سارا غریبان
با سه قلوها وارد مطب دکتر شدیم، همه نگاهها چرخید، سما ما. یکی با اشتیاق آمد سمتمان و بدون هیچ مقدمهای گفت:
– آخی، سهقلواند؟
شمردم و گفتم:
+بله، سهتان.
– پس چرا یکیشون کوچکتره؟
درحالی که با یک شیرجه یکدست، یکی از بچهها رو که داشت در کالسکه تمرین غلتزدن میکرد، روی هوا گرفتم، گفتم: «جدی؟ حتما رسیدگی میکنیم.»
نفر بعدی که مثلا آمده بود از آبسردکن کنارمان استفاده کند، گفت: «آخی …همهشون پسرن؟ دوست نداشتی دختر هم توشون بود؟»
گفتم: «آخه معمولا انتخابی نیست.»
دستش را زیر چونهاش زد و گفت: «چرا هیچ کدوم شبیه شما و باباشون نیستند؟»
در همان لحظه، متوجه شدم که یکی از بچهها زحمت کشیده و پوشکش آماده تحویل است. عملیات تعویض پوشک در بیرون خانه، آنقدری تعادل لازم دارد، که برای گرفتن مدال طلای المپیک ژیمناسیک کافی است، باید با قسمت پوشک، یک پشتک وارو بزنی، بشوریش و خشک کنی و در هوا ببندی.
هنوز نصفم از دستشویی بیرون نیامده بود که چندنفری مثلا کنار آبسردکن منتظر بودند که با تکرار همان سوالهای قبلی ادامه دادند: «چرا سهقلو شدن؟ ژنتیکی بود یا داروی خاصی خوردین؟»
یکی از شیشهشیرها پیدا نمیشد، تا کمر در ساک بچهها داشتم میگشتم، سرم را بیرون کردم و گفتم: «ژنتیکی بوده، دایی و خالهام دوقلو بودند.»
انگار چیزی یادش آمده باشد، گفت: «نگهداریشون سخته؟»
+ نه خیلی آسونه، بیزحمت این بچه رو شیر بدین. اینجا پتو نداریم، زیر چونهاش بذاریم که شیشهشیر رو براش نگه داره.
گفت: «سهقلودار شدین، خونه و ماشین هم بهتون دادند؟»
+ هنوز نه، ما هم خیلی شنیدیم. گفتن بشینید تا بدیم.
بچهای که بغلش بود، آنقدر جیغ میزد که از کارایی تکتک سلولهای ریهاش مطمئن شود. با یک صدای بلند که صدایش به من برسد، گفت: «تو این گرونی پوشک رو چه کار میکنید؟»
+ خیلی گرونه، ولی میخریم.
صدایش را بلندتر کرد و پرسید: «اگه با هم گریه کنند، چه کار میکنید؟»
+ اولویتبندی میکنیم. به ترتیب اورژانسیبودن بررسی میکنیم.
ـ کمکی هم دارین؟
+ فعلا که زحمتهای ما گردن شماست.
نفهمیدم از صدای بچهها خسته شد یا سوالهایش تمام شد.
چندنفر دیگر هم دقیقا با همان سوالها آمدند و رفتند. بالاخره منشی دکتر که از شلوغی آبسردکن و تکراریبودن سوالها خسته شده بود، ما را زودتر پیش دکتر فرستاد. دکتر گفت: عه! سهقلواند؟ چرا این یکیشون آنقدر کوچکتره؟ همهشون هم که پسرن!