پیشنهاد بازترجمه به افراد جویای کار، غیر اخلاقی است
گفتوگو با زهره قلیپور، مترجم، درباره شبکه کتابسازان و انواع فریبکاری بعضی ناشران برای جذب مترجم
زهره قلیپور گفت: «پیشنهاد بازترجمه یک کتاب به مترجم تازهکار (بخوانید جویای کار) از اساس رفتاری غیر حرفهای و به لحاظ اخلاقی نادرست است، چراکه با این کار مترجمی که تازه کار را شروع کرده و بیتجربه است، صرفا واسطهای خواهد شد برای برآوردن خواستههای ناشران زیادهخواه. متاسفانه در این مورد با تعدادی کاسب طرف هستیم. البته نفس کاسبی کردن بلااشکال است، اما معامله بر سر اعتماد افراد و سوءاستفاده از میل آدمیان به مطالعه و کسب آگاهی به قیمت لطمه وارد کردن به تازهکارانِ دغدغهمند، از چارچوب هرگونه اخلاق کاسبی و غیرکاسبی خارج میشود.»
یاسر نوروزی_شهروندآنلاین؛ زهره قلیپور متولد 1365 در کرج است؛ مترجم کتاب «پرسشهای بزرگ فلسفی» در نشر «چشمه». قلیپور کتاب «بندزن، جامهدوز، سرباز، جاسوس» نوشته جان لوکاره را هم با نشر «نی» منتشر کرده است. از او سه کتاب هم در نشر «خوب» به چاپ رسیده: «تبار مورچگان» (چارلی کافمن)، «سوگواری در دوبلین» (انریکه بیلا ماتاس) و «ریچارد سورژ جاسوس ویژه استالین». اما در جریان افشاگری رسانه علیه ناشران «پختهخوار» (ناشرانی که صرفا سراغ بازترجمه یا حتی بازنویسی و کپی آثار دیگر ناشران میروند)، نامش بارها از سوی این ناشران برای رد گم کردن و تطهیر رفتار غیر اخلاقیشان به میان آمد. هر بار که انواع ادله درباره این ناشران مطرح میشد، فورا از زهره قلیپور اسم میبردند و کتابهایی که قبلا با اینگونه ناشران کار کرده. هرچند کارنامه او در همکاری با ناشران معروف و معتبر، تناقضی بزرگ را در ترفند ناشران پختهخوار نشان میداد؛ با این حال لازم بود دلیل همکاریهای ابتدایی خانم قلیپور با بعضی از این ناشران را بشنویم. ایشان هم با اینکه تا به حال هیچگونه اظهار نظری در اینباره نداشتهاند، در این گفتوگو ماجرا را مفصل شرح دادند. خواندن این مصاحبه در واقع از چند منظر حائز اهمیت است؛ اول اینکه مترجمان دیگر در شروع کار، قربانی ترفندهای ناشران پختهخوار نشوند و دوم اینکه اگر ناخواسته وارد چنین جریانی شدند، چگونه مسیر خود را تغییر دهند تا همچنان نامشان مورد سوءاستفاده کاسبمسلکان عرصه کتاب قرار نگیرد.
چه رشتهای خواندهاید؛ چطور به ترجمه علاقهمند شدید و چرا سمت ترجمه آثار جهان رفتید؟
رشته تحصیلیام در هر دو مقطع کارشناسی و ارشد تئاتر بود، گرایش ادبیات نمایشی. البته انتخاب این رشته نتیجه چرخش بزرگی در زندگیام بود. پیش از آن در رشتهای فنی (از گرایشهای کشاورزی) تحصیل میکردم، ولی خوشبختانه به موقع با تغییر مسیر تحصیلیام که در آن مقطع کار دشواری بود، به علائق شخصیام نزدیکتر شدم. اما همان رشته فنی هم برای من مزیتی داشت که به آن خواهم پرداخت. اجازه دهید در پاسخ به دلیل تمایلم به ترجمه، نقبی به گذشته بزنم. همیشه کتابها برای من دروازه ورود به دنیای درونی خودم بودهاند. شاید برای من که به طرز بیمارگونهای خیالباف بودم، بهترین راه برای ارتزاق روح و در امان ماندن از خطرات بیشفعالی تخیلم، مطالعه بود. از نوجوانی این علاقه جدی شد و در بیستسالگی همه زندگیام را تحتالشعاع قرار داد و برایم سرنوشتساز شد. شاید در پاسخ به سوال شما باید بگویم کتاب خواندن و زیاد کتاب خواندن در شکلگیری این علاقه بیتأثیر نبوده، اما نمیدانم دقیقا از کجا بود که وسواس کلمه پیدا کردم. اقلاً این صفتی است که من روی حساسیت خودم به کلمات گذاشتم. این حساسیت اصلا به معنای باریکبینی و کسب دانش گسترده کلامی یا تعمق در تبارشناسی واژگان نیست. منظورم صرفا منکوب شدن با نیروی کلمات است و نشانه حساسیتم این بود که زیاد پیش میآمد در کلمات، آهنگ آنها و چینششان کنار یکدیگر، ارتباط کلمات با شکلگیری احساسات، تحریک قوه خیال و پرواز اندیشه و روح بر اثر نیروی کلمات غور کنم؛ البته این حساسیت همیشه و لزوما با درک عمیق و کشفیات خاصی همراه نبوده. گاهی صرفا به متمرکز شدن در برخی جملات تأثیرگذار و اندیشیدن به معجزه کلام که چیزی ورای ساختار نحوی بوده و در نهایت عاجز ماندن از هضم قدرت کلمات ختم شده. ولی مواجهه با نیروی نهفته در پس آنها همیشه برای من شبیه تجربه مکاشفه بوده. به هر حال، این کشش به کلمات به انضمام بیشفعالی تخیل خودم که خوشبختانه کتابها مانع از فروغلتیدنش در بیراهههای خیال میشدند، نقش بهسزایی در پیدا کردن سمتوسوی علایق جدیام داشت.
بیشتر چه کتابهایی میخواندید؟
اغلب کتابهای ترجمهشده میخواندم؛ ترجمههای درخشان از مترجمان برجسته. اغلب هم رمان میخواندم، اما در همان دورهای که دانشجوی آن رشته فنی بودم، اتفاق غریبی افتاد. آن زمان، فکر کنم سال 84، استادی داشتیم که دکتری فلسفه داشت، اما از بد حادثه در دانشگاه ما که عموما رشتههای کشاورزی را در خود جای داده بود، به تدریس دروس عمومی مثل معارف مشغول بود. علتش را هرگز نفهمیدیم. خلاصه ایشان سر کلاسهایش به جای معارف و دروس مشابه، فلسفه و منطق (البته در حد مبانی) درس میداد و همان کلاسها به محل آشنایی من با فلسفه تبدیل شد. تنها کلاسی بود که با اشتیاق، در آن حاضر میشدم و لحظهلحظهاش برای من لذت محض بود؛ چون مباحثی را که برای بقیه دانشجوها ملالآور بود به خوبی درک میکردم و حقیقتا شیفته فلسفه شدم. خودم ریشه این علاقه و درک روشن از مباحث جدید را به دوران دبیرستان و شیفتگیام به درس هندسه تحلیلی در رشته ریاضیات نسبت میدهم. در دروس هندسه و جبر واقعا قوی بودم، ولی اقرار میکنم فیزیک و شیمی را نمیفهمیدم. فکر کنم از همان اول با مباحث انتزاعی بیشتر ارتباط برقرار میکردم. خلاصه اینکه حالا مطالعهام دیگر به رمان ختم نمیشد. از همان استادم تعدادی منبع خواستم و دیگر دل به فلسفه باختم. ولی بین ادبیات و فلسفه در رفتوآمد بودم. به هر حال، فلسفه کمک زیادی به من کرد تا از تخیلم در مسیر بهتری کمک بگیرم.
بین این علاقهمندیها، حرفه ترجمه از کجا شروع شد؟
شاید این انتخاب (یعنی حرفه ترجمه) اول بار، سالها پیش از شروع ترجمه، زمانی کلید خورد که به سرم زد کتابها را چه رمان و چه فلسفه با متن انگلیسی بخوانم. چندان پیگیر زبانهای دیگر نبودم البته جز فرانسه که هنوز هم کجدار و مریز در حال پیش بردنش هستم. به هر حال دروازه اصلی را زبان انگلیسی میدانستم. جز علاقه به خواندن کتابهای انگلیسیزبان، انگیزه دیگری برای یادگیری این زبان نداشتم. به غریزه حس میکردم دانستن این زبان کلید فهم خیل مسائلی است که در فلسفه به آنها برمیخوردم. عجیب نیست اگر از پی درگیر شدن با کلمات و آموختن زبانی دیگر به نیت گسترش فهم، میل به ترجمه سر برآورد.
قبل از پرداختن به هر کدام از کتابهایتان، دوست دارم بدانم سمت و سویی در انتخابهایتان دارید؟ بیشتر سمت چه نوع آثاری میروید و چه آثاری برای ترجمه شما را جذب میکند؟
فکر کنم کموبیش به این سوال پاسخ داده باشم. فلسفه و ادبیات و البته سیاست که دلیلش را خواهم گفت، برای من جذبه داشته و دارند، اما قصدم این است که در حوزه فلسفه متمرکز شوم.
مثلا بین کتابهایتان، عنوان کتاب «ریچارد سورژ، جاسوس ویژه استالین»، مرا به عنوان یک خواننده علاقهمند به تاریخ دیکتاتورها، فورا به سمت خود میکشاند. «بندزن، جامهدوز…» جان لوکاره هم نباید به لحاظ مضمونی بیربط به «جاسوس ویژه استالین» باشد. مقصودم این است مضامین پلیسی-جاسوسی احتمالا باید یکی از علاقهمندیهای شما بوده باشد. درست است؟
احتمالا کتابهای لوکاره که توسط نشر «نی» منتشر خواهند شد آخرین تجربههایم در حوزه رمان باشند، اما نمیخواهم با قطعیت حرف بزنم. درباره علاقه به سیاست، که به نوعی ولو دورادور کتابهای جاسوسی را ذیل خود جا میدهد، باید بگویم مدتی در حیطه روزنامهنگاری فعالیت داشتم، البته من در سرویس بینالملل روزنامه «جامعه فردا» که عمر کوتاه اما حیات آبرومندانهای داشت فعالیت میکردم و آنچه ارائه میدادم بیشتر کار ترجمه بود. ولی همان تجربه کوتاه، آن هم در کنار افراد حرفهای و مجربی که همکاری با آنها برایم افتخاری بوده و هست، سویههای تازهای را در من بیدار کرد که حاصلش تمایل به ترجمه کتابهای جاسوسی، از جمله کتاب سورژ و رمانهایی از لوکاره بود.
درباره «تبار مورچگان» هم بگویید. چطور شد ترجمه این اثر را شروع کردید؟
خب، به واسطه اینکه رشتهام تئاتر بود و ضمنا به علت علاقه شخصیام زیاد فیلم میدیدم. طبیعتا کافمن برای من چهره آشنایی بود. فیلمنامههایش برایم مبهوتکننده بود. کار کردن روی رمانش میتوانست دروازهای باشد برای فهم دنیای ذهنی پیچیده این مرد. البته ترجمه «تبار مورچگان» کار دشواری بود؛ نه صرفا از حیث حجم، بلکه به موجب بازیهای کلامی خود کافمن. دیوانگیهای کسی که قبلا در سینما مجذوبم کرده بود، حالا در ادبیات جلوی رویم قرار میگرفت؛ آن هم در شرایطی که این کتاب اولین رمان او بود. راستش جسارت میخواست و کمی دیوانگی. فکر کنم هر دو را داشتم. از یک جا به بعد، کار روی «تبار مورچگان»، خوابهایم را هم تحتالشعاع قرار داد. غرقش شده بودم. دیوانگیهای کافمن تخیلم را در خواب و بیداری سیراب میکرد.
«سوگواری در دوبلین» چطور؟
درباره «سوگواری در دوبلین»، باز هم کشش درونیام کار خودش را کرد. اینبار پای جویس و بکت در میان بود؛ چون این کتاب با تمرکز بر دو غول ادبی ایرلند نوشته شده. واقعا بهتر از این نمیشد با این دو نفر خصوصا بکت که به یُمن تحصیل در رشته تئاتر شیفتهاش شده بودم، همنشین شد.
بین همه اینها اما «پرسشهای بزرگ فلسفی» متفاوت است. صرفا خواستید اثری در این حوزه ترجمه کرده باشید یا اینکه قصد دارید سمت و سو و روند ترجمه را به طرف کتابهای فلسفی ببرید؟
البته کتاب فلسفی-شبهداستانی دیگری هم دارم. مجموعه سه جلدی «گفتوگوی سهنفره…» از جان پری که کتابهای کوچک و ارزشمندی هستند. همچنین کتاب دیگری که فعلا اسمی از آن نمیبرم، ولی امیدوارم تا پیش از پایان همین سال به دست خوانندگانش برسد. روی هم رفته باید بگویم نه، هرگز هدفم این نبوده که این حوزه را فقط تجربه کنم، ضمن اینکه کتاب «پرسشهای بزرگ فلسفی» واقعا کتابی نبود که جز با علاقه جدی به فلسفه، بتوان روی آن کار کرد، گرچه کتاب تخصصی به حساب نمیآید، ولی بهگونهای نیست که صرفا بر اساس علاقه به آزمودن این حوزه بتوان از عهده برخی مباحثش برآمد. بنابراین با توضیحاتی که قبلا دادم و از آنجا که فلسفه از علایق جدیام است، سمتوسوی کارم را به همین حوزه سوق خواهم داد.
خانم قلیپور! مدتی پیش بنده به عنوان روزنامهنگار ادبیات و کتاب، به معضلی پرداختم با نام «ناشران پختهخوار» و اشاره کردم بعضی از مترجمان این ناشران، جعلی هستند؛ مترجمانی که اصلا وجود خارجی ندارند. بعد هم کنشها و واکنشهای فراوانی به وجود آمد. اما این وسط، موضوع آزاردهنده برای خودم این بود که تمامشان هر بار که بحثی به میان میآمد، فورا نام شما را وسط میکشیدند و سعی داشتند نامتان را به نفع اقدامات غیر حرفهایشان مصادره کنند. در این مدت اظهار نظری از شما ندیدم. میخواستم درباره این بحث مهم هم صحبت کنیم.
اولا جا دارد اعلام کنم شخصا قدردان مساعی ارزشمندتان هستم که با نیت پرده برداشتن از سویههای تاریک صنعت نشر انجام شده. گامی که امیدوارم با همین عزم و روحیه از سوی عوامل نظارتی و اجرایی ذیربط با جدیت هرچه تمام دنبال شود و پایان بازارگرمی کسانی را رقم بزند که به چیزی کمتر از تولید انبوه کتاب (کتابسازی) ظرف مدت کوتاه با هدف کسب سود فوری راضی نیستند. هرچند به دلیل مشغله بسیار زیاد فاصله خودخواستهای از رسانهها و اخیرا فضای مجازی گرفته بودم، ولی باز هم به لطف اطلاعرسانی افرادی چون شما در جریان این اتفاقات هستم و قدردان این فرصت که از خلال آن میتوانم موضع خودم را شفاف و ادعاهای بیمورد را رد کنم. اولا وسط کشیدن اسم این و آن مترجم و ناشر توسط افراد نامبرده، ادامه منطقی همان رویکردی است که باعث شده این افراد به جای هموار کردن مشقتهای راه بر خود، به لقمههای آماده بسنده کنند و اگر توجه کنید این ناشران هیچ استدلال مستقلی برای دفاع از عملکردشان ندارند. آنها صرفا در حال متوسل شدن هستند. توسل به دیگر ناشران، مترجمان و… مدام هم در حال مثال زدن و مایه گذاشتن از این و آن هستند، بدون هیچ پشتوانه غیروابستهای که زاده خلاقیت و فکر خودشان باشد. اینکه چنین سازوکاری زیر دامان صنعت نشر رشد و نمو کرده و فارغ از تیزبینی برخی کسان، حساسیت خاصی برنینگیخته، سوای اینکه بر کاستیهای زیادی در این صنعت دلالت دارد، شاهدی است بر ناآگاهی گسترده عمومی در باب سازوکار انتشار کتاب. در این کورانِ استفادهها و سوءاستفادهها از افراد جویای کار در این حیطه، چندان عجیب نیست کسانی ولو صرفا در آغاز کار ناآگاهانه به ورطه همکاری با کتابسازان کشیده شوند. زمانی میتوان یقه این مترجمان را گرفت که با وجود پی بردن از سازوکار ناشران کتابساز، به همکاری با آنها ادامه دهند و به بقای این مسیر کمک کنند.
راستش کامنتهای فراوانی برای من از سوی افرادی رسید که صادقانه گفته بودند ناشران پختهخوار ذهنیت مترجمان تازهکار را به این سمت میبرند که انگار نه انگار بازترجمه، دلایل حرفهای میطلبد. در واقع ماجرا را طوری برایشان جا میاندازند که گویی هر مترجمی که بخواهد وارد عرصه ترجمه شود، باید از ترجمه کتابهای دیگران شروع کند. در مورد شما چه اتفاقی افتاد؟
تا به حال در این مورد حین مواجهه با سوالاتی که از من شده بود، پاسخ صریحی نمیدادم. چراکه گاهی این سوالات از سوی بعضی افرادی مطرح میشد که کنجکاوی بیطرفانه نداشتند و پرسشهایشان به نوعی با غرضورزی، لحن بازجویانه و کنایه و ریشخند همراه بود. بیاینکه تصوری از فشارهای روحی سنگینی وجود داشته باشد که قبلا به شخص موردِ سوال وارد شده.
فکر میکنم برای پاسخ به این سوال باید کمی از تصورات اولیهام راجع به کار در حوزه ترجمه بگویم. من چند ماه بعد از فارغالتحصیلی در مقطع ارشد، ترجمه کتاب را شروع کردم. قبل از آن با فضایی جز فضای درس و دانشگاه و فعالیتهای پژوهشی که با جدیت آنها را دنبال میکردم، مؤانستی نداشتم. گواه جدیتم، دانشگاههای معتبر محل تحصیلم در هر دو مقطع و چند کار پژوهشی دوره ارشد است و پایاننامهای که در آن مقطع خوش درخشید. به دلایلی تصمیم من به ادامه همان مسیر دانشگاهی عوض شد و برای کار در حوزه ترجمه جدی شدم. ولی این جدیت در بدو کار، آن هم به علت ناآشنایی خودم با سازوکار حوزه نشر، مصروف همکاری با کسانی شد که گرچه نامآشنا نبودند ولی به موجب ادعاهایشان حرفهای به نظر میآمدند، دستکم در نظر من که تجربهای نداشتم، چنین بود. مثلا مدعی حمایت از مترجمان تازهکار بودند. قبل از آن، به چند ناشر معتبر درخواست همکاری داده بودم، ولی شاید چون رزومه دندانگیری نداشتم از درخواستهایم استقبال نشد. آن زمان هنوز با روزنامه «جامعه فردا» همکاری نکرده بودم و بنابراین ترجمه جدی خاصی نداشتم. بنابراین ادعای حمایت از مترجم تازهکار جداً فریبنده بود. وقتی کار را شروع کردم کتابهایی به من پیشنهاد شد که انتخاب خودم نبود. کتابهای پیشنهادی قبلا ترجمه شده بودند. شخصا دوست داشتم کتابهایی ترجمه کنم که قبلا کار نشده. خودم هم آن زمان چند کتاب پیدا کردم و پیشنهاد دادم ولی متأسفانه برای من اینطور جا انداختند که روند کار همین است و باید طبق انتخاب ناشر کار کنم و برای ترجمه کتابهای دلخواهم صبور باشم. با این استدلال که فعلا سمتوسوی بازار را نمیشناسم، در واقع آب به آسیاب این تصور میریختند که من شناخت درستی از بازار و فروش کتاب ندارم و ناشر مصلحت کار را بهتر میداند. ولی هر چه جلوتر میرفتم، میدیدم از تغییر روند خبری نیست. دلسردکننده بود و خب شکبرانگیز؛ خصوصا که همه پیشنهادهایم برای عناوین کتابها رد میشد و دقیقا عنوانهایی روی جلدها میرفت که قبلا در بازار جا افتاده بود. زمان برد تا متوجه شدم خود ناشر هم بازارشناس نیست، بلکه ترجمههای پرفروش و ناشران آنها را زیر نظر دارد؛ و کمکم دستم آمد مسأله سر یک کتاب و دو کتاب نیست، بلکه پای یکجور شبکه کتابسازی وسط است و من هم ناخواسته به آن کشیده شده بودم؛ شبکهای که با گذشت زمان به وجود و ساختارش پی بردم، چون نه منبع و مأخذ یا انجمنی را سراغ داشتم که بخواهم با مراجعه به آن با رویه اصولی کار آشنا شوم، نه اصلا آن زمان پدیدههایی چون کتابسازی و پختهخواری در مخیلهام میگنجید، بنابراین طبیعی بود در بدو کار درباره سره یا ناسره بودن روند فعالیت این ناشران کنجکاو نشوم، چون همه چیز به نظرم درست و قانونمند مینمود؛ متعاقبا هیچ تصوری از پیامدهای این سنخ همکاری نداشتم. متهم شدن به کپیکاری از جمله این پیامدها بود.
شوربختانه شیوه کار ناشران مربوطه بهگونهای است که به علت پردازشهای ضعیف در مراحل آمادهسازی کتاب، خواهناخواه مترجم را آماج انواع حملهها و انتقادها میکنند. کتابی که مراحل ویراستاری و نمونهخوانی به خود ندیده (یا در بهترین حالت خیلی سرسری از کنار آن گذشتهاند) به تنهایی برای تخریب وجهه مترجم آن کتاب و متعاقبا آسیب زدن به روح و روان او کفایت میکند، اما آنچه به این تخریبگری دامن میزند سیاستهای ناصواب آن ناشران در استثمار منافعی است که قبلا با ابتکار ناشران یا مترجمان دیگری حاصل شده. همین سیاستهای غلط از جمله سرقت اسامی کتابها به این شائبه دامن میزند که مترجمان آنها هم بلااستثنا کپیکار هستند. تنها راه رد کپیکاری، مقایسه خط به خط و صفحه به صفحه ترجمههاست، البته نه همه ترجمهها. متأسفانه کپیکاری به قوه خود باقی است و حتی سراغ دارم کسانی را که بیراه نیست اگر بگوییم الفبای زبان انگلیسی را هم نمیدانند، اما یکشبه و به لطف همین کپیکاری اسم مترجم بر خود گذاشتهاند و بهتر است به وقتش از آنها نام برده شود. اما کمتر کسی زحمت مقایسه ترجمهها را به خود هموار میکند، بنابراین بدیهی است که هر کس به جای بررسی شخصی، ترجیحا با صدای عمومی همراه شود و اتهام کپیکاری را به هر مترجمی روا بداند. در چنین موقعیتی احتمالا مترجم که تازه بعد از چند همکاری به ساختار کتابسازی پی برده رغبتی به دفاع از کتابهای کذایی نداشته و چه بسا با آنها قطع رابطه قلبی کند، چون تلاش چندانی از سوی ناشر برای ارتقای کیفیت آن کتابها ندیده و حتی در جریان محصول نهایی آنها هم قرار نگرفته تا ببیند ناشر کذایی چه شوربای بدترکیب و بیخاصیتی پخته. بنابراین عجیب نیست اگر این مترجم در مواجهه با سوالات دیگران ترجیح دهد موضع سکوت اختیار کند یا دستکم به پاسخهایی رو بیاورد که زخمهای وارده به روح و حیثیتش از سوی آن ناشران را عمیقتر نمیکند.
در واقع صحبت شما این است در جریانی ناخواسته به سمت بازترجمههایی رفتید که حاشیههایی فراوان به وجود آورد. مقصودتان این است؟
بله؛ البته بازترجمه عملی است مجاز، ولی نه در هر شرایطی. مثلا پیشنهاد بازترجمه یک کتاب به مترجم تازهکار (بخوانید جویای کار) از اساس رفتاری غیر حرفهای و به لحاظ اخلاقی نادرست است، ولو آن مترجم وجدان کاری بالایی داشته باشد. به نظرم زمانی بازترجمه یک اثر میتواند قابل توجیه باشد که مطمئن شویم با ترجمهای دقیقتر، امروزیتر یا مترجمی بعضاً متبحرتر از مترجم قبلی همان کتاب طرف هستیم؛ نه یک مترجم بیتجربه که ناخواسته و در حالی که به این نکات ناآگاه است، میرود تا همچون طعمهای که دمِ قلاب میبندند به جریان پرخطر آبهای بلعنده این صنعت فرو افتد و صرفا واسطهای باشد برای برآوردن خواستههای ناشری زیادهخواه. طُرفه اینکه ناشران کذایی ادعا میکنند دلسوز مترجمان فاقد رزومهاند. خود من بعدها که به وضعیت موجود واقفتر شدم، در شروع همکاری با ناشران درجه یک صرفا ترجمههایم در روزنامه «جامعه فردا» را به عنوان رزومه معرفی کردم و مورد حمایت قرار گرفتم. گرچه قطع همکاری با ناشر کذایی با تهدید شدن به شکایت به علت روگردانی از آخرین قرارداد همراه بود. ولی چه باک؟ به محض درک واقعیت ولو بعد از چند همکاری، لازم بود جلوی این روند گرفته شود. هرچند شکایتی هم صورت نگرفت. به لحاظ قانونی شاید میتوانستند شکایت هم کنند، ولی راستش قبلا اخلاق و قوانین نانوشته آن، یکجا، توسط ایشان نقض شده بود.
متوجهام. اگر آگاهی مترجمانی که تازه کار خود را شروع میکنند بالاتر برود، نه قربانی ترفندهای ناشران پختهخوار میشوند، نه درگیر قراردادهایی که بعدها ناچار باشند گرفتارش شوند.
تاکید میکنم مترجمی که تازه وارد چنین مسیری شده این نکات را نمیداند و همین ناآگاهی او بستر مناسبی برای بروز خطاهای بعدی میشود و از او یک طعمه میسازد و گاه او را در جایگاه متهم به گناهِ نکرده مینشاند. کسانی که باید پاسخگو باشند در وهله اول ناشران و عواملی هستند که با پایمال کردن برخی حقوق معنوی مترجمان و پا گذاشتن بر استانداردهای حرفهای و اخلاقی و ضربه زدن به سایر ناشران فقط سنگ خود را به سینه میزنند و در پی منافع شخصی هستند، نه کاری به فرهنگ عمومی دارند، نه دغدغهای جدی در عرصه ادبیات و سایر حوزهها. درباره پایمال کردن حقوق معنوی مترجمان به ذکر همین نکته اکتفا میکنم که قراردادهای آنها بعضا طوری تنظیم میشود که برآورنده خواستههای مستتر ناشر باشد. مثلا به موجب بند زیرکانهای در قرارداد، ناشر میتواند با وجود اعتراض مترجم، عنوانی را برای کتاب انتخاب کند که قبلا توسط ناشر و مترجمی دیگر انتخاب و به عنوانی پرفروش در بازار تبدیل شده است. همه اینها در حالی اتفاق میافتد که مترجم از نیت ناشر بیخبر است و چه بسا شخصا پیشنهادهای تازهای برای عنوان کتاب ارائه میدهد. راستش درک تمام این نقصها و سویههای غیر اخلاقی برای همه در یک آن اتفاق نمیافتد و خصوصا برای کسی که نگاه خوشباورانهای به سازوکارهای موجود دارد، زمانبر است.
انتشار کتاب شم خاص خودش را میطلبد و تخصصی که با روح کتابخوانی و تلاش دلسوزانه برای اعتلای فرهنگ همسو باشد، ولی متاسفانه درباره موارد یادشده با تعدادی کاسب طرف هستیم. البته نفس کاسبی کردن بلااشکال است، اما معامله بر سر اعتماد افراد و سوءاستفاده از میل آدمیان به مطالعه و کسب آگاهی به قیمت لطمه وارد کردن به تازهکارانِ دغدغهمند از چارچوب هرگونه اخلاق کاسبی و غیرکاسبی خارج میشود. در این حیطه تهمتها و پیشداوریهای غیرمنصفانهای را تحمل کردهام و فکر میکنم تحمل کردن و دم برنیاوردن، به زحمتش میارزیده چون با وجود بعضی جراحات روحی به علت اتهامات ناروا، سر در کار خود فرو بردم و به جای پرداختن به حواشی و اشتغال ذهنم به مسائل تحلیلبرنده، با جدیت به تلاشم ادامه دادم و حاصلش همکاری با ناشران درجه یک و ترجمه کتابهای ارزشمندی بوده. به هرحال، بازار قضاوتها و انتقادها، خواه روا یا ناروا، خواه خصمانه یا بازیگوشانه همواره گرم است، ولی شخصا بر این باورم که میتوان خیلی حرفها را نشنیده گرفت و با استمرار و پشتکار و پایبندی به وجدان حرفهای، در گذر زمان و همسو با دغدغهمندانِ حوزه کتاب در راه پیشبرد فرهنگ کتابخوانی و آگاهیبخشی گام برداشت.