«ماه رمضان است و دم افطار. تلویزیون «ربنّا»ی استاد شجریان را پخش میکند. سایه از همان «ربّنا»ی اول منقلب میشود… اشک از چشمانش میجوشد. بیتاب شده است… میگوید: این کاریه که میتونی دست بگیری و ببری به تمام کشورهای عربی و با افتخار بگی، اگه میتونین مثل این بخونین… این کار نظیر نداره… شاهکار بزرگ شجریانه. هیچکس نمیتونه اینطور بخونه… هیچکس.»
یاسر نوروزی_شهروند آنلاین؛ «دیرست گالیا!/ در گوش من فسانه دلدادگی مخوان». از مشهورترین اشعار سایه است؛ شعری که در ایام شباب و دلدادگی سروده است؛ خطاب به دختری به نام «گالیا». بعدها دربارهاش در مصاحبه با میلاد عظیمی و عاطفه طیّه گفت: «یه دختر ارمنی در رشت بود.» وقتی مصاحبهکنندگان درباره بازتاب این شعر پرسیدند هم جواب داده بود: «جنایت کردم در حق این دختر! بدبخت شد طفلک! تو شهر که راه میرفت، مردم تا میدیدنش داد میزدن: دیر است گالیا! زود است گالیا! دیوانه شده بود بیچاره! (خانوادهاش) هم چشم نداشتن منو ببینن. سایهمو با تیر میزدن!» (در صحبت سایه، ص 385)
بعد از عشق
این آغاز آوازه امیرهوشنگ ابتهاج متخلص به «سایه» است؛ شاعری که بامداد روز گذشته در سن 95 سالگی درگذشت. شاعری که از معدود چهرههای باقیمانده جامعالاطراف ادبیات بود؛ شعر را میشناخت، غزل را احیا کرد، در موسیقی مطالعات فراوان داشت و جریانی از جوانگرایی در موسیقی ایرانی را در رادیو به راه انداخت که منجر به پدید آمدن نسلی از چهرهها شد: «من این بچههای جوونو که آوردم رادیو، یه رستاخیزی در موسیقی پیدا شد واقعا. یه علتش این بود که این بچهها کتاب میخوندن، همه چیز هم میخوندن؛ راجع به شعر، فلسفه، نقاشی، چیزهای دیگه. دانشگاه رفته بودن. در کنار درس موسیقی خیلی چیزهای دیگه میخوندن.» (همان، ص 462) این خاطرات مربوط به دهه 50 است؛ فاصله سالهای 1350 تا 1356 شمسی که سرپرست برنامه «گلها» در رادیوی ایران بود و پایهگذار برنامه موسیقایی گلچین. همین جریان بهتدریج پیوندی بین خوانندگان و شعر سایه رقم میزد؛ مسیری که منجر شد به همکاری با شجریان، شهرام ناظری و… حمایتهای او حتی در تاسیس یکی از تاثیرگذارترین گروههای تاریخ موسیقی ایران یعنی «چاووش» بر کسی پوشیده نیست؛ گروهی که در دهه ۱۳۵۰ با تلاش محمدرضا لطفی، حمایتهای هوشنگ ابتهاج و همراهی حسین علیزاده شکل گرفت و مجموعه آلبومهایی منتشر کرد به نام چاووش که هنوز هم در یادها جاودانهاند.
ربّنا
«ماه رمضان است و دم افطار. تلویزیون «ربنّا»ی استاد شجریان را پخش میکند. سایه از همان «ربّنا»ی اول منقلب میشود… اشک از چشمانش میجوشد. بیتاب شده است… میگوید: این کاریه که میتونی دست بگیری و ببری به تمام کشورهای عربی و با افتخار بگی، اگه میتونین مثل این بخونین… این کار نظیر نداره… شاهکار بزرگ شجریانه. هیچکس نمیتونه اینطور بخونه… هیچکس.» (همان، ص 465)
به جز شجریان اما خوانندگان فراوانی غزلیات و تصنیفهایش را اجرا کردند. با این حال دو تصنیف دارد که شاید ماندگارترین آثارش در همراهی با این عرصه باشد؛ «تو ای پری کجایی» و «ایران، ای سرای امید» (سپیده). اولی با ملودی و آهنگسازی همایون خرم در دستگاه همایون، اولین بار با صدای حسین قوامی اجرا شد. دومی ساخته محمدرضا لطفی بود که با صدای محمدرضا شجریان ماندگار شد. چراکه یک سال پیشتر (17 شهریور 1367)، سایه به همراه محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و حسین علیزاده، بهنشانه اعتراض از رادیو استعفا داده بود. روزها، روزهای التهاب بود و سایه حتی از تظاهرات زمان انقلاب فیلمبرداری هم کرده است. خودش درباره شعارهای آن دوره میگفت: «شاهکار بودن… اونچه به در و دیوار مینوشتن، فوقالعاده بود.» و بهترین شعار را به نظرش این شعار میداند: «ننگ با رنگ پاک نمیشود». (همان، ص 1176)
آنچه میان من و توست
از آثار مهم سایه میتوان به «سیاه مشق»، «شبگیر»، «چند برگ از یلدا»، «یادگار خون سرو»، «حافظ به سعی سایه» (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)، «تاسیان مهر»(اشعار ابتهاج در قالب نو) و «بانگ نی» اشاره کرد. اما مهمترین تاثیر سایه در شعر معاصر، احیای غزل بود. رویکرد و نگاه خلاقانه او به غزل در واقع سبب شد این قالب شعری دیرین دوباره جان بگیرد. غزلهای فوقالعاده فراوانی هم از او به یاد مانده. به تعبیر محمدرضا شفیعیکدکنی: «هوشنگ ابتهاج کسی است که پلی را به سمت غزل معاصرِ بعد از نیما زد اما خود از آن عبور نکرد. من و منوچهر نیستانی از آن عبور کردیم و حسین منزوی در میانههای آن نیز رقصی مستانه را به نمایش گذاشت. اگر ابتهاج نبود هیچ یک از اینها نبود…» (به نقل از کانال تلگرامی استاد کدکنی) سایه اما در عین حال نگاهی دور از تعصب به شعر سپید داشت و صحبتهایش همیشه درباره شاملو همراه با نوعی صمیمیت بود: «با همه کژتابیهاش من همیشه شاملو رو دوست داشتم، همیشه… در درونش آدم مهربان سادهای بود… پیش اومد که من سه روز گرسنه موندم چون پول نداشتم ولی زندگی شاملو از همه ما بدبختانهتر بود… من به صراحت میگم که مایه شعری شاملو از همه ماها قویتر بود. از همه باهوشتر بود. هیچکدوم از ماها و حتی کسانی که از دور میشناختیم نکبت زندگی شاملو نداشتند… یک دربهدری و بیکسی و فقر و سرگردانی عجیبوغریب…» (در صحبت سایه، ص 908)
مرگ
روز گذشته چهرههای فراوانی هم در مرگ سایه به سوگ نشستند و تسلیت گفتند؛ از چهرههای هنر و شعر گرفته تا رجل سیاسی و مقامات وزارت ارشاد. محمدرضا شفیعیکدکنی، کیهان کلهر، بهزاد فراهانی، مفتون امینی، احمد سمیعیگیلانی، آیتالله سیدمصطفی محقق داماد، محمدباقر قالیباف (رئیس مجلس)، غلامعلی حدادعادل (رئیس فرهنگستان)، محمدمهدی اسماعیلی (وزیر فرهنگ و ارشاد)، یاسر احمدوند (معاونت فرهنگی ارشاد) و… در این میان اما یکی از پیامها هم در نوع خود جالب بود: پیام تسلیت سیمان تهران. ماجرا از این قرار است که ابتهاج در خلال سالهای 1333 تا 1354، در شرکت سیمان تهران بهعنوان مدیر منابع انسانی حضور داشت و منزل او نیز که هماکنون دفتر مرکزی این شرکت در آن واقع شده، در اسفند ماه سال 1368 توسط او به شرکت «بهپاک» فروخته شد و در سال 1382 نیز از سوی شرکت سیمان تهران (سهامی عام) خریداری شد. درخت معروف «ارغوان» در اشعار سایه هم در این عمارت قرار دارد و بهعنوان میراثی ماندگار از او باقی مانده. سایه متولد رشت بود؛ سال 1306. بعدها به تهران آمد و روزهای پایانی عمر هم که در شهر کلن آلمان بود. منتها خاطره عجیبی دارد از روز کودکی درباره روز مرگش: «هشت سالم بود. کلاس دوم ابتدایی بودم. یه همکلاسی داشتم به اسم نجفی. یه روز اومد گفت پدرم غیب میگه. بعد اسم کوچیک ما بچهها رو پرسید و اسم مادرمونو پرسید. من هم گفتم: امیر، اسم مادر فاطمه. فردا اون پسر اومد و برای بچهها یکییکی فالشونو گفت. به من گفت که صاحب این فال سخنگو خواهد بود، فرزندان زیاد خواهد داشت و 94 سال عمر خواهد کرد»! (همان، ص 1236)