چهل و چهار سال پیش در چنین روزی، «سهراب سپهری» درگذشت و دوستان و اعضای خانوادهاش او را در امامزاده سلطان علی مشهد اردهال به خاک سپردند. یک کاشی آبی گذاشتند و رفتند، اما او به آبیهایی پیوسته بود که همیشه آرزویش را داشت.
به گزارش شهروند آنلاین، سهراب سپهری شاعر و نقاش که در دهه پنجم زندگی اش دار فانی را وداع گفت، ادیبی است که طول عمر شاعریاش بسیار کمتر از ماندگاریاش در تاریخ ادبیات است و حالا هشت کتابش مجموعهای مختصر، اما مفید در دستان نسلهای مختلف است.
بسیاری معتقدند عمده شهرت سهراب بعد از درگذشت او رخ داد و برخی فراوردههای صوتی نظیر خوانش اشعارش با صدای «خسرو شکیبایی» در دهه هفتاد و تاثیرپذیری سینما در بازآفرینی مفاهیم شعری او و مقالات متعددی که جمعی از شاعران و نامآوران و تاثیرپذیران، چون قیصر امین پور دربارهاش گفتند و نوشتند و مطبوعات دهه شصت و هفتاد را در معرفی او به جامعه ادبی و نسلهای بعدی مغتنم میشمارند.
علت حالا هرچه که باشد سهراب سپهری، شاعری است که کلیدواژههایش را نمیتوانی از گفتار و متنها و مطالب ژورنالیستی بگیری و هرگز قادر نخواهی بود شاه بیتهایش را الگوی بسیاری از شاعران جوان ندانی … چون او حالا بخشی انکارناپذیر از شعر نو فارسی است که در گلبولهای قرمز خون نوپردازان جاری است.
سهراب سپهری به نوعی گزاره قرن ما هم هست.
با نگاه سادهاش، با فلسفه زندگیاش، با خلوتگزینیاش مانند عارفانی که سالهای سال خط مشترک و حلقه پیوند قرنها شعر و شاعری ایرانیان بودهاند.
با دعوتش به سکوت، با خودستایی نرمی که در اشعارش دارد و خود را به رخ میکشد، مثل حافظ مثل سعدی، مثل پروین که هر کدام در جایی از نام و کنیه و زندگی خود گفتهاند و به آن بالیدهاند و سهراب هم به این صورت شهر و پیشهاش را بر صدر مینشاند:
«اهل کاشانم
پیشهام نقاشی است
گاه گاهی قفسی میسازم از رنگ
میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهاییتان تازه شود»
با نگاه متفاوتی که به خدا دارد، به طبیعت دارد:
«قبلهام یک گل سرخ
جانمازم چشمه
مهرم نور
دشت سجاده من
حجرالاسود من روشنی باغچه است»
به انسان دارد، و به مرگ دارد:
«و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست …»
هشت کتاب او را بعد از گذشت سی سال خیلیها منتشر کردند.
به زبانهای مختلف هم ترجمه شده است از ترکی استانبولی تا انگلیسی و فرانسوی و ایتالیایی و اسپانیایی.
محمد اصفهانی و محمد نوری هم از شعرهایش ترانه ساخته و خواندهاند.
«صدای پای آب» و «مسافر» ش مشهور است و خواندنی؛ و شاید اگر او را سعدی زمان ندانیم دست کم بیان ساده اشعارش و دلنشینی و فهم اولیه متنهایش دست کمی از سعدی در زمانه خودش نداشته باشد پس بیراه نیست که روز درگذشت او با بزرگداشت سعدی همزمان شده است.
چون اگر سعدی زنده بود و این دو به ملاقات یکدیگر میرفتند در این که حکمت و فلسفه و ادبیات دست به دست هم دادهاند تا کلام موزون سهل و ممتنع روزگار خود باشند حرفهای زیادی برای گفتن داشتند:
«خانه دوست کجاست؟»
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟»/میترا لبافی-خبرگزاری صداوسیما
انتهای پیام