هنوز پس از گذشت نیمقرن از لابهلای صفحات کتابهایش بوی باروت برمیخیزد.
علی شریعتی مزینانی
زادروز: 2 آذر 1312 خورشیدی، مزینان (خراسان رضوی)
وفات: 29 خرداد 1356 خورشیدی، ساوتهمپتون (انگلستان)
علت انتخاب: از مشهورترین و محبوبترین متفکران معاصر
کلام ماندگار: در روزگار جهل، شعور خود جرم است.
در قول دیگران: ای علی، تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن یافتم. (مصطفی چمران)
***
شهروند| مردم کوچه و بازار اگرچه کتابهایش را نخوانده بودند اما دچارخوانشی جمعی در تحولاتی شدند که او بانی آن بود. آنچه او را به «معلم انقلاب» تبدیل کرد. اینبار بازگشت به خویشتنش نه فرهنگ جامعه را هدف گرفت، بلکه گرایش به مذهب را بهعنوان سنتی ستوده، تبدیل به یک ایدئولوژی انقلابی کرد که میتواند از پیشینههای خرافی عاری شود و با مدرنیزم بیامیزد و از همینرو همواره مورد خصم واقع شد، اما نه خصم انقلابیون عملگرا که دیگران بنا بود «مارتین لوتر» شرق شود اما عمرش کفاف نداد. تجربه زندگیاش در این سالها خیلی برای ما آشناست؛ شاگرد ممتاز شوی. بورس بگیری. تحصیل کنی. به وطن برگردی. حبس شوی. بالاجبار معلم انشا شوی در روستا. علیه تبعیض و بیعدالتی بشوری. حرف بزنی. مطالبهگری بکنی. مجبور به زندگی مخفی شوی و فراریات بدهند. دست آخرش هم درغربت بمیری به مرگی مشکوک. زندگیات پر از ازدحام آدمهایی باشد که سرشان به تنشان بیارزد: «گورویچ»، «آرون»، «ماسینیون»، «ژاک برگ»، «برانشویک»، «هنری ماسه»، «سارتر» و… نفوذ اندیشهات از «سیدجمالالدین اسدآبادی»، «شیخ محمد عبده»، «سید قطب» و«اقبال لاهوری» پیشی بگیرد و کلام و قلمت نسل به نسل تکثیر یابد و گسترده شود. او متعلق به آینده بود. نظریههای متعددی در مورد مذهب، استبداد، امپریالیسم، خودسازی و… داشت. شاید جالبترین نظریه او، نظریه «امت، به پیشوایی امامت» است، که برخی این نظریه را یکی از سرآغازهای پیدایش ولایت فقیه میدانند. با اینهمه پس از گذشت چهاردهه هنوز جنازهاش امانتی است در زینبیه و زمین حسینیه ارشاد نام او را به نجوا صدا میزند. شاید اگر امام موسی صدر مفقود نمیشد، شریعتی میتوانست به مام وطن بازگردانیده شود اما بسیاری از همراهان رفتهاند و او غریبانه در شام مانده است و عاشقانههای حسینیه همچنان محصور ماندهاند.
1- خدایا مگذار که ایمانم به اسلام وعشقم به خاندان پیامبر، مرا با کسبه دین، با حمله تعصب و عمله ارتجاع، هم آواز کند. که آزادیام اسیر پسند عوام گردد. که «دینم»، در پس «وجهه دینیام»، دفن شود، که آنچه را «حق میدانم»، به خاطر آنکه «بد میدانند» کتمان نکنم.
2- خدایا به مذهبیها بفهمان که آدم از خاک است، بگو که یک پدیده مادی نیز به همان اندازه خدا را معنی میکند که یک پدیده غیبی، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت. و مذهب، اگر پیش از مرگ به کار نیاید، پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.
3- نهضت ابراهیم میخواهد به وسیله توحید، درعین حال که انسان را از نظر شناخت هستی برگرد، کانون واقعی و حقیقی عالم وجود بچرخاند، درعین حال بر گرد یک ملاک و یک زیربنای فکری، که اساس وحدت بشری و طبقاتی و نژادی را میسازد، بچرخاند و سمبل هر دو کعبه است.
4- سوسیالیسم راستین، که جامعهای بیطبقه میسازد، بدون مذهب ممکن نیست؛ زیرا انسانها اگر به مرحلهای از رشد اخلاقی و کمال معنوی نرسند که بتوانند به خاطر برابری انسانها از حق خود چشم پوشند و به مرحله ماورای مادی «ایثار» برسند، جامعهای برابر را نمیتوان ساخت.
5- در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند و بر حسینی میگریند که آزادانه زیست و آزادانه مُرد. انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که میگوید، حقیقت داشته باشد.
6- پذیرش استبداد، پذیرش شرک است. اگر سرنوشت خود را به دست کسی بسپاریم یا در دست کسی بیندازیم، شرک آوردهایم؛ اگر آزادی خویش را به کسی فروختیم یا کسی را صاحب خود پنداشتیم یا ادعای کسی را که خود را صاحب ما میشمارد پذیرفتیم، مشرکیم …
7- هرکس به خاطر قدرت، علم، ثروت، نژاد و… تکبر ورزد و خود را از دیگران بزرگتر نشان دهد، یا اراده خود را بر خلق «تحمیل» کند و به «میل خود» حکومت براند، ادعای خدایی کرده و هرکه آن را بپذیرد، «شرک» آورده است؛ زیرا «حکومت مطلقه»، «اراده مطلقه» تکبر، قدرت و تسلط و تملک در انحصار خداست.
8- رهبری امت (امامت) متعهد نیست که همچون رئیسجمهوری آمریکا، یا مسئول برنامه «شما و رادیو»، مطابق ذوق و پسند و سلیقه مشتریها عمل کند، و تعهد ندارد که تنها خوشی و شادی و برخورداری- در حد اعلا- به افراد جامعهاش ببخشد، بلکه میخواهد و متعهد است که در مستقیمترین راهها، با بیشترین سرعت و صحیحترین حرکت، جامعه را به سوی تکامل رهبری کند، حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد، البته رنجی که اکثریت، آگاهانه پذیرفتهاند، نه که بر آنها تحمیل کرده باشند. بدین ترتیب، «امامت» عبارت میشود از رسالت سنگین رهبری و راندن جامعه و فرد از «آنچه هست»، به سوی «آنچه باید باشد»، به هر قیمت ممکن، اما نه به «خواست شخصی امام»، بلکه بر اساس ایدئولوژی ثابتی که امام نیز بیشتر از هر فردی، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همینجاست که امامت از دیکتاتوری جدا میشود و رهبری فکری انقلابی با رهبری فردی استبدادی تضاد مییابد.
9- خدایا مرا از این فاجعه پلید «مصلحتپرستی» که چون همهکس گیر شده وقاحتش از یاد رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد، بیمار مینماید مصون بدار تا: «تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم…»
10- خدایا «عقیده» مرا از دست «عقدهام» مصون بدار. خدایا به من قدرت تحمل عقیده «مخالف» ارزانی کن. خدایا رشد علمی و عقلی مرا از فضیلت «تعصب» و «احساس» و «اشراق» محروم نسازد. خدایا مرا همواره آگاه و هوشیار دار، تا پیش از شناختن «درست» و«کامل» کسی، یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم. خدایا جهل آمیخته با خودخواهی و حسد، مرا، رایگان، ابزارقتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد. خدایا شهرت، منی را که «میخواهم باشم»، قربانی منی که «میخواهند باشم» نکند.
یک روایت: اوایل مهرماه ۱۳۵۲ دستگیر شدم. مرا به زندان کمیته مشترک شهربانی و ساواک بردند… از جمله زندانیان، دختر دانشجویی بود که در سلول روبرویی بازجویی میشد و لابهلای آن بازجویی، کلمات و جملاتی درباره کتابهای شریعتی از او میشنیدم. نزدیک غروب، باز و بسته شدن در سلول کناری خبر از ورود زندانی جدیدی داد. از گفتوگوی ماموران ساواک فهمیدم همسایه تازه وارد کسی نیست جز دکتر شریعتی!.. در همین احوال صدای شکنجهگر ساواک به گوش رسید که به دختر تشر میزد: «شریعتی تو را به این روز انداخته، اگر از شریعتی ابراز بیزاری کنی، آزادت میکنم، باید به شریعتی فحش بدهی.» دختر که از حضور دکتر در زندان بیخبر بود، محجوبانه میگفت: «من فحش بلد نیستم». از کنار میلههای سلول نگاه کردم، دکتر که ظاهرا او نیز صدا را شنیده بود، با یک دست میلههای سلول را میفشرد و با دست دیگرش به میلهها میکوفت و خطاب به دختر فریاد میکشید: «دخترم، دخترم، شریعتی منم! به من فحش بده!» دختر که تازه به حضور دکتر پی برده بود، صدایش را از حد معمول بلندتر کرد و گفت: «دکتر، دکتر! قربان قلمت، قربان هدفت!» اما آتش سیگار شکنجهگر بیش از این به او امان نداد و در صورت دختر فرو نشست. (خاطره یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و همبند دکتر شریعتی)
11- افلاطون میتواند در باغ آکادمیای خود را بر مردم ببندد وتابلو بزند که: «هر که هندسه نمیداند به این باغ وارد نشود…» اما محمد نمیتواند تا مبعوث میشود، از بلندی کوه ساکت و تنهایش، شتابان سرازیر میشود وبه قلب شهر وانبوه جمع میآید… زیرا به قول شاندل «در آنجا که مردم حضور ندارند، از مردم سخنگفتن یا دروغ است یا عبث».
12- سرمایهداری «پول» را جانشین «خدا» و «تولید» را جانشین «توحید» و «اقتصاد» را جانشین «عشق» و«قدرت» را به جای «حقیقت» و «لذت» را به جای «کمال»، «سلطه بر طبیعت» را به جای «تسلط بر خویش»، «قانون جنگلی» که وارث هزاران سال فرهنگ و قانون و حقوق میشود و رابطهها، رابطه گرگان و سگانی که بر مرداری هجوم بردهاند و این بر آن مخلب میکشد و این بر آن منقار؛ زندگیکردن برای مصرف، قربانیکردن «آسایش» برای ساختن و خریدن «وسایل آسایش» و در نهایت انسان پرستنده میماند؛ اما نه دیگر چون گذشته پرستنده کمال، ارزش، زیباییها، مطلق، خیر، بینایی، آفرینندگی، جود، بلکه پرستنده یک چیز: سرمایه. و آگاه ازاینکه آدمی اکنون بیگانه پول میشود و دیوانه لذت و بنده مصرف، مسخ فطرت، بندگی و جنون در پستترین و ننگینترین شکلش.
13- مگر با کلمات میتوان از علی سخن گفت؟ باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چهها میگوید؟ او با علی آشناتر است. علی کسی است که نهتنها با اندیشه و سخنش، بلکه با تمام وجود و زندگیاش به همه دردها و نیازها و همه احتیاجهای چند گونه بشری در همه دورهها پاسخ میدهد .
14- ساعتها را بگذارید بخوابند؛ بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست.
15- هرگز اشتباه نکن. اگر اشتباه کردی، تکرار نکن. اگر تکرار کردی، اعتراف نکن. اگراعتراف کردی، التماس نکن. اگر التماس کردی، دیگر زندگی نکن!
16- چه خوشبختی بزرگی است بدبختیهای کوچک! روحهای اندکی که از رنجهای حقیر به ناله میآیند، دردهای روزمره گرفتارشان میکند، قدر سعادت بزرگی را که خداوند نصیبشان کرده است، نمیدانند. اینها از لذتهای روزمره و نعمتهای ریختهپاش هم غرق شور و شعف میشوند. این دنیا، برای این دلها بهشت است. کامی که با آب نبات شیرین میشود، چقدر آسان میتواند خوشبخت باشد.
17- همه آدمند، ولی فقط بعضیها انسانند.
18- دو بیگانه هم درد از خویش بیدرد یا نا هم درد با هم خویشاوندترند.
19- هر که متعالیتر است، از وحشت ابتذال هراسناکتراست و از بودن خویش ناخشنودتر.
20- ماندن، سنگبودن است و رفتن، رودبودن. بنگر که سنگبودن به کجا میرسد جز خاکشدن، و رودبودن به کجا میرود جز دریاشدن …
21- محبت آرام و پاکی که میان دو دوست پس از شستوشوی غباری که بر دلهایشان نشسته بوده است، تندتر و سوزندهتر میشود.
22- منتظر نمان پرندهای بیاید و پروازت دهد، در پرندهشدن خویش بکوش.
23- انسانها چهار دستهاند: دسته اول آنانی که وقتی هستند، هستند، وقتی که نیستند، هم نیستند. عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند، نیستند، وقتی که نیستند، هم نیستند. مردگانی متحرک در جهان. خودفروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است. دسته سوم آنانی که وقتی هستند، هستند، وقتی که نیستند، هم هستند. آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تأثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطرما میمانند، دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. دسته چهارم آنانی که وقتی هستند، نیستند، وقتی که نیستند، هستند. شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و باشکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند، نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. بازمیشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم، قفل بر زبانمان میزنند، اختیار از ما سلب میشود، سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان میشویم و درست در زمانی که میروند، یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هرکدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
24- با شیطان هم داستان شدم تا در برابرهیچ آدمی سر تعظیم فرود نیاورم.
25- از دوستی که همیشه با من همعقیده بود، هیچ چیز یاد نگرفتهام.
26- از سکوت اگر به خشم آمدی، سکوت کن.
27- من روحم را قطره قطره میکنم و هر قطره را در خودنویس زرینم که همچون خدا به آن سوگند میخورم، مینهم و او که خود روحالقدس من است و من خدای اویم، آن قطرهها را هریک کلمهای میکند و جمله میسازد و نامه مینگارد به تو که فردا بخوانی و بدانی که در این ساعتهای خالی از تو من تا کجا پر از تو بودهام و با تو بودهام و محتاج تو بودهام و بیتاب تو و چشم انتظار تو و سراپا تو!
28- مارکسیسم میگوید رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من میزنم.
29- فاشیسم میگوید رفیق نانت را من میخورم، حرفت را هم من میزنم و تو فقط برای من کف بزن.
30- اسلام حقیقی میگوید نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
31- اسلام دروغین میگوید تو نانت را بیاور به ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو میاندازیم، اما آن حرفی را که ما میگوییم بزن.
32- رهایی برای آنکه آشیانی ندارد، آزادی برای آنکه نمیداند چگونه باید باشد، کشنده است!
33- روزی فرا خواهد رسید که شیطان فریاد برآورد آدمی پیدا کنید، سجده خواهم کرد…!
34- یک انسان میتواند مسلمان شود بیآنکه یک روح مذهبی باشد؛ و میتواند مذهبی باشد بیآنکه مسلمان شود و میتواند مذهبی مسلمان باشد. آدمی گرفتار چهار زندان است، اگر نه زندان ساکن چهار جهان؛ طبیعت، تاریخ، اجتماع و خویشتن.
35- مذهب یک نوع آگاهی عاشقانه است یا عشق آگاهانه، شعور و شناختی که شور و ایمان برانگیزد و در آن عقل و احساس از یکدیگر جداییناپذیرند.
36- شناخت یک کلمه چقدر دقیق و چقدرعمیق و چقدر باارزش است. انسان سراسیمگی میان شرق و غرب خویش است.
37- اگر دروغ رنگ داشت، هر روز شاید دهها رنگینکمان از دهان ما نطفه میبست.
38- خدایا، برای همسایهای که نان ما را ربود نان، برای آنان که قلب ما را شکستند مهربانی، برای کسانی که روح ما را آزردند بخشش، و برای خویشتن آگاهی و عشق میطلبم.
39- میخواستم زندگی کنم، راهم را بستند. ستایش کردم، گفتند خرافات است. عاشق شدم، گفتند دروغ است. گریستم، گفتند بهانه است.
40- خندیدم، گفتند دیوانه است. دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم.
41- برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرأت لازم است، وگرنه هر ماهی مُردهای هم میتواند از طرف جریان آب حرکت کند.
42- خدایا هر که را عقل دادی، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی، چه دادی؟
43- زندهبودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.
***
مطلبی که خواندید شمهای از تلاش تحریریه روزنامه شهروند است که در قالب ویژهنامه «صد چهره سده» منتشر و نوروز 1400 خورشیدی روی پیشخوان کیوسکهای مطبوعاتی قرار گرفت. ویژهنامهای که معرفی 100 چهره موثر یکصد سال اخیر تاریخ ایران زمین را که لزوماً نه همهشان محبوب بودند و نه قهرمان – اما مهم و تاثیرگذار – در دستور کار خود قرار داده است. در تهیه این ویژهنامه وجه «شهرت» و شناختهشدگی به عنوان یکی از معیارهای انتخاب «چهره»ها مورد توجه قرار داشت و با توجه به محدودیتی که عدد «100» برایمان رقم زد، بسیار محتمل است که چهره یا چهرههایی از قلم افتاده باشند. البته دلیل این «نبود»، قطعاً اهمال و نسیان گردآورندگان ویژهنامه نیست چه آن که 100 نفر حاضر از میان صدها چهره گلچین و سعی شده است حتیالمقدور موثرترینها در هر حوزه از قلم نیفتند. به تناوب، مطالب ویژهنامه «صد چهره سده» در سایت شهروندآنلاین قابل مشاهده و همزمان در اینستاگرام و توئیتر شهروندآنلاین نیز مطالب صوتی و تصویری جذاب و مرتبط با «چهره» موردنظر منتشر خواهد شد.
[علاقهمندانی که مایل به تهیه نسخه چاپی ویژهنامه «صد چهره سده» هستند میتوانند با ارسال عدد یک به شماره 5000262662 از شرایط خرید پستی آن مطلع شوند]