. برخی در آن سرما حتی کفش هم نداشتند و دمپایی پلاستیکی پایشان بود. مدیریت کردن همه این اتفاقها کار سادهای نبود اما بالاخره انجام شد.
پناه گمگشته/ اداره اسرا و مفقودین جمعیت هلالاحمر چطور شکل گرفت؟