نگاه «آوینی» به جنگ عاشورایی بود
روایت احمد عباسی، صدابردار گروه «روایت فتح» از سید مرتضی آوینی، در سالروز شهادتش
تمام شبهایی را که آوینی برای نوشتن متنهای هر قسمت به نماز شب روی میآورد، بهیاد دارد و میگوید اگر چنین زمینهای برای نوشتن آنها وجود نداشت، فیلمهای او تا اینحد در قلب و دل مخاطبان نفوذ نمیکرد.
زادروز:
۲۱ شهریور ۱۳۲۶ خورشیدی، شهر ری
شهادت:
20 فروردین 1372، فکه (خوزستان)
نکته ویژه:
شهید آوینی درحوزه هنری دو مسئولیت داشت. یکی مسئول واحد تلویزیونی حوزه هنری و دیگری اداره نشریه سوره. صرفا به دلیل نگاه منحصربه فرد و مقاومتها و اصرارهایی که داشت باعث شد 70 تا 80 تا برنامه از روایت فتح ساخته شود.
زندگی شخصی:
تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند. او از کودکی با هنر انس داشت. شعر میسرود، داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد.
احمد عباسی که روزگاری نوجوان بود و با گروه شهید مرتضی آوینی خودش را به جبهه و سنگر رزمندگان میرساند، حالا چند سالی است که خودش را بازنشسته کرده. او که سالها روز و شبش را با مرتضی آوینی گذرانده، هنوز معتقد است هیچگاه کسی جای آوینی و آن نگاه ملکوتیاش به جنگ را نخواهد گرفت.
شهروند آنلاین| شیفته صدایش هنگام دیدن مستندهای روایت فتح شده بود. شیفته حرفهایی که پشت دوربین بیان میکرد و قابهایی که از رزمندگان ثبت کرده، تمام اینها سبب شد احمد عباسی اسلحه را کنار بگذارد و خودش را به ساختمان جامجم برساند تا قبولش کنند. از او اصرار برای پیوستن به گروه فیلمبرداری مرتضی آوینی، از آنها انکار که سن تو کم است و تخصصی در این زمینه نداری. تا اینکه اصرارهایش جواب داد و او را برای آموزش صدابرداری و به صورت امتحانی در روایت فتح پذیرفتند.
از چه طریقی با مجموعه مستندهای روایت فتح آشنا شدید و از چه سالی به این مجموعه روایت پیوستید؟
سال63 وارد روایت فتح شدم. جوان بودم و به فیلمبرداری و فیلمسازی برای آثاری مثل روایت فتح علاقهمند. قبل از ورودم به مجموعه، به عنوان یک سپاهی در جبهه حضور داشتم و به یاد دارم در عملیات والفجر8 بود که یکی از قسمتهای روایت فتح را در تلویزیون دیدم و همانجا حس کردم میتوانم در این زمینه خدمتی کنم. بنابراین پیگیری کردم تا شهیدآوینی را پیدا کنم. البته این مسأله سختیهای خودش راداشت و اینطور نبود که به راحتی بتوانم از سپاه مجوز بگیرم و به جای کار نظامی بخواهم کار فرهنگی انجام بدهم. چون من عضو نیروهایی بودم که تمام فکر و ذکرشان مسائل نظامی بود و خیلی نگاه تبلیغاتی – فرهنگی به این قضایا و مسأله جنگ نداشتند، اما به هر ترتیبی که بود خودم را به مجموعه شهید آوینی رساندم.
برخوردشان با شما چطور بود و از همان روز اول توانستید با گروه، هماهنگ شوید و پیش بروید؟
آن موقع در ساختمان جامجم، ساختمان معروفی بود به نام جهاد که شهید آوینی در آن مجموعه روایت فتح را میساخت. وقتی وارد ساختمان شدم، مقابلم اتاقی بود که آقایی، که بعدا متوجه شدم مسئول گروه است، روی زمین و پشت یکی از این میزهای آخوندی که روی آن درس میخوانند، نشسته و به پشتی تکیه داده بود. از دیدن آن منظره تعجب کردم چون اصلا آنجا با محیط جامجم که عموما زرقوبرق داشت، فرق میکرد. به هر حال، وارد شدم و با دادن نامهای که از مقر گرفته بودم، خودم را معرفی کردم. بعد هم یکسری سوال و جواب بین ما ردوبدل شد و گفتند چه چیزی بلدی؟ گفتم هیچ. با کار فیلم اصلا آشنایی نداشتم. گفتند شما به درد ما نمیخورید. ما کسی را میخواهیم که تخصص داشته باشد.
پس چطور شد شما را در نهایت پذیرفتند؟
صحبتهای زیادی با هم کردیم و گفتم من تازه بیست سالم است و میتوانم کار کنم و یاد بگیرم. گفتند نمیشود ما به کسانی نیاز داریم که تخصص داشته باشند. گفتم سعی میکنم باآن ظرفیت خودم را آشنا کنم. از صفر شروع میکنم و آنقدر اصرار کردم تا در نهایت قبول کردند و گفتند چند ماهی امتحانی در آنجا مشغول شوم تا ببینند چطور میشود. البته نیاز مبرمی به نیرو داشتند، اما میخواستند آن نیرو باتجربه باشد چون نه وقت و نه شرایط آن بود که کسی به دیگری بخواهد چیزی یاد بدهد. اما من میخواستم یاد بگیرم تا وارد همین گروه شوم و به عملیات بروم. کار کردن برای آن مجموعه برایم دوستداشتنی بود.آشنایی با گروههای اعزامی روایت فتح و ملاقات باآوینی با صدای حزینی که از او شنیده بودم، همه اینها برایم تازگی داشت. در هر صورت قبول کردند من وارد گروه تلویزیونی آن موقع جهاد شدم.
شما در نهایت صدابردار روایت فتح شدید، چه انگیزهای باعث شد که صدابرداری را انتخاب کنید؟
وقتی به گروه تلویزیونی جهاد پیوستم، دو گروه در آنجا مشغول بودند. یکی از این گروهها کسانی بودند که کار جنگ میکردند و بخشی از آنها بچههای سپاه بودند که مأمور شده بودند در این گروه خدمت کنند. من هم جزو کسانی بودم که از طرف سپاه مأمور شدم. گروه دوم هم کسانی بودند که از نیروهای جهادسازندگی به گروه جهاد آمده بودند.آنها کارهای جهاد را انجام میدادند. به من گفتند صدابردار لازم داریم. نخستین برنامه ضبط یک کار رادیویی بود و من هم شروع به کار کردم.
نخستین بار چه زمانی شهید آوینی را دیدید؟
راستش اتفاقی افتاد که بعد از آن شهید آوینی را ملاقات کردم. من هم بیکار ننشسته بودم و از کارمندان تلویزیون به صورت تئوریک چیزهایی یاد گرفته بودم. تا اینکه نزدیک عملیات شد و به نیرو نیاز داشتند. دوستانی که در گروه تلویزیونی جهاد بودند به من گفتند که باید کار عملیاتی انجام بدهم و وارد فاز عملیاتی بشوم تا ببینند چه یاد گرفتهام. رفتم و با اصرار فیلمبردار شروع کردم به مصاحبه گرفتن. موقعیت بسیار سختی بود و میکروفن مورد نظرم را نبرده بودم. بعداز ضبط برنامه، وقتی به صداهایی که گرفته بودم گوش کردم، متوجه شدم صداها اصلا قابل پخش نیست. تازه آن موقع شهید آوینی را شناختم. اصرار داشت صداهایی را که من گرفتهام بشنود. فردای آن روز من را صدا زد و گفت آقا این صدا را شما گرفتهاید. این چه صدایی است؟ این صداها به درد ما نمیخورد. گفتم ناراحت نمیشوید اگر راستش را بگویم. گفت نه. گفتم من به این دوستان خیلی اصرار کردم جایی که شما من را بردید به دلیل وجود صدای زیاد محیط، صدا خوب ضبط نمیشود ولی آنها توجه نکردند. البته بعدا فهمیدم که میخواستند من را اذیت کنند. شهید آوینی وقتی متوجه شیطنت آن دوستان شد، آنها را بازخواست کرد که چرا وقتی غریبهای به جمع اضافه میشود، سر کارش میگذارید. به هر حال آن ماجرا به خیر گذشت و خیرش همین بود که من توانستم شهید آوینی را ببینم.
چند وقت بعد از این ماجراها برای صدابرداری با گروه به منطقه اعزام شدید؟
مرسوم بود که قبل از عملیات، مانور برگزار میکردند تا آمادگی نیروها را بسنجند و ضعفها و قوتها مشخص شود تا در عملیات اصلی با مشکلی مواجه نشوند. فکر میکنم بعد از عملیات خیبر بود که با موافقت شمخانی برای پوشش مانور به منطقه جنوب رفتیم. وقتی به منطقه رفتم، قرار بود به عنوان صدابردار کار کنم و تا آن موقع هم دیگر یاد گرفته بودم که باید چه کارهایی انجام بدهم و انواع میکروفنها را میشناختم و اینکه از هر کدام در چه فضایی باید استفاده کرد. یکی از مسائلی که در برگزاری مانورها آن موقع وجود داشت این بود که زمان دقیق مانورها رااطلاع نمیدادند و به نوعی موضوع محرمانه بود و نهایتا ساعتی قبل از اجرای آن، دیگران مطلع میشدند. گروه ما هم از این امر مستثنی نبود.
یک روز قبل از مانور ساعت 7شب، یکی از دوستانمان حالش بد شد و مجبور شدیم به بیمارستان مراجعه کنیم. شهید آوینی را در جریان موضوع قرار دادیم و ایشان هم گفتند که من به جای صدا، دستیار فیلمبردار بشوم و فرد دیگری را جایگزین کنند. آقای بخشی نامی بود که قرار شد او صدابرداری کند. قرار بود کار دستیاری انجام بدهم، اما اصلا شناختی از این کار نداشتم. خصوصیتی که کمک فیلمبردار آن موقع داشت این بود که باید ظرف مثلا حداکثر کمتر از یک دقیقه کاست در دوربین میگذاشت. آن موقعها دوربینهای ما مثل امروز نبود و با فیلم و نگاتیو داشت. فیلمها حداکثر 12 دقیقه بیشتر نبود و وقتی تمام میشد باید سریع فیلم بعدی را جایگزین میکردیم تا فیلمبرداری ادامه پیدا کند.
سخت نبود که به جای کار صدا که کاملا به آن مسلط بودید، حالا باید کار دیگری انجام میدادید که تخصص نداشتید؟
به هر حال هر کاری سختی خودش را دارد، البته ناگفته نماند که من هم به عنوان دستیار فیلمبرداری کار کرده بودم و هم صدا، اما تمرکزم را روی صدا گذاشته بودم و کار میکردم. همان شب شروع به تمرین کاست زدن کردم تا بتوانم در کمترین زمان فیلم را در دوربین جاگذاری کنم و به دست فیلمبردار برسانم. زمان در این مورد مهم بود چون نباید فیلمبردار لحظهای از وقایع را از دست میداد. به هر جهت با اطمینان به اینکه از پس این کار به خوبی بر میآیم وارد منطقه عملیاتی شدم. در مانورها از همه تجهیزات نظامی مثل تانک و توپ و… استفاده میکردند.
بغل تانک بودیم که شلیک کردند و به شلیک دوم که رسید، دست و پایم را گم کردم. با صدای مهیب و بوی باروت و صدای تانکهایی که در حال شلیک بود، اصلا نتوانستم حتی یک کاست عوض کنم. در این گیرودار، فیلمبردار منتظر بود و مرتب میگفت چه شد؟ و من میگفتم نمیدانم، بلد نیستم. او هم دائم میگفت صلوات بفرست تا بر کار مسلط شوی ولی من نمیتوانستم. آن بنده خدا هم میدانست که برای تسلط کامل بر این کار حداقل دو سه ماه تجربه لازم است که من نداشتم. به این ترتیب ما بسیاری از صحنههای آن مانور را از دست دادیم.
اساسا شهید آوینی روحیه پرورش نیرو داشتند؟ از این جهت این سوال مطرح است که خود شما اشاره کردید که در بدو ورودتان به مجموعه روایت فتح، تخصص چندانی در حوزه فیلم و مستند نداشتید، اما بعدا با مساعدتهای شهیدآوینی و… آموزش دیدید و کار را در آنجا ادامه دادید.
بله، این خصوصیت را داشتند. البته ویژگیهای بارز دیگری هم در ایشان بود. هر اشکال و ضعفی از فردی میدید، اصلا به دیگران آن مورد را بروز نمیداد و خودش مسأله را رفع میکرد. مثلا در ماجرای صدابرداری که اول کارم اشتباهی کردم، من را به کناری کشید و فوتوفن کار را گفت و این موضوع را به دیگران منتقل نکرد. با ریزهکاری و جزییات موارد را برایم توضیح داد. اگر عیبی در کار پیش میآمد ابدا کسی متوجه نمیشد. دوم اینکه بدون اینکه هیچ پرهیزی داشته باشد با تمام وجودش آنچه احساس میکرد که باید بگوید، میگفت. در یاد دادن مطلب یا کاری برای دیگران، کم نمیگذاشت و هرچه میدانست، یاد میداد. با تمام وجودش میگفت و زمان میگذاشت. در کلاسهایی هم که بعدا برایمان برگزار کردند، شهید آوینی به همین ترتیب عمل میکرد. یادم است که کلاسهای بیان تصویر داشتیم و استادش خود آوینی بود و من تصویربردار آن کلاسها بودم. فیلم این کلاسها هنوز موجود است.
ظاهرا در مجموعه روایت فتح چند گروه که شامل فیلمبردار و صدابردار و… میشدند، وجود داشتند که هر کدام برای انجام مأموریت به مناطق مختلف میرفتند. کلا چنداکیپ بود؟
ما 6 – 5 اکیپ بیشتر نبودیم. هر اکیپمان هم چهار نفر بود. معمولا سعی میکردیم اکیپهایمان شلوغ نباشد. کلا اکیپها و نفرات هرکدام مشخص بودند.
در تمام اعزامهایی که اکیپها داشتند، شهید آوینی هم همراه میشدند و در واقع عضو ثابت اعزامها بودند؟
نه، شهید آوینی معمولا در عملیات حضور نداشت. نگاهش به مقوله جنگ، نگاه سیر و سلوکی و معنوی بود. ایشان در واقع کار اصلی را در اتاق مونتاژ و تدوین انجام میدادند و طوری فیلمهایی را که ما در مناطق عملیاتی و جبههها میگرفتیم مونتاژ میکردند که انگار خودشان در همه آن صحنهها حضور داشتهاند. فکر میکنم به جز مسأله معنویتی که ایشان در این کار داشتند، تسلط رسانهایشان هم دراین موضوع موثر بود و به نحوی سوار بر کار بودند و اشرافشان به مسائل جنگ و عملیات از ما که در منطقه حضور داشتیم، بیشتر بود.
بله،دقیقا مستندهای روایت فتح به گونهای است که انسان کمتر میتواند باور کند آوینی در لحظات مختلف فیلمها در منطقه نبوده باشد.
بله، حضور ایشان در واقع معنوی بود. نگاه ویژهای داشت که همان نگاه موجب میشد از دیگران متمایز شود. مثل برجستگیهایی که امام خمینی(ره) داشتند. با اینکه در زمان حیات ایشان، مراجع تقلید بسیاری بودند، اما هیچ مرجع تقلیدی نتوانست انقلاب به وجود بیاورد. تنها کسی که توانست انقلاب کند، امام خمینی(ره) بود. همین اتفاق هم در مورد شهید آوینی در مقیاسی دیگر پدید آمد. اخلاص و ارادتی که به امام زمان(عج) داشت. معنویتی که مربوط به نماز شب خواندنهایش میشد. اهل عرفان و سیر و سلوک خاص خودش بود. همه این موارد به نوعی منشأ آن نگاه ویژهاش به مسائل اطراف شده بود و جنگ هم جزو آن مسائل بود.
حتی این نگاه ویژه را در نوشتههایش برای روایت فتح میتوانستید به خوبی ببینید. برای آن نوشتنها مقدماتی از نظر معنوی و روحی لازم بود که شهید آوینی آن مقدمات را با کارهایی مثل نماز شب فراهم میکرد وگرنه آن متنها نمیتوانست آنقدر به روح و جان مخاطبانش نفوذ کند. این نوع نگاه فقط مختص روایت فتح نبود و در آثار دیگر ایشان هم به نوعی دیده میشد. مثلا کاری که درباره بشاگرد و سیستانوبلوچستان ساخت هم روال این چنین داشت. در واقع، نگاهش نوعی مستنداشراقی بود و همین باعث تمایز مستندهایش از دیگر مستندها شده بود.
هر کاری مسلما سختیهای خودش را دارد، کار در روایت فتح چه سختیهایی داشت؟
به هر حال سختیهایی داشتیم. مثلا یکی از سختیهای کار در نیمههای شب بود. آن زمان با نگاتیو کار میکردیم و نور که میرفت دیگر نمیشد فیلم گرفت. آقای دالایی که یکی از فیلمبرداران روایت فتح بود، ابتکار به خرج داده و لنزی تهیه کرده بود با مشخصاتی که میتوانست مادون قرمز بگیرد و صحنههایی را که در شب بود فیلمبرداری کند. البته خیلی آن لنز ابتدایی بود. باید یک نور چراغ قوه میانداختیم تا خیلی از تصاویری را که شب اتفاق میافتاد از دست ندهیم.
از دیگر سختیهایی که داشتیم این بود که باید برای فیلمبرداری به مناطق خاصی میرفتیم.آن موقع خودرو صداوسیما به علت آرمی که روی بدنهاش داشت، مشخص بود برای همین با وسایل نقلیه روستاییان باید به آن مناطق میرفتیم. پشت خودروهایی که مثل یک وانت کوچک بود مینشستیم و دوربین و وسایل را بغل میکردیم تا آسیبی نبینند. یک جاهایی راه ناهموار میشد و همین پایین و بالا شدن آن هم پشت آن وسایل نقلیه باعث شد که حتی تا امروز ما دردهای کمر و جابهجایی مهرههای گردن و… داشته باشیم. دوربین و لنز و نگاتیوها همه سنگین بود و کل اکیپ باید آنها را حمل میکرد و در مناطق کوهستانی یا صعبالعبور، حمل این وسایل واقعا کار دشواری بود. وقتی هم که به منطقه میرفتیم یکسره ازاتفاقاتی که از جنگ میافتاد فیلم میگرفتیم.
گاهی از کارهایی که جهاد انجام میداد فیلمبرداری میکردیم و گاهی هم از بچههای رزمنده که وارد خط میشدند. نهایتا دو تا سه ساعت برای استراحت و نماز فرصت داشتیم. شهید آوینی که همین زمان استراحت را هم به خودش نمیداد. به محض رسیدن در نیمههای شب، نماز شب میخواند و شروع میکرد به نوشتن متن آنچه از صبح فیلمبرداری کرده بودیم. خطر هم که همیشه گروه را تهدید میکرد. به هر حال کار ما در مناطق جنگی بود و هر لحظه امکان داشت اتفاقی برایمان بیفتد. مثلا در یکی از همین مأموریتها یکی از بچههای اکیپ شهید شد.
در سفر آخری که شهید آوینی به فکه داشتند و در همانجا هم به شهادت رسیدند، حضور داشتید؟
نه متأسفانه چون دامادمان فوت کرده بود و باید در تهران میماندم. سهشنبه شب بود که من ایشان را دیدم و گفتم نمیتوانم بیایم. ایشان هم کار دیگری به من سپرد و گفت وقتی از فکه برگردد برای ساخت فیلم به آبادان میرویم. به من گفت دنبال سوژه باشم و کارهای پیش تولید را هماهنگ کنم تا آنها از فکه برگردند. قرار بود برنامهای در آبادان ساخته شود و فکر میکنم که نامش را هم مرتضی «گلستان آتش» گذاشته بود. اما خب ایشان در همان سفر به فکه به شهادت رسیدند و برنامه آبادان جور نشد.
پس تا زمان شهادت شهید آوینی در روایت فتح بودید؟
بله، من تا چند سال پیش از این هم در آنجا بودم. سه سال است که از مجموعه بیرون آمدهام.
زمانی که شهید آوینی در حوزه هنری فعالیت میکردند، شما هم آنجا در کنارشان بودید؟
بله، وقتی شهید آوینی به حوزه هنری رفت، دو مسئولیت داشت؛ یکی مسئول واحد تلویزیونی حوزه هنری و دیگری اداره نشریه سوره. مسعود فراستی هم که اهل نوشتن بودند در نشریه سوره کار میکردند. دفتر فیلمسازی هم در حوزه هنری بود و خود آوینی در آنجا مستقر بود. اما مشکلاتی بین حوزه هنری و تلویزیون در آن زمان بود که شهید آوینی با وجود این مشکلات، روایت فتح را میساخت. شاید این حرفها تبعاتی داشته باشد ولی گفتنش بهتر از نگفتن است. آن زمان تلویزیون از وقایع جنگ عقب بود و کار خودش را نمیکرد، برای همین آمدند واحد تلویزیونی در حوزه هنری تشکیل دادند. مسئولیت اصلی واحد تلویزیونی حوزه هنری این بود که آنچه درباره جنگ و…، تلویزیون نمیپردازد و غفلت میکند، حوزه هنری انجام دهد، البته این به معنی رودررویی این دو نهاد نبود و قرار بود که حوزه در برنامهسازی به تلویزیون کمک کند.
من و همایونفر در کنار شهید آوینی در واحد تلویزیونی حوزه کار میکردیم. حضور در حوزه هنری اتفاقات خوبی را به وجود آورد. مثلا از همانجا نادر طالبزاده در کنار آوینی قرار گرفت. آن زمان طالبزاده کلی فیلم راش از دورهگردها درآمریکا و سرخپوستها و… گرفته و به ایران آورده و آنها را در اختیار آوینی قرار داده بود. چون کلا آنجا زندگی میکرد به مسائل آمریکا اشراف داشت. شهید آوینی هم گفته بود که اینها سوژههای جالبی است و خوب است که از آنها یک برنامه بسازیم. البته تصور نادر طالبزاده این بود که از اینها چیزی درنمیآید، اما نگاه آوینی متفاوت بود و از آن راشها حداقل هفت هشت برنامه خیلی خوب تولید شد.
همان دوران بود که من به عنوان نخستین مدیر تولید حوزه هنری، مدیرتولید برنامه «25» نادر طالبزاده شدم. طالبزاده با شروع جنگ بوسنیوهرزگوین درصدد برآمد تا برنامه تهیه کند. بنابراین گروهی را متشکل از محمد صدری، برجی و خانم ثقفی آماده کرد و با هماهنگی آقای جنتی که آن موقع مسئولیت داشت، این اکیپ به همراه نماینده ایران به بوسنی رفتند و فیلمهای خیلی خوبی از جنگ و… گرفتند که 10-12 برنامه از آنجا شکل گرفت و شهید آوینی خودش نریشن کار را خواند. اما در آن زمان که محمدهاشمی، رئیس وقت صداوسیما بود یک اتفاق ناخوشایند افتاد و متوجه شدیم که صدای نریشن چهار برنامهای که برای پخش به صداوسیما فرستاده بودند، برداشتهاند و با حذف بعضی از بخشها کار را پخش میکنند.
شهید آوینی به این مسأله اعتراض کرد که ما برنامه 30 -35 دقیقهای تولید کردیم و فرستادهایم برای پخش، چرا صدای ما را حذف کردید. نگاه صداوسیما این بود که برای اینکه برنامههای حوزه هنری رقیب صداوسیما نشود، این کار را بکند و ضربه به کار حوزه بزند. به هر حال، ولولهای آن موقع برای همین جریان پیش آمد و یادم است که کار به روزنامهها کشید و کیهان به طرفداری از آوینی مطلب نوشت و آنقدر این ماجرا شدت گرفت تا بالاخره تمام متنهایی را که آوینی درباره بوسنیوهرزگوین نوشته بود در روزنامه کیهان آن موقع چاپ کردند. البته این کشمکش به اینجا ختم نشد و هر روز در روزنامهها علیه آوینی مطلب منتشر میشد. مثلا مینوشتند آوینی اصلا جنگ نرفته واین کارها را میسازد، بعد کیهان و مهدی نصیری و آوینی جوابیه میدادند.
پس با وجود چنین فضایی در آن زمان، ساخت مجموعه روایت فتح به جز مشکلاتی که خود تولید کار داشت، مسائلی هم در پسپرده برای پخش آن شکل گرفته بود؟
بله، همینطور بود. اگر 70 تا 80 تا برنامه از روایت فتح ساخته شد، صرفا به دلیل نگاه منحصربهفرد شهید آوینی و مقاومتها و اصرارهایی بود که داشت و باعث شد این برنامهها پخش شود. در واقع، خط فکری مرتضی بود که از تمام متریالی که هر کسی برایش میفرستاد، میتوانست یک برنامه عالی بسازد که تأثیرگذار هم باشد. به نظرم آن فیلمهایی که خودم میگرفتم خیلی خاص نبود و تنها نگاه آوینی به آنها اثربخشی میداد و به برنامه تبدیل میکرد. خود نریشن برنامه و متنها به متریالهای ما جان میداد. اصلا هم خودش اهل آن ژستهایی که بعضی مستندسازان میگرفتند، نبود. آن نگاه ساده و صادقانهاش بود که باعث این اتفاقات میشد.
در اینکه مجموعه روایت فتح، توانست تصویری از تمام لحظات جنگ در اختیار مخاطبانش قرار دهد و برای نسلهای بعد هم این تصاویر بماند و مرجعی برای حتی پژوهش درباره جنگ باشد شکی نیست، اما شما گفتید نوع مستند آوینی درباره جنگ، اشراقی است. معمولا در مستندهای مربوط به جنگ، چهره خیلی خشنی از آن را به نمایش میگذارند، ولی در روایت فتح شاهد نمایش صرف چنین صحنههایی نیستیم. بیشتر ترسیم یک زندگی است تا جنگ. رزمندههایی که مناجات میکنند، خوشوبش دارند و کفش واکس میزنند و جمعی دعا میخوانند و… خود شما در منطقه حضور داشتید و شاهد آن وجه خشن جنگ بودید. آیا بین آنچه آوینی روی میز تدوین درباره جنگ در میآورد با آنچه شما با چشم میدیدید و فیلم میگرفتید، تفاوت وجود داشت؟
سوال سختی است. شاید با یک مثال بتوانم بهتر توضیح بدهم. زمانی که امامحسین(ع) تصمیم گرفتند وارد معرکه جنگ شوند، 72یار خاص داشتند از حبیب بن مظاهر تا… همه اینها قبل از جنگیدن با دشمن، صحبتهایی داشتند. اینها موضوع جنگ است و نمیتوانیم حادثه عاشورا را مثلا فقط در قالب شهادت این بزرگان ببینیم، بلکه مجموع آن حرفها و ارشادهای امام(ره) را حتی تا لحظات آخر باید در کنار صحنههای شهادت آن بزرگواران ببینیم. جنگ از نگاه آوینی هم همینطور بود. یک پشت جبههای را نشان میداد. اینکه یک نفر به عنوان ایثارگر قبل از اینکه در میدان جنگ خودش را جلوی تیر دشمن قرار دهد چه عوالمی را داشته و چه روزهایی را سپری کرده تا به این درجه از فداکاری رسیده برایش مهم بود.
نگاه آوینی به مقوله جنگ، نگاهی ایدئولوژیک بود. نگاه عاشورایی همان تفاوتی بود که در شهید آوینی بود و برنامههای او را از دیگران متمایز میکرد. حتی ما برای مصاحبههایی که با رزمندگان داشتیم، وجه حماسی را در نظر میگرفتیم و صحبتهایمان با آنها حول همین محور بود. میپرسیدیم برای چه به جنگ آمدهای، برای چه میجنگی و… جواب میشنیدیم که میجنگیم تا راه کربلا باز شود. همه آن صحبتها امتداد پیدا میکرد به راه کربلا و مکتب عاشورا.
در واقع میتوانیم اینطور بگوییم که روایت فتح برشی از جنگ بود یا لحظات دیده نشده آن، چون معمولا همه از جنگ تصویر کشتار و قتل عام انسانها در ذهن دارند نه لحظات مناجات و شوق شهادت و…؟
بله، مثلا قرار نبود که صحنههای خشن را فیلمبرداری کنیم. با اینکه در زمان فیلمبرداری در کنار ما افراد شهید میشدند، اما ما براساس خط فکری مرتضی از دیگر قسمتهای جنگ فیلم میگرفتیم. ما نگاه حماسی و در واقع ارتباط معنوی را که رزمندهها داشتند مدنظر قرار داده بودیم. مردم از این نگاه خوششان آمد.
انتخاب سوژهها هم در روایت فتح جالب بود. مثلا رزمندههایی که همه از عکس گرفتن فراری بودند.
دقیقا و خود این مسأله که رزمندهها جلوی دوربین نمیآمدند هم یکی از سختیهای کار ما بود. از لحاظ فنی هم دچار سختیهایی بودیم با این حال، شهید آوینی تأکید داشت که کار به بهترین شکل انجام شود. بعد از شهادت آوینی برنامههای بسیاری درباره جنگ ساخته شده، ولی حقیقتا هیچکدام اثرگذاری روایت فتح را نداشته و متفاوت بوده. ما از صحنههایی مثل مناجات رزمندگان و… هم فیلمبرداری میکردیم ولی به نظرم این فیلمها از صددرصد آنچه در جنگ، واقعا در جریان بود، فقط میتوانست 30 تا 40 درصد معنویت رزمندهها را به مردم نشان دهد. چون بسیاری از این صحنهها در شب بود مثل مناجات و نماز و… و ما در آن زمان تجهیزات لازم برای فیلمبرداری نداشتیم. البته بعضی از بچهها تواضع میکردند و وقتی دوربین را میدیدند یا میرفتند یا از ادامه کاری که مشغولش بودند منصرف میشدند.
آیا فعالیت مجموعه روایت فتح به نوعی منجر به موازیکاری با ستاد تبلیغات جنگ نمیشد؟
نه، ستاد تبلیغات جنگ درباره ساخت فیلم مستند و… کار چندانی انجام نمیداد و از کارهای دیگران هم استفاده میکرد. در ستاد چون وابسته به فرماندهی کل سپاه بود، بیشتر نگاه سیاسی – نظامی حاکم بود تا فرهنگی و بیشتر کارهای دیپلماسی جنگ از طریق ستاد پیگیری میشد.
بعد از جنگ، فعالیت مجموعه روایت فتح به چه شکلی ادامه پیدا کرد؟
جنگ که تمام شد، همان نگاه آوینی باعث شد به لبنان برویم و درباره حزبالله کار بسازیم. ایده و فکرش از آوینی بود و تلاشمان در قالب برنامههایی مثل «انقلاب سنگ» به نتیجه رسید. آوینی همان رویه درباره فیلمهای روایت فتح را آنجا هم داشت. در لبنان حضور نداشت، اما تمام کار محتوا و…آن برنامهها با خودش بود.
در مورد پایان جنگ تحمیلی، روایت فتح چه سمت و سویی پیدا کرد؟
خب،آوینی دنبال این بود که برود سراغ رزمندهها و کسانی که ازجنگ باقی ماندهاند، ولی یادم است که چند باری فیلمبرداری و سوژه پیدا کردیم، ولی آنچه او در نظر داشت در نیامد. مثلا به منطقه خرمشهر میرفتیم و با هر کسی میخواستیم مصاحبه کنیم، کسی حاضر نمیشد مصاحبه کند. بعضیها گلهمند بودند که جنگ تمام شده و ما را فراموش کردند و کاری برای بازسازی شهر ما نمیکنند و از این مسائل… برای همین کسی انگیزه نداشت که بیاید مصاحبه کند که راه باز بشود برای اینکه مثلا شکل جدید روایت فتح تولید شود. ولی آوینی به دنبال راهی بود که بتواند این مسیر را ادامه دهد و چند کار در نظر داشت که انجام دهد، اما در یکی از همین پروژهها به شهادت رسید.