به صورت قاچاقی خودش را از افغانستان به تهران رساند تا از دست قاتل سمجش فرار کند. غافل از اینکه قاتل حتی در تهران هم او را رها نمیکرد. او هم خودش را به تهران رساند تا نقشه هولناکش را اجرا کند. میخواست انتقام بگیرد تا دلش خنک شود. برای همین مثل سایه بهدنبال همشهریاش افتاد تا در نهایت او را در تهران با ضربات چاقو به قتل رساند. از اینکه به دختر موردعلاقهاش نرسیده بود، عصبانی و خشمگین بود. خشم خود را در نهایت خالی کرد و حالا به یک قاتل در ایران تبدیل شده است.
سیما فراهانی _ شهروندآنلاین؛ ماجرا به چندوقت پیش برمیگردد. روزی که گزارش یک قتل در باقرشهر به اطلاع ماموران پلیس آگاهی رسید. بلافاصله تحقیقات در این خصوص آغاز شد و ماموران به محل قتل رفتند. آنجا دریافتند که سه مرد، سد راه یک نفر شده و در نهایت یکی از آنها با ضربات چاقو دست به جنایت زده و متواری شدهاند. مجروح نیز به بیمارستان منتقل شده بود که در ادامه خبر رسید، جان خود را از دست داده است. بنابراین پرونده این قتل روی میز بازپرس کشیک جنایی قرار گرفت و کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی مامور رسیدگی به این پرونده شدند.
درگیری مرموز
تحقیقات از شاهدان این درگیری مرگبار آغاز شد و آنها به ماموران گفتند: «مقتول، کارگر ساختمانی بود. شب حادثه از محل کارش به خانه برمیگشت که سه مرد سد راهش شدند. آنها با هم درگیر شدند که در نهایت یکی از آنها با ضربات چاقو مقتول را زخمی کرد و متواری شد.»
در ادامه بررسی دوربینهای مداربسته نیز نشان داد که مقتول با سه نفر درگیر شده و جان خود را از دست داده است. تصاویر قاتل در دوربینهای مداربسته ثبت شده بود. ولی هیچ ردی از او وجود نداشت. تااینکه برادر مقتول راهی تهران شد و پس از بررسی تصاویر دوربینهای مداربسته، قاتل را شناخت.
شناسایی قاتل آشنا
او در این باره به ماموران پلیس گفت: «قاتل یکی از آشناهایمان در افغانستان است. او از مدتها قبل نسبت به برادرم کینه به دل گرفته بود و میخواست هرطور شده او را به قتل برساند. حتی چند بار اقدام به قتل کرد و یک بار هم برادرم زخمی شد. ولی به هدفش نرسید. با این حال باز هم دستبردار نبود و میخواست هرطور شده برادرم را به قتل برساند. او پیش هرکدام از دوستان و آشناهایمان که میرسید از قتل برادرم میگفت و تهدید میکرد. برای همین برادرم وقتی دید که جانش تا این اندازه در خطر است، شبانه بارش را بست و قاچاقی به تهران آمد، اما انگار این مرد دستبردار نبود. او پس از گذشت یکسال فهمید که برادرم به تهران آمده و در نهایت او را به قتل رساند.»
با این اظهارات، هویت قاتل شناسایی شد ولی هیچ ردی از او در تهران به دست نمیآمد. ماموران تحقیقات خود را ادامه دادند تااینکه یک نفر به پلیس مراجعه کرد و گفت که قاتل را دیده است. او در حالیکه از آشناهای مقتول بود به پلیس گفت قاتل را به صورت اتفاقی در خیابان دیده، او را تعقیب کرده است و در نهایت محل زندگی او را پیدا کرده. به این ترتیب قاتل سمج شناسایی و در نهایت دستگیر شد.
عصبانی نیستم عذاب وجدان دارم
او که حالا پس از گذشت مدتی از قتل دستگیر شده، عذابوجدان دارد. با اینکه خشم خود را خالی کرده و دیگر عصبانی نیست، ولی مدعی است که چهره مقتول لحظهای او را رها نمیکند. بهخاطر یک دختر دست به این جنایت زده بود.
مقتول را از کجا میشناختی؟
ما همشهری بودیم. او از یک طایفه بود و من هم از طایفه دیگر. خیلی با هم در ارتباط نبودیم. ولی او کاری با من کرد که با خودم گفتم تا او را نکشم راحت نمیشوم.
چه کاری؟
من عاشق دختری از طایفه مقتول بودم. ما قرار بود با هم ازدواج کنیم. ولی وقتی به خواستگاری رفتم خانواده آن دختر با این ازدواج مخالفت کردند. آنها دختر موردعلاقهام را با زور سر سفره عقد با یک مرد دیگر نشاندند و ازدواج ما بههم خورد. بعد متوجه شدم که مقتول پشت سر من پیش این خانواده بدگویی کرده است. او باعث شده بود که خانواده آن دختر با ازدواجمان مخالفت کنند. وقتی این را شنیدم خیلی عصبانی شدم و تصمیم به قتل گرفتم.
چرا پشت سرت حرف زده بود؟
نمیدانم چرا. فکر میکنم به من و زندگیام حسادت میکرد. ما اختلاف چندانی با هم نداشتیم. خودم هم وقتی شنیدم که پشت سرم حرف زده، خیلی تعجب کردم. نمیدانم چطور شد که این کار را با من کرد. هرچه بود نتوانستم آرام شوم.
یعنی بعد از اینهمه وقت باید او را میکشتی؟
هرکاری میکردم آرام نمیشدم. تا او را نمیکشتم خیالم راحت نمیشد. او زندگی مرا بههم ریخته بود. برای همین باید هرطور شده خشمم را خالی میکردم.
حالا خشمت خالی شده است؟
خشمم خالی شد. دیگر عصبانی نبودم، ولی حالم خوب نیست. از وقتی او را کشتم، مرتب جلوی چشمانم است. چهرهاش لحظهای از ذهنم دور نمیشود. خیلی عذابوجدان دارم. شبها کابوس میبینم. حالم اصلا خوب نیست. هر شب خواب مقتول را میبینم. نمیدانم کارم درست بود یا غلط. ولی واقعا از او متنفر شده بودم.
یک بار هم در افغانستان اقدام به قتل کردی؟
بله. در افغانستان همیشه منتظر بودم تا مقتول را تنها گیر بیاورم. ولی او از ترسش همیشه با دوستان و آشنایانش بیرون میآمد. یک بار او را با یکی دو نفر در محلی خلوت گیر آوردم. با هم درگیر شدیم و من او را زخمی کردم. او از مرگ قِصر در رفت. برای همین دنبالش افتادم تا ببینم کجا میرود که نقشه قتل را عملی کنم. وقتی فهمیدم از افغانستان رفته است، مطمئن بودم یا به تهران آمده یا به ترکیه رفته است. شبانهروز پرسوجو کردم تا فهمیدم در تهران کارگری میکند.