میا کوتو، نویسندهای اهل کشور موزامبیک است که وضعیت وخیم کشورش را در رمانش روایت میکند
شهروندآنلاین: «چیزهای خیلی عجیبی در مورد خودم خواندهام، مرا نویسندهای سفیدپوست از خاک آفریقا توصیف میکنند. روزی در یک کتابفروشی در فرانسه، کاغذی را که دور یکی از کتابهایم پیچیده شده بود، خواندم. نوشته بودند: «یکی از شاهکارهای ادبیات پرتغالی.» رفتم پیش فروشنده و از او خواستم آن را بردارد. جواب داد ادبیات پرتغالی مد است و به فروش کتابم کمک میکند. این منطق ضمیمهکردن را واقعا نمیفهمم. فکر میکنم ما برای خواننده چیزی آفریقایی نمیآوریم، بلکه چیزی انسانی ارایه میدهیم.»
اینها جملههای میا کوتو، نویسنده برجسته آفریقایی است که آثارش در 22 کشور منتشر شده است. او سال 1971 در رشته پزشکی دانشگاه لورنکو پذیرفته شد، اما پس از برچیده شدن دیکتاتوری پرتغال در سال 1975، با رها کردن تحصیلات، به روزنامهنگاری روی آورد و سپس شروع به انتشار داستان کوتاه کرد. مجموعهای از اشعار او با عنوان «ریشه شبنم» در سال 1983 منتشر شد. نخستین مجموعه داستان او «صداهای نیمهشب» نام داشت. این نویسنده سفیدپوست موزامبیکی تاکنون جوایزی چون کاموس، مهمترین جایزه ادبی پرتغال و نیواشتات انترناسیونال، جایزه 50 هزار دلاری را که درواقع نوبل آمریکا شناخته میشود، از آن خود کرده است. از رمانهای متعدد کوتو میتوان به «دیار خوابگردی» و «آخرین مبارزه فلامینگو» اشاره کرد. «دیار خوابگردی» رمانی است هولناک با فضایی آکنده از خشم اما شاعرانه که با ترجمه مهدی غبرایی بهتازگی از سوی انتشارات «افق» چاپ شده است.
میا کوتو در همان گفتوگو با نشریه «لو تایم» گفته بود: «درباره موزامبیک، مثل بسیاری از موارد دیگر باید بگویم اندک روشنفکرهایی بودند که بتوانند ملت خود را در نظر داشته باشند. ما نوعی از استعمار را تجربه کردیم که اجازه ظهور به هیچ گروه متفکری را نمیداد. دولت استعمارگر اواخر دهه 1950 سیاست جذب را توسعه داد. اما سیاهپوستان جذبشده که به دبیرستان راه یافتند، انگشتشمار بودند. من در سال 1971 پزشکی خواندم. در دانشکده من، از بین هزار دانشجو، 12 دانشجوی سیاهپوست وجود داشت. الان میخواهم به روش خودم و با خلاصشدن از دست احزاب گوناگون به مبارزه ادامه بدهم. با این ایده که سیاست کثیف است و روشنفکران باید فراتر از این ملاحظات بال و پر بکشند، مخالفم. در بعضی موارد، نویسندگان باید این شهامت را داشته باشند که نام و زندگی خود را برای اهداف خاصی فدا کنند. از طرفی باید بدانند وقتی جنبشها اصالتشان را از دست میدهند، چطور خود را کنار بکشند.»