تا چشم کار میکند سیاهپوشانیاند که عزادار حسیناند. چهرهها، قد و قامتها، رنگ چشمها و حتی زبانها و گویشها مختلفاند، اما وجه مشترکشان لباس عزای حسین است و دلهایی که برای یک عشق میتپد. یکی از سامرا و دیگری از بصره آمده. اهوازیها و خوزستانیها هم هستند. از کمی دورتر یعنی مازندران و گیلان هم عدهای آمدهاند. بعضیها با لهجه شیرین اصفهانی لبیک یا حسین میگویند و تعدادی با شیرینی لهجه یزدی، آقایشان را صدا میزنند.
لیلا مهداد- شهروندآنلاین- اینجا نجف است؛ دورهمی بزرگ عشاق. عمود اول یعنی شروع مسیر عاشقی. تکتکشان از زیر قرآن رد میشوند. آرزوی مرد سقای مشکیپوش، سلامتی عاشقانی است که پای پیاده، راه خانه معشوق را در پیش گرفتهاند، اما واگویههایی هم با این عشاق دارد؛ «ظهور آقا امام زمان را بخواهید. سلامتی همه مریضان. نایبالزیاره جاماندگان باشید.»
تا چشم کار میکند سیاهپوشانیاند که عزادار حسیناند. چهرهها، قد و قامتها، رنگ چشمها و حتی زبانها و گویشها مختلفاند، اما وجه مشترکشان لباس عزای حسین است و دلهایی که برای یک عشق میتپد. یکی از سامرا و دیگری از بصره آمده. اهوازیها و خوزستانیها هم هستند. از کمی دورتر یعنی مازندران و گیلان هم عدهای آمدهاند. بعضیها با لهجه شیرین اصفهانی لبیک یا حسین میگویند و تعدادی با شیرینی لهجه یزدی، آقایشان را صدا میزنند. دورهمی بزرگ عشاق از تهران، ایلام، کردستان، کرمانشاه، قم، اراک و سیستانوبلوچستان میهمان دارد. پاکستانیها، هندیها و گروهی از استانبول راهی این سفر شدهاند.
جنس دلشورهاش مثل وقتهایی است که میخواهی مادر شوی
بلندقامتاند این سه دوست. از اهالی مازندران که پنجسالی است میهمان آقا میشوند به وقت محرم و اربعین. «آقا، فقط حسین. هر سال به عشقش خودم را به اینجا میرسانم.» سالهای پیش تاسوعا و عاشورا هر جای دنیا بوده خودش را رسانده به کربلا، اما امسال جور دیگری رقم زده این سرنوشت را. «امسال اربعین آمدیم. مادرم خواب دیده بود اربعین پرچم به دست در حال پیادهرویام.» خواب مادر را به مثابه دعوت آقا دانسته برای حضورش در اربعین. «برای همین، امسال اربعین آمدم کربلا.» از همان پنج سال پیش قول و قراری گذاشته با اباعبدالله. «گفتم آقا لایق باشم 14سال به نیت 14معصوم میآیم پابوست.»
زائر دیگری از اصفهان خودش را به نجف رسانده برای مشارکت در اربعین حسینی. هفتسال از اولینبار که پا در این مسیر گذاشته میگذرد. «لعنت به کرونا، دو سال نتوانستم بیایم.» مسیر برایش سخت است، اما سختیاش را با جان و دل به تن میخرد. نزدیک محرم که میشود جانش میشود دلشوره و بیتابی. «دلشوره قشنگی است. جنس دلشورهاش مثل وقتهایی است که میخواهی مادر شوی.» هیچ برنامهریزی برای سفر ندارد، تقویم که به اربعین نزدیک میشود، دلشوره به سراغش میآید و این یعنی نوید یک سفر دیگر. «وقتی وارد حرم میشوم، گویی از مادر تازه زاییده شدهام، همانقدر سبک و آرام.»
زائر کربلا که شوی یعنی قبول غلامیات و این یعنی یک دنیا
اینجا همهچیز، هم عجیب است هم زیبا. اینجا که همقدم شوی با زائران نیاز به زبان مشترک نداری؛ نیمنگاه و لبخندی محو روی لب یعنی رسیدی کربلا، التماس دعا. عدهای روزه سکوت گرفتهاند و تسبیح میان انگشتانشان حکایت ذکر گفتنشان است و چه دلنشین است این سکوت که هزار حرف با خود دارد. بعضیها هم کمی بلندتر از زمزمه، نوحهای را واگویه میکنند تا همنوایی خوبی باشد با اشکهایی که پهنای صورتشان را تسخیر میکند.
یکی از همین عاشقان اولینبار که این دعوت را لبیک گفت تمام مسیر نجف تا کربلا را بیاختیار اشک ریخت. اشکی از سر شوق برای دعوتی که شده بود. «فقط سالهای کرونا را لیاقت حضور نداشتم.» سال دوم که پا در مسیر گذاشت، باورش نمیشد دوباره آن اشک بیاختیار پهنای صورتش را تَر کند. «هر سال که میآیم اشتیاقم بیشتر است. این آتشی که به جانم افتاده گویی هر سال داغتر میشود. این مسیر نشان از حقانیت ولایت فقیه دارد.»
تصمیم و عهدش به این سال و آن سال نیست؛ تصمیم گرفت اگر عمری باشد تا ظهور آقا پا در این مسیر بگذارد. «ما ملت ولایتایم و برای اثبات آن هر سال میآییم.» هربار که روزشمار تقویم نزدیک اربعین میشود تنهایی پا به راه میگذارد. «تنهایی فرصت خوبی است برای نزدیک شدن به خود و خدای خود.»
زائر دیگری مرز 74سالگی را رد کرده و از اهالی اصفهان است. مردی کوتاهقامت با ریش و موهای سفید که خوش به لباس سراپا مشکیاش میآید. «5-6 سال بود نیامده بودم، اما عمرم قد داد و امسال طلبید.» با دو دوست پا در این راه گذاشت؛ دو دوست تقریبا همسن و سال خودش. «زائر حسین که شوی یعنی آقا قبولت کرده برای غلامی و این یعنی یک دنیا.»
در تمام اروپا سر مواد غذایی درگیری است، اما اینجا این همه غذا میان زائران پخش میشود
در میانه رقابت موکبها برای میزبانی از زائران، عدهای تصمیم گرفتهاند به خنک کردن زائران؛ مردانی که شلنگ دست گرفتهاند و آب میپاشند تا مبادا هرم گرما زائری را بیحال و بیتاب کند. عدهای هم شیشههای عطر در دست در مسیر زائران ایستادهاند و عطر میپاشند به سر تا پایشان. عطرهایی که قرار است خوشبو کنند زائران را برای پابوسی آقا.
در میانه این مهیا شدن برای زیارت، اندام استخوانی و ریزنقشش را در میان چادری مشکی پنهان کرده و چشم میگرداند میان زائران. «گُم شدم، اما نمیترسم. اینجا همه از یک خانوادهاند؛ خانواده دلسوختگان حسین.» بعد از سالها بیماری، امسال کمی جان به بدنش برگشته. «خواب اباعبدالله را دیدم و مطمئن شدم شفا گرفتهام.» خوابش تعبیر شده و حالا پا در مسیر عاشقی گذاشته. «بعد از اربعین هم اینجا میمانم. باید سر حوصله با آقایم درد دل کنم و حسابی دل سبک کنم.»
«مهتاب» اما تنهایی و با کولهای کوچک پیادهرویاش را شروع کرده. زنی میانهقامت با چهرهای آفتابسوخته. یک هفته شاید هم 10-12 روز مانده به اربعین میهمان نجف و بعد کربلا میشود. «از سال 96 هر سال میآیم.» قرارش با دل حاجتدارش خدمت در موکبها بوده. «در هر موکبی که نیاز به کمک داشته باشند میایستم به کمک.» یکجا سوزن میزند به پیراهن پاره زائر آقا، موکب دیگر دیگ بزرگ را هم میزند تا مبادا ته بگیرد غذای نذری موکبدار.
این همه عشق به اباعبدالله را معجزه میبیند که هیچوقت دیگر تکرار نمیشود. «در تمام اروپا سر مواد غذایی درگیری است، اما اینجا این همه غذا و … میان زائران پخش میشود.» چادر مشکیاش را روی چشمهای قهوهایاش میکشد و لرزش شانههایش خبر از اشکهایی میدهد که دوست دارند مخفی سرریز شوند. «عشق بالاتر از این داریم؟ این عشق هیچوقت نمیمیرد.»
خیلی وقتها زندگی به باریکی مو شده، اما پاره نشده و این یعنی مدیون حسینام
قطاری از علمها در میان عمودها به راه افتاده. علمهای بزرگ و کوچکی که سوار بر کول مردان میروند برای رسیدن به کربلا. میگویند عاشق مرام ابوالفضل شدهاند و میخواهند بگویند هنوز حسین علمدار دارد. همتشان این است علمی روی زمین نیفتد؛ پیر و جوان پرچمهای بزرگ مزینشده به نام اباعبدالله و ابوالفضل، علمدار حسین، را به دوش میکشند. علمهایی که پشتشان کاروانی به راه افتاده سوار بر شتر و اسب؛ پلانی از کاروانی که 1400 سال پیش راه کربلا را در پیش گرفت.
این مردان و زنان گویی خود را مدیون میدانند. آنهایی که حالا بعد از 1400 سال آمدهاند بگویند اگر آنجا بودیم دِینمان را ادا میکردیم یا اباعبدالله. «مدیون حسینام.» نقاش ساختمان است و از دار دنیا خانهای نقلی دارد در یکی از شهرهای شمال. «خیلی وقتها زندگی به باریکی مو شده، اما پاره نشده و این یعنی مدیون حسینام.» در این پیادهروی «ماهرو» همسرش همپایش شده. «آدم مذهبی نیستم، اما حکایت حسین و خاندانش چیز دیگری است.»
9سال از وعده اولش میگذرد؛ از روزی که برای اولینبار کربلایی شد. «بعد از کرونا نشد بیایم پابوسی تا امسال قسمت شد دوباره در این مسیر عاشقی کنم.» نزدیک اربعین که میشود تکپسرش را میسپارد به پدر و مادرش تا راهی کربلا شود. «حاجت ندارم. آقایم همیشه هوایم را داشته؛ مگر چیز کمی است؟»
انتهای پیام //